رضا عابد؛ «زلال و بی دریغ»
رضا عابد؛
«زلال و بی دریغ»
“پسرم و گنجشکهای خیابان”
خیلی هم نگران نباش
پسرک دلبند و ناآرامم
با معلمانت – که دیدم به گنجایش روح تو، خنده بر شیار گونه ندارند –
ستیزه مکن
خیلی هم نگران مباش که با تو نیستم این روزها
میترسم غباری بر آیینهی دل امیدزایت بنشیند
بچهای سرگردان و ژنده قبای کوچه را
بچههای گشنه و نابازیگوش را
یارای زدودن آن نباشد.
راستی پسرم
آنها را نه بابایت و نه کسی از رفیقان و خویشانت،
که شاید روزی بشناسیشان،
به قدر و قوت و نیاز یاری نداده است
آنها ویلان خیابانهای بداخلاق و
چشم به راه عموهایشان ماندهاند
پسرکم!
چشمهی تازهگشودهی زلال بیدریغ
به آنها خوب نگاه کن
منتظر من باش و
چشم به راه هزاران کرور گنجشکان ِ ورد جیکجیکگرفته
که دانههاشان را به آنها میدهند
و نیش منقارشان را نشانهی شمایلان بیحرمت میکنند.
فریبرز رییسدانا
اوین، مهر ۱۳۹۱
فریبرز رئیس دانا گذشته از فعالیت سیاسی و دیگر اشتغالات ذهن و زبانی خود در حوزهی اقتصاد، تاریخ و علوم اجتماعی، به شعر و ادبیات هم توجه داشت و به عبارتی از دغدغههای ذهنیاش بود. او در این زمینه تالیفاتی هم داشت و شاید بیراه هم نباشد که ذکر شود در سال ۱۳۴۵ زمانی که ۲۲ سال بیشتر نداشت و عضو جبهه ملی بود شعری با عنوان “قطعه ای آرام، از درون بی تاب” را برای دکتر مصدق سرود. نگارندهی متن بنا بر سابقهی دوستی و مراوده با او بارها شاهد این ورود ادبی فعال از جانب فریبرز در محافل بوده، اظهار نظرهای ادبی او را دقیق و حساب شده مییافت و همواره خاطراتش هم با بزرگان ادبی شنیدنی بود. هیچگاه از خاطر نمیرود روزی در باغ یکی از دوستان نظرآباد کرج مهمان بودیم. دوستان زیادی هم از اهالی هنر و سیاست منجمله زنده یاد علی اشرف درویشیان و پرویز بابایی و حسن اصغری و … حضور داشتند. بحث به فروغ و جریان شعری او کشیده شد که فریبرز با حسرت و آه از دیدارهایش با فروغ و خاطرات خودش با او گفت و به یاد آورد و در لابلای صحبتهای خود، نتوانست افسوس و آه خویش را پنهان کند که چرا بیشتر از او نیاموخته و… . بعد هم چنان با شور و حرارت در دفاع از حرکت شعری او بر آمد که همگی از میزان آگاهی او در دقایق شعری فروغ و شعر معاصر به وجد آمدیم. در کتاب شعری هم که انتشارات نگاه با عنوان “یادی از خیالی” از او به سال ۱۳۹۲ منتشر کرد، در مقدمهای که با تیتر “سر سخن شعر” از او در کتاب آمده است، فریبرز این آگاهی و وقوف را به وضوح نشان میدهد. او در همان مقدمه پس از اشاره به چگونگی ردیف شدن و کنار هم قرار گرفتن شعرها و شأن انتخابشان در کتاب، ابتدا به تنوع سبک شعر گفتن خود میپردازد و در زمینهی تاثیرپذیری خود مینویسد: “شعرهای شاعران زیادی را دوست دارم و شاعرانی چند را خیلی زیاد، شامل همهی دورههای شعری تاریخ ادبیات ایران و واضح است که ازشاعران نوسرایی که خیلی خیلی میپسندمشان و شعر شاعری شعار اجتماعی ماندگار دارند ناخواسته مایه گرفتهام، و این را دوستان شعرشناسم به من یاد آوردند…”. در همین سطور شاهدیم او ضمن اینکه تاثیر پذیریاش از شعر شاعران دیگر بالاخص آنانی که به تعبیر او “شعار اجتماعی ماندگار” دارند را منکر نمیشود و خود را به نوعی وامدار آنان میداند؛ اما در همان مقدمه و در سطرهای بعدی مینویسد: “شعرهای من فقط از خیال و آهنگ ذهن من و از بازتاب قطعی کردارگونه جهانی که در آن میزیایم در تالاب این خیالانگیزی ذهن برخاستهاند. من بهعنوان شاعر، شناخته شده نیستم، مگر در میان تنی چند از خوانندگان آثار و رفقایم. کسی به شناسایی سبک و فضای شاعرانه ذهن من اقدام و وقت صرف پژوهش در این مورد نکرده است، چه برسد که نتایج آن را نیز منتشر سازد…”. با اندکی تدقیق در این سطور، متوجه میشویم که فریبرز به سبب دیدگاهاش روی خاستگاه عینی برای سرایش حساسیت دارد و انباشتههای ذهن خود را به بازتاب دادن فضای بیرون نسبت می دهد، یعنی آنچه را که ما در تبیین کردن پیرامون عینیت میخوانیم و ارجاعات بیرونی برای ذهن هستند و ذهن و زبان هیچگاه بری از آن نیست، به زعم او هم “کردارگونه جهانی” است و این بیان را به راحتی میتوان درکنار همان “شعار اجتماعی ماندگار” قرار داد و از این منظر بیشتر عزیمتگاه رئیس دانا را برای شعر گفتن دریافت که در سرشکن کردن مطلب و نتیجهگیری آن نوعی رعایت انسان و عشق و آزادی را افاده منظور میکند و باز به سطور دیگر مقدمه او رسید و آن مرادی که از شعر گفتن و سرایش در نظر دارد را بیشتر ملکه ذهن کرد. “… این شعرها را نیز باید فهمید، اما نه لزوماً به شیوههای ساختارگرایانه، با یاری گرفتن از روشهای زبانشناسی و نحوی و نه از راه هرمنوتیک یا به یاری تأویلهای مخاطبان شعر، بلکه از همهی راههای ممکن که بین نشانهها و خیالانگیزیها و ذهن شاعر از یک سو و مخاطب و ذهن و خیالانگیزیهایش از دیگر سو رابطه برقرار میکند. شعری که جهان را، چه در ذهن برتابیده چه در بیرون موجود باشد، با دستمایهی تخیل و ایجاز و ایهام به چالش نخواند، با آدمیان نیز پیوندی از جنس ویژهی هنری برقرار نمیکند. چنین شعری شاید از شگردهای شاعری بهرهها ببرد، اما از روح شعری برخوردار نمیشود و دیگر شعر نیست، گرچه میتوانند به شعر نزدیک و چه بسا زیبا هم باشد.” او بدون هراس از این فاشگوییها، مرادش از سرایش شعر را در مقدمه برملا میکند که خود در سطور پیشتر نوشته بود شعرهای مجموعهی پیش روی خواننده از تنوع برخوردارند و او شعرهای عاشقانه، سیاسی، تلخ، غنایی و حماسی را یکجا آورده است؛ اما در همان مقدمه مدعی میشود که شعرها با همهی تنوع، سرشتی یکسان دارند، گرچه آبشخورشان از قلمروهایی متفاوت است اما تبارشان مشترک است و این یعنی به زعم او سبک و سیاق و عوالم سرودن هیچوقت مانعه الجمع نیستند. او همچنین برای حقانیتتراشی نحوهی سرودن خود به محمد مختاری هم استناد ورزیده و ضمن اینکه حال و هوای شعری خود را با شعر گفتنهای او قیاس میکند، این شیوه را “تغزل حماسی” نام گذاری کرده و مطرح میدارد که با ترکیب این دو وجه است که او میتواند شعر بگوید. با نگاهی به نظریههای ادبی در باب شعر میتوان این بیان فریبرز را بیشتر مورد داوری قرار داد. آنتونی برجس منتقد سرشناس انگلیسی در بخش “ادبیات چیست” در کتاب ۹۹ رمان برگزیدهی معاصر به ترجمهی صفدر تقی زاده وقتی از شعر صحبت میکند، رد حضور آن را از یونان باستان میگیرد و مطرح میکند که شعر در ادوار کهن از سه بخش مجزا تشکیل میشد که عبارت بودند از غنایی، نمایشی و حماسی. او شعر را از ادبیترین شاخههای ادبیات به حساب میآورد و معتقد است که شعر بیشتر از دیگر فراوردههای ادبیات از ماده خام ادبیات که همان واژه است سود میبرد و به اصطلاح اتکای خود را بر قدرت واژهها قرار میدهد. واژهها هم در حضور ادبی و بالاخص شعری خود با استفاده از تداعیها و القائات و صناعات ادبی از معناهای فرهنگنامهای و لغوی و حقوقی گذر میکنند و به معانی ضمنی و پوشیده خود میرسند تا چند لایه و چند پهلو جلوه کنند. او از این منظر ادبیات را استثمار کنندهی واژهها قلمداد میکند. شعر مد نظر آنتونی برجس در عصر حاضر بر پایهی غنایی استوار است. بن مایههای عشق و نفرت و ترحم و ترس و … خود را با توجه به قدرت واژهها بیان میدارند. او در صفحه ۳۱۹ میآورد شعر حماسی اینروزها جای خود را به رمان داده است و به نثر نوشته میشود و شعر نمایشی به فیلم یا نمایشنامه مبدل شده است و این شعر غنایی است که با بیان تمامی احساسات بشری از قبیل عشق و نفرت و ترحم و ترس و… در عرصهی هنر ماندگار مانده است و با قدرت واژهگان به پیش میرود. با توسع این دیدگاه است که متوجه میشویم وقتی فریبرز رئیس دانا از شعر تغزلی حماسی سخن به میان می آورد در حقیقت به آن متنی اشاره دارد که در ابتدا شعر است و از طریق کارکرد خاص واژهگان و برهم خوردن نُرم طبیعی زبان خود را نشان میدهد و با استفاده از عناصر بلاغی و کار سختکوشانه روی واژهها شکل مییابد تا با آن اندیشهی درونی و رهبردیاش خود را تعین بخشد و صد البته هم غافل از نقش موسیقایی در شکلگیری نهایی خود به عنوان شعر نیست. اما آنچه که این میان نقش بازی میکند، آن بیان اندیشهگی است که در حال و هوای سرودن به شکلی از اشکال بروز میکند که می تواند تعبیرهای برشمردهی فریبرز را از عاشقانه، سیاسی، تلخ، غنایی، حماسی و … به کرسی بنشاند و این تنها از حال و هوای شاعر و سلوک او و نحوهی نگاه شاعرانهاش بر میخیزد. همانگونه که در شعر “پسرم و گنجشکها” این نگاه را میبینیم که از این ادغام نشات گرفته است. با تقطیع این شعر که تاریخ مهر ۱۳۹۱ را دارد و در زندان اوین سروده شده، به مفردات خود در خواهیم یافت که چگونه حال و هوای زندان و شرایط تحمیل شده به شاعری چون فریبرز رئیس دانا که دغدغهی انسان و آزادی و تعهد اجتماعی را دارد منجر به بروز چنین تراوش ذهنیای میشود و ضمیر شاعرانهی او را وادار به چنین سرودنی میکند. او در این دغدغه داشتن برای آزادی گذشته از مختاری به شاملو هم وابسته است که در نقش سلف و یا شاعر پیشین ظاهر شده و بر او اتوریته اعمال میکند. همان که شاعر آزادی لقب گرفته و در پیش زمانی خود برای “رعایت انسان” سروده بود. تعبیر هارولد بلوم منتقد و روانشناس بزرگ آمریکایی این است که شاعر پیشین برای سرایندهی پسین هماره نقش پدر را بازی میکند. شاملو در شعر چلچلی بند پایانی با لحن خطابی و تا اندازهای موعظهای میسراید: با این همه / ای قلب در به در/ از یاد مبر / که ما / من و تو / عشق را رعایت کردهایم / از یاد مبر / من و تو / انسان را رعایت کردهایم / خود اگر شاهکار خدا بود / یا نبود. فریبرز به عنوان شاعر پسین که به قول بلوم اضطراب تاثیر از شاعر پیشین و سلف خود را به عنوان پدر با خود یدک می کشد، میخواهد او را به تعبیر بلوم “بد خوانی” کند. او با همان لحن خطابی و موعظهوار شروع میکند به سرودن: خیلی هم نگران نباش / پسرک دلبند و ناآرامم … . که این همان “اضطراب تاثیر” و “بد خوانی” است. او شعر را پیش میبرد و از تمام بن مایههای رسوب یافته در ذهن و زبان خود استفاده میکند تا در بند بند شعر “پسرم و گنجشگها” رعایت عشق و رعایت انسان را جاری و ساری سازد. چون که در مقام شاعر پسین قرار گرفته است در این “رعایت” شاعرانه بر خلاف شاعر پیشین و پدر دست به گشودگی میزند و با عمل استقرایی و جزئینگرانه به پیش میرود و به عبارتی دیگر میخواهد از جزء به کل برسد. شاعر از کودک بودن پسر خود نهایت بهره را برده تا در شعر خود پیامهای انسانی و عاشقانهاش را برای نوع انسان بسراید و منتقل کند. میبینیم که در خطاب مهرورزانه و پدر به فرزندیاش در همان سطرهای نخست هرچند هم شعارگونه غافل از کودکان کار و فقیر نیست.
خیلی هم نگران مباش که با تو نیستم این روزها
میترسم غباری بر آیینهی دل امیدزایت بنشیند
بچهای سرگردان و ژنده قبای کوچه را
بچههای گشنه و نابازیگوش را
یارای زدودن آن نباشد.
این عشق به انسان و سرنوشت او در جامعهی طبقاتی و فقر زده را در سراسر شعر شاهد هستیم و شاعر میخواهد با همان حربهی “شعار اجتماعی ماندگار” اشاره رفته در مقدمه کتاب خود پیش برود و انگار واهمهای هم ندارد که او را به شعارنویسی و مضمونسرایی و … متهم کنند. شعر برای او حربهای است تا “کردارگونه جهانی” را تقطیع کند و بشناسد و بشناساند. از این رو است که به پسرک “دلبند و نا آرام” خود شناختن را سفارش میکند و کنکاش کردن رمز و رازی را که در عشق ورزیدن به همنوع نهفته است. نقل است از دموکریتوس فیلسوف اتمگرا، که گفته بود:” رازی را دریابم به از آنکه پادشاه کشوری باشم”. این گشودگی راز و هنر بهروز زیستن در مصاف با دورانی است که صاحبان قدرت و سرمایه سعی دارند با آخرین دستاوردهای تکنولوژیک و دانش بنیان از رازها، پردهدری کرده و به نفع خود مصادره به مطلوب انجام دهند. فریبرز شاعر به عنوان رسالت در هنر میخواهد این رازیابی برای دوست داشتن و مهر ورزیدن و تلفیق آن با مقولهی “ارزش” را در شعر گفتن خود بگنجاند و وقتی برای پسرک خود شعر میگوید با خلجان و فوران احساسات هم روبرو است.
راستی پسرم
آنها را نه بابایت و نه کسی از رفیقان و خویشانت،
که شاید روزی بشناسیشان،
به قدر و قوت و نیاز یاری نداده است
آنها ویلان خیابانهای بداخلاق و
چشم به راه عموهایشان ماندهاند
سطر پایانی این بند “چشم به راه عموهایشان ماندهاند” در همان نگاه اول ما را به شعر دیگری از شاملو شاعر محبوب و سلف و پدر رهنمون میسازد. شعر “از عموهایت” که شاملو برای پسرش به یاد مرتضا کیوان گفته بود و فضای احساسی آن شعر آمیختگی دارد با لحنی سرشار از عشق و مهر و حماسه و… که ذهن و زبان شاملو آن را با جزئینگری شاعرانه در استفاده از عناصر پیرامونی و عوامل طبیعی به همراه نشانهها با دلالتهای معنایی و در مواردی ارجاعات مدلولی به هم برازندهی قامت مرتضا کیوان مبارز و اهل هنر دوخته بود، در ادبیات ما همیشه ماندگار خواهد بود. اینکه فریبرز رئیس دانا در این شعر با نگاهی به دو شعر ” چلچلی” و “از عموهایت” شاملو و همراه با دیگر عطا و لقاهای شعر و شاعری او چقدر توانسته است خود را به عنوان یکی از پسران و شاعران پسین مطرح دارد و با “بد خوانی” مد نظر هارولد بلوم از شاعر پیشین گوی سبقت برباید و شاعرانگی شعرهایش را قوام بخشد جای تامل دارد. اینکه آیا او توانسته است از زبان ارکائیک بهره گرفتهی خودش از شاملو بهرهی کافی را ببرد و این واژهها که در مواردی کلمات سنگین و مغرور هستند و در همین شعر هم با صورتها و ترکیبهایی مانند “امیدزایت”، “ژنده قبا”، “شمایلان” و … خود را به رخ می کشند، آیا توانستهاند به قول فروغ فرخزاد در کنار کلمات امروزی به گونهای بنشینند که در یکدستی شعر اختلافهاشان فراموش شود و آن لحن حماسی در شعر با تغزل چنان جمع بخورد که برای شعر فریبرز پایانی در خور فراهم آید، همهی اینها موارد قابل تاملی هستند که باید در شعر فریبرز مورد مداقه قرار گیرد. ولی آنچه مهم است و یکی از اهداف مهم این مقاله بوده است عزیمتگاه اوست برای سرایش شعر. او بیش از بسیاری دیگر، در شعر به دنبال کشف رمز و رازهای زندگی است و این نکتهی کمی نمیتواند باشد. تلاش او در شعر و شاعری برای ارزشگذاری مقولهی عشق و رعایت حال انسان معاصر است و … . پاساژ پایانی شعر “پسرم و گنجشکهای خیابان” را میخوانیم که در آن فریبرز با نگاهی انسانی کودکان و گنجشکان را با هم جمع زده است و پیام عاشقانه خود را برای همه کودکان عالم سر میدهد.
پسرکم!
چشمهی تازهگشودهی زلال بیدریغ
به آنها خوب نگاه کن
منتظر من باش و
چشم به راه هزاران کرور گنجشکان ِ ورد جیکجیکگرفته
که دانههاشان را به آنها میدهند
و نیش منقارشان را نشانهی شمایلان بیحرمت میکنند.
در پایان این مقال یاد فریبرز را گرامی میدارم که هروقت با هم چالشی در بحث هنر و مبانی آن داشتیم با همان صدای رسا و خوش طنین میپرسید: به قول خودت رومن رولان چی گفته بود؟ منتظر نمیماند و خودش پاسخ میداد: اگر در رابطه با هنر و انسان، قرار است انسان بمیرد همان بهتر که هنر بمیرد. به راستی که او همه چیز را برای انسان و بهروزیاش میخواست.
“رضا عابد”
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰