علی کامرانی غزل در رهائی زن
علی کامرانی
غزل در رهائی زن
برای دخترم صفورا
چنگِ در باداست، تارِ مویِ تو.
دختر آزاده ی ایرانزمین؛
رقص را برپا کن و هرجا برقص؛
سهم آزادیت باید بیش از این.
دانه ی سازشگرِ با خاک، تو.
شاخه ی بارآورِ بی باک، تو.
رویشِ عشق است، کین از مهرِ تو،
ساقه بیرون می زند، آنرا ببین؛
عشق، با تو زندگانی می شود.
عشق، باتو جاودانی می شود.
کورباید بود و این هارا ندید.
با تو آزادی، همآمد، همنشین.
از قفس بیرون زده دوراز حجاب؛
هیچ بن بستی بر آزادی متاب.
تارِ مویت رخنه در دین می کند.
سرنگون گردد ازآن دینِ مبین.
چادرت را گر سر نیزه کنی،
زلزله می افکنی هرجا به پا.
باورِ ناباوری گل می دهد.
شک، گریزد با تو از پیشِ یقین؛
زلزله،باران،سیل از موی توست.
شعله ی جنگل ازآنِ روی توست.
این چه ایمانی ست، ویران می شود.
گوئیا موی تو باشد همچو مین.
مهربانوی جهان گستر بدان؛
عشق می باشد جهان را در کمین.
این کمین با آن کمان آزادگی ست.
غنچه ی آزادگی هارا مچین؛
وقت زیبائی آزادی رسید.
موسم برپائی شادی رسید.
شهر زیبا گشته از آزادی ات.
باتو زیبا، می شود زیبا ترین؛
دختر آزاده ی ایرانزمین؛
دختر آزاده ی ایرانزمین؛
۱۳فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲آپریل ۲۰۲۳
*در توضیح چنگ در باد باید بنویسم که در زمان ساسانیان که موسیقی پیشرفت زیادی کرده بود و معروف است که بهرام گور هزار لولی یا کولی هندی نوازنده و خواننده را به ایران دعوت کرد و موسیقی در دسترس همگان قرار گرفت، چنگ های بزرگی را در گذرگاه باد می گذاشتند تا صدای گوشنوازش گذرندگان را شاد کند.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۴