نیلوفر بیضایی؛ تئاتر در تبعید

“من که هستم “ ، “من کجا هستم“ ، “ از کجا می‌آیم “، “من چرا اینجایم و نه جای دگر“ ، “چه می‌کنم“ ، “چه باید بکنم“، “چه می‌خواهم بکنم“ ، “آینده‌ام چگونه خواهد بود“. اینها همه سؤالاتی هستند که هر انسانی در مقاطع خاصی از زندگی  با آنها درگیر می‌شود. اکثر انسانها اما از درگیر شدن با چنین سؤالاتی می‌گریزند ، چرا که این درگیر شدن، خواه نا خواه نوعی تلخ‌اندیشی را با خود به همراه می‌آورد، چرا که این پرسش‌ها ، ما را در اساس بودنمان و شدنمان و چگونه بودنمان به آزمون می‌طلبد. فیلسوفان شاید تنها گروهی باشند که طرح این پرسش‌ها را وجوه تاریخی آن به حرفه‌شان بدل کرده‌اند و عمری را بر سر یافتن پاسخی برای این سؤال‌ها گذاشته‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که پاسخ نهایی برای این سؤالات وجود ندارد، بلکه پاسخ اصلی همانا طرح سؤال است و جستجو و کاوش در جهان بیرون و درون. شاید از این زاویه، فیلسوفان تلخ اندیش‌ترین گره مردم باشند. بر هیچکس پنهان نیست که علم فلسفه، ریشه در غرب دارد. چرا که طرح سؤال و جستجو در امور جهان تنها زمانی ممکن می‌شود که ما انسان را و نیروی خرد را گرامی بداریم، این بدان معنا نیست که ما فیلسوف نداشته‌ایم، اما واقعیت اینست که سرزمین ما پیش از آنکه سرزمین اندیشه و فلسفه باشد، سرزمین شعر و شور است. کسی که نیروی الهی را برتر از نیروی خرد انسان ببیند و مرتب نگاهش به بالا، به جایی فراتر از جایی که خود ایستاده باشد، و همه چیز را در ایده‌ی تقدیر الهی جستجو کند، دیگر سؤالی ندارد، چرا که عالم غیب پاسخ این سؤال‌ها را از پیش داده است. از سوی دیگر فشارهای سیاسی که قرنهاست کمر ملت ما را خم کرده‌اند، از ما ملتی ساخته‌اند که که ذهنیت “دنیا دو روز است. دل خوش دار“ و “بی‌خیال باش“ را پیشه‌ی خود کرده است.

هنرمند کیست؟ نقش هنرمند در چنین جوامعی چیست؟ آیا هنرمند شرقی زاده شده تا هماواز یک سنت فکری ایستا، خود را به دست تقدیر بسپارد و در عالم خلسه و تریاک و خماری، جملات زیبا در وصف معبود بر هم ببافد؟ یا اینکه هنرمند در چنین جامعه‌ای که سرنوشتش را بدست تقدیر الهی سپرده، می‌بایست و می‌باید نمونه‌ی سرکشی انسان در برابر این تقدیرباشد؟

فرهنگ ما سرشار از تناقض است. از یکسو ما در عالم داستان و تمثیل از معراج روح و عالم فانی و هفت شهر عشق سخن می‌گوییم و شهر دل را می‌سازیم و از سوی دیگر از وصف واقعیت‌های اجتماعی و تحلیل موقعیت انسانی خود بر زمین عاجزیم.

انسانی که از وصف خود و موقعیت خویش عاجز باشد، نمی‌تواند برای تغییر این موقعیت تلاشی بکند. چنین انسانی مرتب از وضعیتی به وضعیت دیگر پرتاب می‌شود و چون بی‌هویت است، هر روز به رنگی درمی‌آید و نه این است و نه آن و نه چیز سومی.

“من که هستم“ ، “من کجا هستم“ ، “من چرا اینجایم و نه جای دگر“ ، “سرانجامم چه خواهد بود“، “من از کجا می‌آیم“ … .

سؤالاتی از این دست برای انسان تبعیدی، کسی که بدلیل فشارهای سیاسی و اجتماعی، یعنی بالاجبار سرزمین خود را ترک کرده است، جزء جدایی‌ناپذیر زندگی هستند. هنرمند در تبعید به فراخور نوع نگاهش به هنرش، خواه نا خواه منعکس کننده‌ی این سؤالات در آثار خود هست. مهاجرت اجباری یعنی حمل زادگاه در ذهن مهاجر. بخصوص وقتی که این مهاجرت اجباری توسط کسانی انجام شود که در وطن خود فعالانه در برابر خشونت و استبداد ایستاده‌اند. اینجاست که تفاوت میان کسی که با وجود دوری فیزیکی خود را نسبت به سرنوشت سیاسی و اجتماعی وطنش متعهد می‌داند (تبعیدی) با کسی که با هدف زندگی بی‌دردسر و بهتر سرزمینش را ترک می‌کند (مهاجر) آشکار می‌شود. با وجود اینکه هر دو نوع مهاجرت نتیجه‌ی فشارهای اجتماعی اعمال شده بر مهاجر در زادگاه اوست، در صورت طولانی شدن دوران دوری از وطن امکان تغییر خاستگاه مسلماً تا حدود زیادی به پروسه‌ی تحولات و چگونگی برقراری ارتباط مهاجر با جامعه‌ی میزبان بستگی دارد. در این میان اهل هنر و فرهنگ‌، نویسندگان و روشنفکران در موقعیتی شوم‌تر از دیگران قرار دارند. چرا که به زبان مادری که بدان تسلط دارند، وابسته‌اند، مشغله‌شان وقایعی است که در میهنشان اتفاق می‌افتد، مخاطبشان پراکنده است، پشتوانه‌ی مالی ندارند، جایگاه اجتماعی‌شان نامعلوم است و در یک کلام تنهایند. تنهایی مطلق، احساس انزوا و فراموش‌شدگی، بحران هویت، درگیری با خویش و با اطراف، حس کشنده‌ی تنهایی و بی‌مخاطبی تنها بخشی از درگیریهای ذهنی هنرمند تبعیدی را منعکس می‌سازد.

با اینهمه هنرمند تبعیدی امکان بازنگری بدانچه گذشته را بدور از تنش‌های مقطعی موجود در زادگاهش دارد. پس ثبت می‌کند آنچه را که در اثر فشار و شستشوی مغزی و شاید هم گذشت زمان در وطنش رفته رفته می‌رود تا به فراموشی سپرده شود. بهمین دلیل در دراز مدت نمی‌توان آثار او را که چیزی جز سندنگاری دوره‌ی سکوت اجباری نیست، نادیده گرفت.

آلمان تا سالها پس از سقوط هیتلر، حاضر نبود آثار تبعیدیانش را برسمیت بشناسد. چرا که این آثار یادآور تاریخچه‌ی ملتی بودند که به کشتار و غارت گفت “آری”. اما ملت آلمان می‌خواست فراموش کند. همه به یکباره دمکرات شده بودند و فاشیست‌هایی که میلیون میلیون به خیابان‌ها می‌آمدند و فریاد “هایل هیتلر” سرمی‌دادند، از نگاه این ملت عده‌ای ناشناس بودند که هیچ ربطی به این ملت نداشتند.

ما اولین ملتی نیستیم که بخش قابل توجهی از شهروندانش بدلایل سیاسی و اجتماعی ناچار به ترک سرزمین خود شده‌اند، در لغتنامه‌ی تئاتر، برند زوخر مؤلف، تئاتر تبعید را اینگونه تعریف می‌کند: “تئاتر تبعید تئاتری است که توسط هنرمندانی که بدلایل سیاسی به سرزمین‌های دیگر پناهنده شده‌اند، در کشورهای پناه‌دهنده تولید می‌شود. طبق ارزیابی زوخر کار تئاتری در چنین شرایطی بخصوص برای بازیگران، نویسندگان و گارگردانان تئاتر بسیار مشکل است. از یکسو مشکلات مربوط به اجازه اقامت و کار و از سوی دیگر وابستگی حرفه‌ای به زبان مادری و همچنین تفاوتهای اساسی در نوع کار کارگردانی و بازیگری میان سرزمین مادری و سرزمین میزبان دشواری شرایط را دو چندان می‌سازد.”

تئاتری‌های آلمانی که پس از تسلط هیتلر بر سرزمینشان از آلمان فرار کردند، بین سالهای ١٩٣٣ و ١٩۴۵ در ٢۵ کشور و اکثراً برای تماشاگران آلمانی زبان تئاتر تولید می‌کردند. تعداد بسیار محدودی از آنان نیز با گروههای تئاتری سرزمین میزبان همکاری می‌کردند. در عین حال هزاران گروه تئاتری برای آلمانی‌زبان‌ها و به زبان آلمانی کار می‌کردند و از میان آنها تنها تعداد بسیار محدودی توانستند در سرزمینهای میزبان کار تئاتر را بعنوان شغل ادامه دهند. (مثلا الیزابت برگنر که پیش از آن نیز در انگلیس بازیگر شناخته شده‌ای بود، پتر لور ، ارنست دویچ) کسانی مانند ماکس راینهارد که پیش از تبعید نیز در دنیا مشهور بود، نتوانستند موقعیت مناسبی در تئاتر آمریکا بیابند. حتی آثار برتولت برشت نیز در دوران تبعید، بجز یکی دوتا، نتوانست موفقیت‌های عظیم کسب کند و تنها  یک مخاطب محدود و فعال سیاسی  در کشورهای میزبان پیدا کرد. اما آثار و تئوریهای تئاتر برشت پس از ١٩۴۵ یعنی پس از سرنگونی هیتلر تأثیرات بسیار مهمی بر تئاتر آلمان و جهان گذاشت.

تولیدات هنری اکثر این تبعیدیان در ارتباط مستقیم با شرایط تبعید آنها بود. از اجرای نمایشنامه‌هایی که اجرای آنها در آلمان ممنوع بود گرفته تا نمایشهای کلاسیک و مدرن و همچنین نمایشنامه‌هایی که در تبعید نوشته شده بودند، در این مجموعه جای می‌گیرد. اهداف این تئاتر از یکسو ایجاد و تحکیم رابطه میان تبعیدیان بود و از سوی دیگر آگاه کردن مخاطب کشور میزبان در مورد شرایط سیاسی حاکم بر آلمان و کشورهای دیکتاتورزده.

این توضیح جمعبندی شده شاید بتواند راهگشای بحث محوری این سخن یعنی تئاتر ایرانیان برونمرز و مشکلات کار در شرایط خاص خارج از کشور باشد. لازم به توضیح است که ارزیابی من از شرایط کاری و سدها و موانع تداوم کار در تبعید در وهله‌ی اول با رجوع به تجربیات خودم در ۲۳ سال کار مداوم تئاتری در خارج از کشور انجام گرفته است. پیش از سخن گفتن از موانع اما مهم می‌دانم درباره‌ی سازندگان تئاتر تبعیدی سخن بگویم. اول اینکه کار تئاتر در تبعید برای سازنده‌اش نیاز به نگاه حرفه‌ای به مقوله‌ی تئاتر دارد. یعنی علیرغم برخوردار نبودن از امکانات تمام حرفه‌ای، ارائه دادن کاری با کیفیت تئاتر حرفه‌ای باید مشغله‌ی اصلی یک سازنده ی تئاتر باشد.

چرا که ما ماندگاری این تئاتر را می‌خواهیم و ابزارمان برای ساختن تماشاگر حرفه‌ای، کیفیت کارمان است. و باز یعنی اینکه علیرغم اینکه تنها از راه تئاتر زندگی نمی‌کنیم و ناچاریم شغلهای دیگر داشته باشیم، هنگامی که می‌خواهیم تئاتر کار کنیم، شرایط حداقلی برای ارائه‌ی کاری با کیفیت حرفه‌ای فراهم آوریم. در این زمینه شاهد کم‌کاری هستیم. ارائه‌ی کارهای درست فکر نشده، درست تمرین نشده، ضعیف و بدون انسجام، هیچ کمکی به ماندگاری تئاتر تبعید نمی‌کند و بدتر تماشاگر را از تئاتر فراری می‌دهد. متأسفانه در این زمینه شاهد کم‌کاری هستیم.

نکته‌ی ‌مهم دیگر فکر یا ایده‌ی برخورداری از دانش تئاتری، سیاسی و اجتماعی بعنوان پیش شرط عملی ساختنش در قالب تئاتر است. در این زمینه نیز تئاتر در تبعید با کمبودهای فراوانی مواجه است. و تازه اگر دو شرط اول و عامل درونی وجود داشته باشد (که نمونه هایش کم است)، به سختی‌های بیرونی می‌رسیم.

برای عرضه‌ی یک کار نمایشی در وهله‌ی اول  بودجه، یعنی یک مبلغ مشخص که در اختیار یک پروژه قرار می‌گیرد لازم است. بودجه معمولاً در یک طرح مالی از پیش نوشته شده و بر اساس نیازهای پروژه تنظیم و به این موارد تقسیم می‌شود: دستمزد تمامی افراد گروه، تبلیغات، خرید وسایل مورد نیاز برای طرح صحنه، لباس، اجاره سالن تمرین، وسایل تکنیکی مورد نیاز پروژه، مخارج سفر افراد گروه، مخارج ایاب و ذهاب … من این بخت را دارم که بدلیل کار مداوم و در اهمیت دادن به کیفیت کار و همیچنین استفاده از بالانویس آلمانی در نمایشهایم و در نتیجه توجه غیر ایرانیها به کارهای ایرانی‌ام، در حد محدودی امکانات مالی انجام پروژه هایم را فراهم کنم. اما بدلیل محدود بودن این امکانات همچنان با مشکلات مالی در کار تئاتر درگیرم و ناچارم تعداد افراد پروژه‌هایم را محدود کنم.

در عین حال کار تئاتر یک کار جمعی و گروهی است. جمع کردن عوامل کار برای تمرین یک کار از ماهها قبل باید برنامه‌ریزی و ارگانیزه شود. آوردن بازیگر از شهرهای دیگر امکان مالی نیاز دارد. عوامل کار؛ از متن، کارگردان، بازیگر ، طراح صحنه، طراح لباس، مسئول روابط عمومی، آهنگساز، نورپرداز، دستیار کارگردان، گرافیست، عکاس، فیلمبردار… کاریست که معمولاً باید منِ کارگردان تک نفره انجام بدهم و بزرگترین چالش من تبدیل می‌شود به تلاش برای ایجاد توازن میان کارهای اداری و ارگانیزه با بخش مهمتر یعنی خلاقیت حرفه‌ای و کاری و حفظ آن. طرف دیگر این معادله که نقش بسیار تعیین کننده‌ای در تداوم یا عدم تداوم کار یک گروه بازی می‌کند، مخاطب – تماشاگر است. حالا اجازه بدهید که موارد بالا را یکی یکی باز کنیم:

بودجه: از آنجا که بدلیل فارسی‌زبان بودن نمایشهای ما و در نتیجه محدود بودن مخاطب  به تماشاگر فارسی زبان، بودجه‌هایی که از سوی ادارات فرهنگی آلمانی در اختیار گروههای تئاتر ایرانی قرار می‌گیرد ، بسیار محدود است. ادارات فرهنگ و هنر شهرها و ایالات که برای تولیدات فرهنگی بودجه‌ی بسیار محدود دارند و در عین حال می‌بایست این بودجه‌ی محدود را بطور عادلانه میان همه‌ی ملیت‌ها و شاخه‌های کار هنری تقسیم کنند. بهمین دلیل نیز امکان استفاده از کسانی در تخصصهای گوناگون به حداقل می‌رسد و در بسیاری از موارد کارگردان، طراحی صحنه و لباس، نور و طرح پوستر … را نیز بعهده می‌گیرد.

مسئله ی دیگر و مهم در کیفیت یک کار هنری، بازیگر است. ما تعداد زیادی بازیگر ایرانی داریم که در ایران در رشته‌ی تئاتر تحصیل کرده‌اند و یا بازیگران حرفه‌ای بوده‌اند. بخش عمده‌ی اینها در خارج از ایران بدلایل گوناگون ازجمله عدم تسلط کامل به زبان و تفاوتهای اساسی شیوه‌ی کار در اروپا جذب بازار کاری و حرفه‌ای اروپا نشده‌اند و از سوی دیگر نیز در کشورها و شهرهای مختلف اروپا بطور پراکنده زندگی می‌کنند. برخی هنوز دارند شانس خود را امتحان می‌کنند، بخشی بناچارکاملاً از حرفه‌شان کناره‌گیری کرده‌اند و برای گذران زندگی به مشاغل دیگر روی آورده‌اند. اما در عرصه‌ی تئاتر حاضر نیستند بدون دستمزد کار کنند.

بخش بسیار محدود و شاید انگشت‌شمار دیگر را جوانانی تشکیل می‌دهند که در مدارس تئاتری تحصیل کرده‌اند و بزبان کشورهای میزبان نیز تسلط کامل دارند، اما متأسفانه زبان فارسی را درست صحبت نمی‌کنند و در این زمینه کم‌سوادند. از سوی دیگر چون خود را حرفه‌ای می‌دانند و دغدغه‌شان حداکثر این است که در سریالهای تلویزیونی اروپایی شغلی ثابت بیابند، یعنی به عبارت دیگر از آنجا که هیچ انگیزه‌ای برای کار کردن برای جامعه‌ی ایرانی، آنهم بدون دستمزد ندارند، عملاً در کارهای ایرانیان شرکت نمی‌کنند.

بخش سوم را بازیگرانی تشکیل می‌دهند که بخشاً تحصیلات آکادمیک تئاتری ندارند، اما در زمینه‌ی بازیگری با تجربه هستند و در نمایشهای فارسی‌زبان نیز شرکت می‌کنند. یعنی هم انگیزه‌ی شخصی دارند و هم انگیزه‌ی حرفه‌ای. از یکسو می‌خواهند به نوعی در این حرفه بمانند، از سوی دیگر کار خود را یک وظیفه‌ی اجتماعی نیز می‌دانند و همچنین نیاز به حفظ ارتباط با زبان مادری نیز در آنها وجود دارد.

بخش آخر را علاقمندان به بازیگری تشکیل می‌دهند. اکثر اینها جوانانی هستند که بازیگری را دوست دارند، اما در این زمینه دانش و تجربه‌ی کافی ندارند. بسیاری از افراد این گروه در کارهای تئاتری خارج از کشور شرکت داشته‌اند و در واقع بازی در هر کار برای آنها یک کلاس درسی بوده و بدین گونه اصول کار را در طول سالیان آموخته‌اند.

برخی پس از بازی در یک کار، بازیگری را رها کرده‌اند و برخی در اثر کار مداوم به بازیگرانی مجرب تبدیل شده‌اند. اینها بیشتر پراگماتیکر هستند، یعنی کار عملی را تا حدودی آموخته‌اند، اما دانش تئاتری ندارند یا کم دارند.

می‌رسیم به سوی دیگر معادله یعنی تماشاگر. تماشاگران ما را در خارج از کشور ایرانیانی تشکیل می‌دهند که اکثراً بدلیل فشارهای اجتماعی و اقتصادی ایران را ترک کرده‌اند. برای گرفتن پناهندگی برای خود پرونده‌های قطور سیاسی درست کرده‌اند، پناهنده شده‌اند، پس از صورت گرفتن توافق میان دولتهای اروپایی و ایران مبنی بر اینکه پناهندگان می‌توانند پاسپورت کشور خودشان را داشته باشند و در عین حال اقامت دئم کشورهای میزبان را نیز دریافت کنند، پاسپورتهای پناهندگیشان را پس داده‌اند و به ایران رفت و آمد می‌کنند. بخش محدود دیگری نیز که انگیزه‌های سیاسی برای فرار از ایران داشته‌اند، یا همچنان پناهنده‌اند و یا ملیت کشورهای میزبان را پذیرفته‌اند. در عین حال بخش دیگری نیز کسانی هستند که در سالهای اخیر به کشورهای اروپایی و آمریکا، کانادا، استرالیا پناهنده شده‌اند.

از آنجا که ایرانیان در سراسر دنیا پراکنده‌اند، تئاتر خارج از کشور سالهاست که بصورت سیار در آمده و برای دستیابی به تماشاگر که بدون او امکان ادامه‌ی حیات ندارد، کولی‌وار از شهری به شهری و از کشوری به کشوری در حرکت بوده است. از سوی دیگر درصد علاقمندان به هنر تئاتر و بینندگان ما چه در میان قشر روشنفکر و چه در میان دیگر ایرانیان بسیار محدود است. به همین دلایل تئاتر تبعیدی ما امکان ادامه‌ی حیات با تکیه بر درآمد و بیننده ندارد. جو مغشوش سیاسی خارج از کشور نیز عامل دیگری است که مانع تداوم کار ماست. تئاتر نمی‌تواند و نمی‌خواهد کبریت بی‌خطر باشد و کارش طرح پرسش است، اعتراض است، خارج شدن از کلیشه است، به چالش کشیدن کلیشه است. زمانی که بخش قابل توجهی از مخاطب ما یک دیکتاتوری مشروط را پذیرفته است و حتی در خارج از کشور نیز با رعایت قواعد و چارچوب‌های آن زندگی می‌کند، مسلماً سختی کار ما چند برابر می‌شود. در چنین اوضاعی است که ما داریم کار می‌کنیم. در چنین شرایطی است که مرتب با ناامیدی می‌جنگیم و سعی می‌کنیم خودمان به خودمان نیرو بدهیم و البته توانسته‌ایم در این سالها تماشاگرانی را نیز با خود همراه کنیم که تداوم کارمان برایشان مهم است. علیرغم تمام دشواریها بر این باورم که تئاتر می‌تواند در دراز مدت برتغییر در فرهنگ تأثیر بگذارد و جزئی انکارناپذیر از کارنامه‌ی فرهنگی و اجتماعی ایرانیان در تبعید باقی خواهد ماند. همین امید است که این تئاتر را زنده نگاه می‌دارد.

آگوست ۲۰۱۷

نیلوفر بیضایی، نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر در دی ۱۳۴۵ در تهران زاده شده است. از سال ۱۹۸۵ در آلمان زندگی می‌کند. در این کشور ادبیات آلمان، تئاتر و سینما تحصیل کرده است. در سال ۱۹۹۴ گروه “تئاتر دریچه” را بنیان گذاشت.

از جمله کارهای بیضایی به عنوان نویسنده و کارگردان عبارتند از: “چهره به چهره در آستانه فصلی سرد”، “سرزمین هیچ‌کس” (به زبان آلمانی)، “آوای سکوت” (به زبان آلمانی)، “یک پرونده، دو قتل”، “خاطرات شاهدان یا چگونه انقلاب نوه‌هایش را نیز می‌بلعد”، “سه نظر در باره یک مرگ” (بر اساس نوشته‌ای از مینا اسدی)، “بوف کور” بر اساس رمان صادق هدایت، “بیگانه چون من و تو” بر اساس متنی از ماریا پی‌نییلا و فرهنگ کسرایی، “رؤیاهای آبی زنان خاکستری”، “بی‌نام” کاری بدون کلام در رابطه با کشته‌شدگان دهه شصت، “بازی آخر”، “مرجان مانی و چند مشکل کوچک”، “دختران خورشید”، “بانو در شهر آیینه”، و…

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *