سه شعر از علی صبوری

سه شعر از علی صبوری

 

لاهیجان

————-

 

به احترام ِ رویای  ِ سپیده دم

به احترام ِ آنان که گلفرش خیابان ها شدند

به احترام  گندم و نان و تبسم ِ آزادی

به خاطر غزال زیبای اورا مان

و به خاطر اولین بوسه ی سینه سرخان  ِسیاهکل

بر پیشانی ِ خورشید

با تو سخن می گویم

از سرو خم شده ات عرفان

بر سنگ فرش خیابان ،

واز دختر نوجوانت  مونا

که سی گلوله  بر تن دارد .

با تو سخن می گویم

چای و برنج و ابریشم!.

لاهیجان !

هزار آیینه ام

سقزم ،

بوکانم ،

مریوانم ،

سنندجم

کاک فوأد سلطانی برادر من است

فرشته احمدی،

نسرین قادری  دختران من

وگرسنگان گمنامی که گلوله می خورند

ومن نام شان را نمی دانم

من بی شمارانم

خاشم ،

چا بهارم،

زاهدانم ،

خدا نورم ،

تکه ،

تکه ،

می شوم .

وپا برهنه در خیابان ها می دوم .

مشت می شوم و گلوله می خورم .

¤

منیریه ام

هفت حوضم

جوادیه ام

کوه ام

دشتم

دریایم

دهن های  دوخته ی ” اوین ” م

جان ِ به لب آمده ام ،

“آبتین ” م

شما می کشید و تمام می شوید

و ما می میریم و تکثیر می شویم

زن ،

زندگی ،

آزادی .

۱۴۰۱/۸/۱۸

 

«ژ ینا»

زن بود،

زیبا بود،

و به غزالان فخر می فروخت،

تنش بوی عطر اورامان را داشت،

و موهایش باد را می آشفت.

 

نه مشتی گره کرده بود

نه ابرویی بالا انداخته

خرامیدن آهو را داشت

ولب به خنده می گشود

 

 

تنها زن بود

و به زن بودنش افتخار می کرد

وبه یک معنا

به ” ژ ینا ” شهرت دا شت

 

 

والیان خدا بر زمین ،

انکار می کنند که اورا کشته اند .

 

من درصحنه نبوده ا م

اما می دانم

“ژینا ” را در کف خیابان می کشیدند

او از هول و هراس یگان ویژه

یا ازضربات ِ باتوم ِ مزدوران ِ لباس شخصی ،

به قتل رسیده  است.

 

و….یا

هیولای وحشت،

با کوبیدن پیاپی سر قربانی به دیوار

دهانش را بسته است .

 

برای بستن دهان  ستاربهشتی

و زهرا کاظمی

هم از این روش بهره برده است .

۱۴۰۱/۶/۲۹

 

 

 

 

صدای پرنده ی خونین بال…….

 

ساقه ی شکسته ی گلی  خُرد در گلدان

صدای  پرنده ی خونین بال از ناکجا

بالُ ، بال ِ کرمک شب تاب دردام

جان ِ جهانی  را به آتش می کشد

 

آی ….هیولای نقاب  پوش

آی……هیولای هزاره ی نکبت

آی….. آستین هول و هراس و تاریکی

آی ….ابلیس حرام نطفه !

ترا چه شد؟

که به کودکان دبستانی شلیک می کنی؟

وانگشت در خون کشتگان .

 

مدرسه را به پادگان

خیابان را به کشتارگاه

ومعابد را

به قتلگا ه

به قرق در می آوری

 

آی تجسد عریان تاریکی

نقاب از چهره بردار

می خواهم بهتر ببینمت

 

در سنگواره ها

بر سنگ نبشته ها

هیچ نشانی از تو نیافته ام

بی شک از اولاد آدم نیستی!

تفاله ی دایناسور ها

به بیغوله ها برگرد

۱۴۰۱/۸/۲

 

به نقل از “آوای تبعید”شماره ۳۰