مجید نفیسی: هر شب در این شهر

مجید نفیسی:
هر شب در این شهر

هر شب در این شهر
هزاران نفر در خیابان می‌خوابند:
زیر پلهای عابر پیاده
روی پلکان خانه‌ها
و میان درختان.

امشب از صدای زنی بیدار میشوم
که آن سوی خیابان
برای خود آواز می‌خواند
انگار دارد در خیال
با کسی رقابت می‌کند
آنقدر میخواند تا صدایش را از دست میدهد
و تنها آواهایی گنگ از گلویش درمی‌آید.

ایکاش می‌توانستم از جا برخیزم
کنارش بنشینم و در چشمهایش بنگرم
و برای صبحانه
به کافه‌ای دعوتش کنم.
اما من منم:
نگران از باز کردن در خانه‌ام
به روی دیگری.
پس در بستر می‌مانم
تا چونان صبحهای دیگر
زنگ ساعت مرا از جا بجهاند
و به آشپزخانه بکشاند.

 

نهم ژوئیه دوهزار‌و‌بیست‌و‌سه