دو شعر از گودرز ایزدی
دو شعر از گودرز ایزدی
همیشه آبان
————-
آه ای هزاران سینه سرخ !
که تا الهه ی صبح،
چهچه از گلویتان چکه می کند.
آهی مگر ز آخ آخ این همه آبان،
به آسمان نمی رسد ؟
تیری مگر زقوس آذر رها نمی شود ؟
نگو که نام دیگر آبان عقرب بود.
نگو که جراره گان جهل ،
به اقتضای طبیعت شان
نیش می زنند.
نیشتر می زنند.
نگوکه ارواح زار ما را گرفته است.
اما اگر،
به مادر ان باران رسیدی بپرس،
با پوستواره ی چزیده بر استخوان،
با دل نازکی های اشک،
با این خزان جوان ریز،
چه می کنند؟
از من مپرس
————-
ازمن مپرس
از واژگان لخته در مویرگ های میهنم
از من مپرس از تیزی دندان گرگ
بر نازکای گلوی آهوان
از رشاشه ی باران داغ
برمزار آبانیان بی نشان
چیزی مپرس جگر دماوند می سوزد
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰