ژاله اصفهانی؛ پرندگان مهاجر

ژاله اصفهانی؛

پرندگان مهاجر

 

پرندگان مهاجر، در این غروب خموش
که ابر تیره‌، تن انداخته به قله‌ی کوه
شما شتابزده راهی کجا هستید؟
کشیده پر به افق‌، تک‌تک و گروه‌گروه.
*
چه شد که روی نمودید بر دیار دگر؟
چه شد که از چمن آشنا سفر کردید؟
مگر چه درد و شکنجی در آشیان دیدید؟
که عزم دشت و دمن‌های دورتر کردید؟
*
در این سفر که خطر داشت بی‌شمار آیا؟
ز کاروان شما هیچ کس شهید شده است‌؟
در این سفر که شما را امید بدرقه کرد
دلی ز رنج ره دور ناامید شده است‌؟
*
چرا به سردی دی ترک آشیان کردید؟
برای لذت کوتاه گرمی تنتان‌؟
و یا درون شما را شراره‌ای می‌سوخت‌؟
که بود تشنه‌ی خورشید جان روشنتان؟
*
پرندگان مهاجر ، دلم به تشویش است
که عمر این سفر دورتان دراز شود
به باغ باد بهار آید و بدون شما
شکوفه های درختان سیب باز شود
*
فقط تلاش پر از شور می دهد امکان
که با بوسه شادی بر آشیانه زنید
میان نغمه مستانه پرستوها
شما هم از ته دل بانگ شادمانه زنید.
*
به دوش روح چه سنگینی دل آزاری است
خیال آنکه رهی نیست در پس بن بست
برای مردم رهرو در این جهان بزرگ
هزار ره رهائی و روشنایی هست.

۱۳۳۹

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۹