دو شعر از: محمود فلکی

دو شعر از: محمود فلکی

 

خانه‌ام اینجاست

خانه‌ام اینجاست

نزدیک برکه‌یی که هرشب

دریا به خوابش می‌آید

با کوسه‌های رنگینی که همه‌ی ماهی‌های برکه را می‌بلعند.

 

خانه‌ام اینجاست

این سوی خیابان با من نسبتی دارد

از وقتی که فاصله‌ی بین خستگی‌ها را با هم تقسیم کردیم

و از دلهره،

تنها حادثه‌ای فراموش شده در حوالیِ شن پیداست.

 

آن سو اما غریبانه نگاهم می‌کند.

هر روز دهان باز می‌کنم که چیزی بگویم، مثلا سلام،

یا چیزی که رابطه‌ها را مرطوب می‌کند؛

اخم خیابان اما

خمیده می‌شود در خیالم

و زبانم می‌گیرد

گیر می‌کند به انتهای نطق‌های تو خالیِ سیاستمدارانی که

خواب‌های آب‌طلایشان را کودکان آینده می‌شاشند.

 

خانه‌ام اینجاست

در پیچ فرصت‌های از دست رفته

خم شده زیر بار آدم‌های بی‌نام و الکی خوش

با اندام‌های ناساز و اندیشه‌های ناسازتر

که در اتومبیل‌های روزمره‌گی

به سمت مرگِ خیال می‌رانند.

(این‌همه شتاب برای نابودی از کدام سو می‌وزد؟)

از خانه‌ که دور می‌شوم

دست کودکی در هوای خاموشی می‌چرخد

موجی از موسیقی به سوی من روانه می‌شود.

نمی‌ایستم

تا در بندِ خیال‌های کودکانه

تنهایی‌ام را قسمت کنم؛

روانه می‌شوم در رفتار آبیِ آب

و می‌رسم به تنهایی باغی که از وقت،

تنها تکه‌ای جدامانده از گذشته را

درسبزی مکرر خود،

از معنی تهی می‌کند.

هامبورگ-  ژوئن ۲۰۱۹

جمهوری ترس

 

فرهنگِ ایما و اشاره

در خالیِ درون

جمهوری ترس می‌زاید.

در انفجار آن‌همه نام و تن

از انفجار کلمه خبری نیست:

شاعران

خایه‌هاشان را پشت غرور

جا گذاشتند

و در پستوی زبان

از زمان جا ماندند.

 

اندکی فریاد اینجا، اندکی رؤیا آنجا

اندکی ناباوری در مسیر عادت

اندکی چشمِ فرورفته در نیمه‌ی تنهایی

و جمع خاموشِ خدایان کوچک بیمار

که نمی‌دانند در کجای جهان ایستاده‌اند.

 

صدای شکستن می‌آید:

سگ‌های وحشی استخوان ماه را می‌جوند

کسی تصویر تیرگی را به بلندگو می‌آویزد

گُل از مسیر همیشگی منحرف می‌شود

و در فریاد زندانی

سالگردِ  دروغ را جشن می‌گیرد.

 

چیزی درشت‌تر از مرگ

خواب‌های دانش را، یکی یکی

در فراموشی خِرَد بایگانی می‌کند

شادی در بسترِ هراس

در پله‌های حادثه به غم مبتلا می‌شود

کُند می‌شود شکوه دانایی

در خالیِ درون

که انبار اشاره‌هاست.

 

هامبورگ- مارس ۲۰۱۵

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۴