افشین بابازاده؛ هی زیبایی!

افشین بابازاده

 

هی زیبایی!

 

هم وطنانم در آغوش تو اند

هی زیبایی!

نوای تار را

نوای دف و کمانچه ها را

از گوشه و کنار وطنم می شنوی

به سودای چه می خواند

این جمعیت بی برگشت؟

 

در مشت های گره کرده‌ات

آسمان نکبت را می درند

در لباس های محلی ات می رقصند

در کفش هایت می کوبند

در ترانه‌هایت می خوانند و

در اشک های شادی ات لبخند می زنند.

 

هی زیبایی!

هم وطنانم را به تو‌ سپرده اند

دختران و ‌پسران وطنم

در خاک گرم ات دفن می شوند

در آغوش شان بگیر

لالایی پیروزی برایشان بخوان

آنها به سودای تو

از تو برآمدند و

در تو می خسبند.

سه طرح 

۱

همیشه چشمانم را می بستم

تا آنچه در شهر فرو می ریخت را ببینم و

پای کوبی را ببینم.

 

با همین چشمان بسته

مست می کردم

مشت به دیوار ها می کوبیدم

زمین را در خشمی کهنه  می خسبیدم

 

با همین چشمان بسته

واژه ها را می جویدم

جمله ها را چنگ می کشیدم

 

‌‌با همین چشمان بسته فریاد می زدم

کسی را صدا می زدم

همه شما را می خواندم

 

۲

صدای شما آمد

نوای آوازی کهنه

آوایی زنانه

بیداری ساز

 

آنگونه که پا می کوبند

در رقص های مستی

 

۳

چشمانم را باز کردم

همه چیز واقعی شد

چشمانم بسته نمی شود

همه چهره ها را می ‌بینم

در بیداری

در بیداری راه می روم

رودخانه ای از عشق

رودخانه ای از جوانی

رودخانه ای از

زن

زندگی

آزادی.

 

به نقل “آوای تبعید” شماره ۳۰