قباد آذرایین ضایعات
قباد آذرایین
ضایعات
آن سپیده دم سرد پاییزی، راننده ی جرثقیل اعدام، بعد از اجرای مراسم، نشست پشت فرمان و تند راند و یک راست رفت ایستاد جلو یک بنگاه معاملات اتوموبیل …بنگاه هنوز باز نشده بود…
راننده دوروبرش چشم گرداند. یک زبالهدانی چرک و سیاه نزدیکش بود. پیاده شد و رفت سر خماند تو زبالهدانی. تو هر زبالهدانی حتمن یک تکه مقوا، یک کلاف نخ نایلونی و تکهای چوب نیم سوخته پیدا میشود…
با نوک چوب نیمسوخته روی تکه مقوا نوشت: فروش به پایینترین پیشنهاد…
تکه مقوا را با رشتهی نخ نایلونی حلقآویز کرد به سیم بالابر جرثقیل.
بادی سرگردان تکه مقوا را به بازی گرفت…
رهگذرها به جرثقیل که میرسیدند پا سست میکردند، نوشتهی روی تکه مقوا را میخواندند، پوزخندی میزدند و رد میشدند. بعضی ها هم انگار که یاد چیزی افتاده باشند دندانقروچه میکردند و لگدی به لاستیکها یا گلگیر جرثقیل میزدند….
یک وانت نیسان با تابلویی بالای جاباری ماشین، ایستاد چند قدمی جرثقیل. راننده وانت پیاده شد و رفت طرف راننده جرثقیل….صبح به خیر گفت و با او دست داد و گفت: خریدارم.
روی تابلوی جاباری وانت نوشته شده بود: خریدار ضایعات
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۵