شعری از علی آشوری

شعری از علی آشوری

 

پرسیده بود :”آخر در این زمانه شعر چیست و کجاست”؟
شعر شیون آبشار است بر صخره
شعر کودک بی پناهی ست در شر شر باران
شعر رقص ستاره است در چشم دخترک فال بین
شعر سکوت کوه است و حسرت دشت ها
بر تاج برف کوهستان
شعر دست های تنیده رنجی
که در رویای ابریشم بوریا می بافد.
شعر دوزخ این سرزمین است
وقتی کودکانش فروغ چشمشان به تاراج می رود
شعر گورهای بی نشانی ست ،
نقش بسته بر سینه ی مادران
شعر حنجره ی پاره و دهان دوخته ی تبعیدی ست
معلق بر میدان زیستن
شعر اشک شمع است و دیوانگی پروانه ها
شعر گربه ای سرگردان در حصار آشغال و ‌بسیج شب
شعر آواز مرغ ها ، زمزمه برکه و
مور مور سا ق و برگ درختان است
در رثای“آزادی”
جست و خیز “بو”ست
بر دهان سوخته و دوخته لبها
شعر لالایی و ترانه رانده شده به حاشیه نشسته
زبان ست
سیلی “باور” است بر خنده ی شادی ….
شعر تلاش خیال بر امکان ناممکن ها
و بغض کلمه ست بر عشق های سر بریده،
بی سرانجام
شعر زنی است در “اندوه واژهایی”که سر زا رفته اند
شعر “ژینا”-زندگی ست
در ریز بافتی از قلمرو رهایی…..