نسرین رنجبر ایرانی آیا فروغ شاعر «شعر اروتیک» است؟!
نسرین رنجبر ایرانی
آیا فروغ شاعر «شعر اروتیک» است؟!
نام فروغ فرخزاد و مبحث شعر اروتیک فارسی با یکدیگر گره خوردهاند. کم نیستند دوستداران و وابستگان شعر اروتیک (که در بسیاری موارد همان شعر پورنو است) که فروغ را به خاطر بیپروائی در سخن گفتن از تمنیات زنانه، پیشرو شعر اروتیک میشمارند، گستاخی، شجاعت و صراحت بیان او را میستایند، روی این واقعیت که فروغ فرخزاد در تاریخ ادبیات فارسی، یکی از پیشروترین و روشنفکرترین شاعران (از زن و مرد) به شمار آمده است، تأکید میکنند و از شهرت و محبوبیت کمنظیر فروغ سخن میگویند. و شماری از اینان به تلویح و چه بسا که بروشنی خود را دنبالهرو یا حتی وارث فروغ و گستاخی و شجاعت و بینش و کنش مترقی و آزادۀ او قلمداد میکنند.
در آزادگی، شجاعت اخلاقی، صمیمیت یگانه و پیشرو بودن فروغ هیچ تردیدی نیست. اما در همۀ این موردها دونکته را نباید فراموش کرد؛ دو نکتهای که من ترجیح میدهم آنها را به صورت دو پرسش مطرح کنم:
- ۱. نخست اینکه آیا فروغ شهرت و محبوبیتش را براستی تنها مدیون بیپروائی در بیان تمنیات تن یا به عبارتی مدیون سرودن شعرهای اروتیک است؟
ـ یعنی اگر فروغ تنها همان شعرها را میسرود، بگوئیم حتی اگر تنها سه کتاب نخست را از خود بهجا میگذاشت و یا همۀ کارهایش تا روز مرگ دنبالۀ همان سرودههای بیپروا در بیان میبود، آیا از همان جایگاهی در شعر فارسی برخوردار میشد، که امروز بر آن ایستاده است؟!
ـ آیا آنان که فروغ را شاعری پیشرو، روشن اندیش و آزاده میدانند، تنها به بیپروائی او در بیان هوسهایش توجه داشتهاند؟
ارزشهای شعر فروغ و ارزشهای وجودی او به عنوان شاعر، البته بخشی هم به زنانهسرائیهای گستاخانۀ او مربوط میشود، اما خیلی بیشتر ازآن، از صمیمیت او، از روبروشدن بینقاب با خوانندهاش، از درک عمیق و دریافت درستش از تاروپودهای بههم بافتۀ جهان انسانی، به عنوان یک شاعر، برمیآید و ازاینکه به عنوان یک زن- شاعر، شعر خود را آینۀ هستی خیل بیشمار زنان کرده بود.
فروغ نه تنها از تمنیات زنانه، که از رنجهای زنانه نیز سخن میگوید. او چنانکه همه میدانند، دو دورۀ شعری داشته است، اما این نکته بسیار اهمیت دارد که بدانیم در هر دو دوره، فروغ و شعراو، زن ایرانی را نمایندگی میکنند. در هر دو دوره شعر فروغ آینۀ هستینما و زبان زن ایرانی است. گیریم در دورۀ نخست که حاصل ادبیش کتابهای اسیر و عصیان و دیوار است، این رنجها، بی پناهیها، سرخوردگیها، هستی فلاکت بار و سرنوشت محتوم زنانی از طبقۀ محروم، قشر اصلی زنان ایرانی، است که به بیان میآید، زنی که به خانۀ شوهر “فرستاده” میشود، همسری و مادری میکند، از هرگونه حق و زندگی شخصی بیبهره است و چه بسا که ذرهای از این حق را هم نمیشناسد، چه بسا که برخلاف انگشتشمارانی مثل فروغ، حتی جسم خودش را هم نمیشناسد، چه رسد به تمنیات این جسم و… زنی که فروغ دردوره اول از زندگیش، خود، یکی از آنان است.
در دورۀ دوم نیز باز روح و روان زن ایرانی در آینۀ شعر فروغ به تمامی نمودار است. اما این بار این زن، زنی است که پروازهای ذهن و اندیشهاش فضاهائی بسیار گسترده تر از زندگی خانوادگی و چهاردیواری خانه را دربرمیگیرد. زنی که جهان را میاندیشد و متفکر و پرسان رودرروی جهان ایستاده است. زنی غمگین که هنوز هم زایش و مادری را میستاید تا آنجا که به زنان سادۀ کامل پناه میبرد، اما این نکته را می داند که این زایش و مادر شدن، درعینحال وظیفۀ پراهمیت، پرمسئولیت و خطیری است که هستی بردوش او نهاده است. میداند که بوی شیر تازه از گریبان زنی که میتواند هستی را امتداد دهد، تنها در صورتی ارزشمند است که برای هر دو طرف یک رابطه، عشق، علت تکامل و غرور باشد و نه «هماغوشی در اوراق پوسیدۀ یک دفتر».
باری بینش ژرف و در نتیجه اندوهگنانهای که فروغ نسبت به جهان پیرامونش پیدا و آن را در شعرش بیان میکند، زبان ویژۀ شعرش، که نیست جز حاصل فرورفتنهای ستایشمندانه و عشق آمیز در میراث ادبی پیشینیان، حاصل برداشتن از آنها، نهادینه کردن آنها در ذهن خود و سپس، برگذشتن ز آنها؛ نیز محتوای پاک، معصومانه، غیر تقلیدی، ساده و در همان حال عمیق شعرش که از همۀ خودبینیها و خودبزرگ پنداریها و شهوت شهرتها و عطش انتشارهای بیمارگونه، بری است، فروغ را فروغ شعر امروزین فارسی کرده است.
این واقعیتی است که بیان بی پروای بعضی از تمنیات زنانه که بیشتر در شعرهای دوران جوانی و خامی فروغ نمونه دارد، تنها بخش اندکی از شهرت او را، آن هم در ابتدای کار شاعری او، سبب شده است.
۲. و . پرسش دوم از این قرار است که: گیریم همه یا بیشترینۀ شهرت فروغ، ناشی از جسارت و گستاخی و بی پروائی او در بیان باشد. فروغ جوان را تحسین میکنیم زیرا بیاعتنا به آنچه ممکن بوده است گریبان او را به عنوان یک زن بگیرد، از خواستهای خود، از عشق خود و از هوسهای زنانۀ خود در شعر پرده برداشته است، یک تنه و تنها در جامعۀ سنتمدار، مردسالار و دین زده ای مثل جامعۀ ایران، آن هم در آن سالهای دور که حتی درس خواندن و کارکردن زن بیرون از خانه هنوز تازه بود و بسیاری از پدرها، برادرها و شوهران را خوش نمیآمد، در زمانه و در جامعهای که کارهای سادهای مثل غذاخوردن یک زن به تنهائی در رستوران، یا به سینماو تئاتر رفتن او، برای خیلی از خانوادهها نه تنها قابل قبول نبود، بلکه میتوانست به ماجراهای غم انگیز ختم شود، در سالهائی که حتی در همین اروپا هنوز بودند کشورهائی که قوانین آنها آزادی اجتماعی زن را به رسمیت نمیشمرد؛ ناگهان پرده برانداخته و به عنوان یک زن، شعرزنانه، و گاه حتی شعر تنانه سروده است. این کار دل شیر میطلبیده است، دل شیری که البته آزاده و روشن اندیش هم میبایست بوده باشد. روشناست که چنین کاری در چنان روزگار و چنان فضائی شجاعت و جسارت است و ارزش به شمار میآید. امروز هم اگر در چنین فضائی زنی آن کند، که فروغ کرده است، شجاع و متهور به حساب میآید و اگر نه برای به شهرت رسیدن، بلکه از سر صداقت و صمیمیت با خود و با خواننده، و از روی نیازی که هم شخصی و درونی است و هم ضرورت زمان و مکان، به این مرحله رسیده باشد، البته که ستایش هم میشود و در تاریخ شعر به جاودانگی هم میرسد. اما مشکل اینجاست که شاعران طرفدار شعر اروتیک امروز، در جوامعی زندگی میکنند، که علاوه بر میلیونها عنوان کتاب و فیلم و تصویر تلویزیونی و تبلیغ سکس فروشی و … حتی وقت خرید نان، سرشان را اگر بگردانند، زیباترین دختران تنفروش را نیمهعریان در یک سو و جوانان دست درگردن و لب بر لب را در دیگرسو میبینند.
و پرسش این است که آیا سرودن شعر تنانه، آن هم در سرزمینهائی که چگونگی تولید نسل را در دبستان به کودکان میآموزند، که ادبیات؟! پورنو، ارزانترین و فراوانترین کالای مجله فروشیها را تشکیل میدهد، که هر روز صفحۀ نخست پرفروش ترین روزنامۀ صبحشان را تصویر بدن لخت یک زن پرمیکند، کاری است همطراز کار فروغ؟ کاری است گستاخانه که نیاز به داشتن روح آزاده دارد؟ کاری نشانۀ پیشرو و مترقی بودن؟!
پاسخ این پرسش هم روشن است:
بیشترینه آنچه امروزه بعضی از شاعران زن و مرد ایرانی فرنگنشین به عنوان شعراروتیک عرضه میکنند، یعنی سرودن از تن و تنانگی، حتی اگر براستی اروتیسم باشد و نه پورنو، در جهان غرب، از فرط فراوانی عرضه، پیش پا افتاده و ارزان و مبتذل است.
نکتۀ درخورتوجه دیگر این است که شعر فروغ، حتی در همان کتابهای دورۀ نخست، ارزشهای دیگری هم دارد. اروتیسم، اگر اصلاً بشود اسم آن تصاویر و تعابیر را در مقایسه با آنچه امروز “برخی” از “شعرای”؟! ما از اروتیسم درمییابند، اروتیسم گذاشت، تنها بخشی از شعر فروغ، از شعر فروغ جوان است.
و نکتۀ بسیار جالبتر و قابل تأمل که همۀ پورنوسرایان مدعی ترقی و روشنفکری باید به آن توجه کنند، این است که اتفاقاً فروغ، از دوران خامی و جوانسری که دورمیشود، هم خود و هم شعرش که بیشتر رشد میکنند، تجربهاش در زندگی و توشه برداریش از هنر که بیشتر میشود، با هنرهای مختلف که آشنا میشود و گوشههای دیگر جهان، گاه با مردمان متمدن و آزاد را که میشناسد، پرداختن به جسم و هوسهای جسمانی را در شعر وامینهد!
گوئی او در روند ژرفاندیشیهایش و همانطور که به اهمیت فرد انسان و به اعتبار حریم خصوصی و حقوق فردی در جهان مدرن پی میبرد، این نکتۀ بدیهی را هم درمییابد که تن هر انسان فردیترین دارائی او و رابطۀ جسمانی بین دو فرد، خصوصیترین و شخصیترین فضای بین دو فرد است. از این رو اصرار و افراط در نشاندادن این هردو، همانقدر بی معنی و بیمارگونگی است که کنجکاوی و ابرام در دیدن تن یا دانستن جزئیات رابطۀ جسمانی دیگران.
این است که اگر در کتابهای نخستین، از «گناه پر ز لذت در بازوان آهنین»، برای مثال، سخن میگوید، در «تولدی دیگر»، حتی آنگاه که از آمیزش با معشوق حرف میزند، سرشار از شور و شیدائی عشقی زمینی که پنهانش نمیتواند کرد، با زبانی سخن میگوید که پوششی است برسر آنچه که تنها مربوط به او و معشوق امروزینش است. و تنها با زبان استعاره، گزارشی کلی از این آمیزش به خواننده میدهد:
گل سرخ
گل سرخ
او مرا برد به باغ گل سرخ
و به گیسوهای مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
و سرانجام
روی برگ گل سرخی با من خوابید
…
و حتی اوج این رابطۀ جسمانی را در شعری اروتیک و نه پورنو، اینگونه بیان میکند:
…
دیدم که بر سراسر من موج میزند
چون هرم سرخگونهٔ آتش
چون انعکاس آب
چون ابری از تشنج بارانها
چون آسمانی از نفس فصلهای گرم
تا بی نهایت
تا آنسوی حیات
گسترده بود او
…
انبوه سایه گستر مژگانش
چون ریشههای پردهٔ ابریشم
جاری شدند از بن تاریکی
در امتداد آن کشالهٔ طولانی طلب
و آن تشنج، آن تشنج مرگآلود
تا انتهای گمشدهٔ من
…
دیدم که میرهم
دیدم که میرهم
دیدم که پوست تنم از انبساط عشق ترک میخورد
دیدم که حجم آتشینم
آهسته آب شد
و ریخت، ریخت، ریخت
در ماه، ماه به گودی نشسته، ماه منقلب تار
* *
در یکدیگر گریسته بودیم
در یکدیگر تمام لحظهٔ بیاعتبار وحدت را
دیوانهوار زیسته بودیم.
باری شعراروتیک، جزئی از شعرعشق است. گمان نمیکنم شاعری را بشود پیدا کرد که از عشق، فراوان سروده باشد، اما شعرش هیچگاه پرتوی از اروتیسم را بخود نگرفته باشد. و بعضی از این تنانگیها بسیار بسیار زیبا هم هستند. روشن است که میزان و شمار شعرهای اروتیک هرشاعری نیز به دلخواه خودش و بسته به خلق و خویش و میزان درگیریهای فکریاش در ساحتهای دیگر هستی، متفاوت است. این هم که برخی از شاعران و نویسندگان، اروتیسم را از پورنو تشخیص ندهند، همانقدر معمولی است که برخی تفاوت شعر را با پریشانگوئیهای بیمایه ندانند. و این هم که کسانی سرشان را زیر برف، و زمان و مکانی را که در آن زندگی میکنند، فراموش کنند و مدعی مترقی و مدرن و دمکرات و روشنفکر بودن و از این قبیل هم بشوند، به هیچ کجای دنیا برنمیخورد. روی این کرۀ خاکی کسانی هم پیدا میشوند که خود را کورش کبیر یا هیتلر یا پیامبر و امام و حتی خود خدا میپندارند. اما این نکته که اینان خودشان را پیوسته با فروغ مقایسه میکنند، گاهی غیرقابل تحمل میشود. زیرا فروغ، اگرچه کارنامۀ شعرش که به ما مربوط است، و کارنامۀ زندگیش که تنها به خود او مربوط است، مثل همۀ اهالی هنر و ادبیات، خالی از عیب و ایراد نیست، در این زمینه، در زمینۀ شعر و اروتیسم، حکایتش حکایت دیگری است. که به روایت هیچ یک از ما امروزیان و بویژه اینجائیان (منظورم تمام مملکت غرب! است) ربطی ندارد.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۴