ناصر رحمانی نژاد؛ تئاتر تبعید و تئاتر ضد تبعید
سال ۱۹۸۴ در پاریس با چند تن از بازیگران تئاتر دربارهی تبعید بحث و گفتگو داشتیم. هدف از این گفتگو این بود که نمایشنامهای درباره ی تبعید و ایرانیان تبعیدی نوشته شود تا به روی صحنه ببریم. بحث ما دربارهی تبعید بیش از دو یا جلسه ادامه نیافت و از تمام آن گفتگوها ثمری به بار نیامد. حتا مشخصات عینی و آشکار تبعید مثل شرایط روزمرهی زندگی در تبعید، دلایل تبعید و از این قبیل نیز به طور دقیق روشن نشد و گفتگو روی این مسایل از برخی حسهای مبهم فراتر نرفت. چند بار رشتهی گفتگو به مرحلهای کشیده شد که به نظر من میرسید بسیار زود است و میتوانست ما را گمراه سازد. مثلاً این ایده که فرضاً ابتدا صحنه خالی است. ناگهان فردی (البته گفته میشد «مردی»!) از بیرون به داخل صحنه پرتاپ میشود. فرد بلند میشود. گیج است. نمیداند کجاست… و ایدههایی از این دست که میتوانست ما را به نوعی کار تجریدی سوق دهد. اما، قصد من این بود که قبل از شروع به نوشتن هرگونه تجربهی تبعید یا هر واقعه یا صحنهای از زندگی در تبعید، و از آن پیشتر، قبل از یافتن یا ساختن هر داستانی دربارهی تبعید، دلایل تبعید و شرایط زندگی در تبعید، و یا، با اشاره به قضیهی «پرتاپشدگی» آن دوست، دلایل این پرتاپشدگی را بشناسیم. چون من بهیچ وجه معتقد نبودم که ما از یک ناکجاآباد به یک ناکجاآباد دیگر «پرتاپ» شدهایم! (بعداِ به یک نمونه از این گونه کار تجریدی «پرتاپشدگی» و سرنوشت عبرتآموز آن اشاره خواهم کرد.) من معتقد بودم که تبعید نوعی «ریشهکنشدگی» است و دلایل مشخص سیاسی و اجتماعی خود را دارد.
تبعید برای من بزرگترین و پیچیدهترین مسألهی زندگیام شده بود – همچنان که اکنون نیز هست. من برای «خروج» یا «فرار»م از ایران بسیار دیر و با دشواری به تصمیم رسیدم. تا آنجا که میتوانستم تا آخرین روزهای ممکن در ایران ماندم، و در واقع زمانی ایران را ترک کردم که پاسداران جمهوری اسلامی ایران در چند قدمی من بودند. بنابراین حالا که به اجبار به سرزمینی رانده شده بودم که هیچ دلیل و طرح قبلی برای زندگی در آن نداشتم، میخواستم قبل از هر چیز دلیل «حضورم» را در این سرزمین بیگانه، که حالا قرار است در آن ماندگار باشم، بدانم. میخواستم موقعیت موجود خود را بشناسم. میخواستم بدانم با این بار سنگین خاطراتی که مرا به گذشتهام، یعنی به من، به خویشتنم برمیگرداند و اکنون به نظر میرسید که همهی آن گذشته از من کنده و جدا شده است، که دیگر با من نیست – یعنی همان وضعیت ذهنییی که با صراحت آشکار و بیرحمانهای بیهویتی آدم را مینمایاند – چه باید بکنم. یاد آن چیزهایی که دوست میداشتم؛ دلبستگانم، وابستاگانم، رفقایی که از دست داده بودم، رفقایی که هر یک سرنوشتی نظیر من داشتند و از آنها بیخبر بودم، نگرانیها و دلشورههایی که در درونم چنگ میزدند؛ رنگها، بوها، مکانها، فضاها، لحظهها و دقایقی که با خودشان یک حس دلچسب، دلفریب، و یا تلخ و غمانگیز به همراه داشتند؛ وطنم… آری، وطنم… با اینها چه باید کرد؟ این چیزها را چگونه میبینیم، چگونه حس میکنیم و دربارهشان چه میاندیشیم؟ این حسها و بسیاری حسها و دریافتهای دیگر چیزهایی بودند که میتوانست تا حدودی پاسخ معمای من به نام تبعید باشند و من سخت مایل بودم که در صحنهی تئاتر تصویرشان کنم. بخاطر دارم یک بار این سؤال را طرح کردم که فرض کنید ناگهان خبر بپیچد که در ایران همه چیز عوض شده است و باید هر چه زودتر به ایران بازگشت. آیا ما آمادهایم که از همه چیز اینجا دل بکنیم؟ یا در اینجا دلبستگیهایی پیدا کردهایم که ترک آنها ما را دچار تردید میکند؟ قصد من از طرح این سؤال روشن کردن چند نکته بود که یکی از آنها اندیشیدن به دورنما و آیندهی تبعید و پس از تبعید میشود. اندیشیدن به روزهای پس از تبعید مقدمتاً از تاریکیهای دهلیز تو در توی تبعید میگذرد… بهرحال، به تدریج، دشواریها و پیچیدگیهای موضوع آشکار شد و شاید به همین علت نوشتن نمایشنامهای دربارهی تبعید ادامه پیدا نکرد و جلسات ما بدون نتیجه پایان یافت. شاید بتوان گفت چنین طرحی در سال ۱۹۸۴ زودرس بود. اما امروز چه؟ ۲۸ نوامبر ۱۹۹۸؟
شاید پُر بیراه نباشد اگر گفته شود که پس از بیست سال حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران، یعنی بیست سال تبعید، ما تبعیدیان هنوز شناخت و تعریف دقیق و یکدستی از تبعید نداریم. هنوز بر سر تعریف واحدی با هم به تفاهم و توافق نرسیدهایم. شاید اصلاً باید گفت که بر سر مسأله ی تبعید بحث لازم و کافی میان ما صورت نگرفته است. به نظر میرسد که پس از بیست سال، حتا پیش از آن که درکی از موقعیت و وضعیت خود به عنوان تبعیدی داشته باشیم، ما کمکم به این زندگی عادت کرده و با آن اُخت شدهایم، و گویی اساساً اتفاقی نیفتاده است تا ضرورت بحث آن دیده شود. اگر چه اثرات تبعید سراسر زندگی ما را درنوردیده، اما چنین مینماید که گردی از آن بر ما ننشسته است.
من از بحثهای جسته و گریخته و یا آن طور که گاه سهلانگارانه اصطلاحات «ادبیات و هنر تبعید» یا «ادبیات و هنر مهاجرت» در این یا آن گاهنامه به کار برده میشود، بیآنکه تمایزات تبعید و مهاجرت ترسیم شده باشد، حرف نمیزنم. منظور من بحث و گفتگویی است منظم به منظور روشن شدن موقعیت و وضعیت کنونی ما در تبعید و مشخص ساختن وظایف ما تبعیدیان در قبال زندگی در تبعید و در برابر عاملان تبعید. و همچنین آیندهای که چه بسا چشمانداز روشنی از آن نداریم.
به راستی تبعید چیست؟ تبعید آیا گذر عادی زمان و گذران روز به روز زندگی است تا به پایان؟ تبعید آیا آن طور که ویکتور هوگو میگوید، «نوعی بیخوابی طولانی است.»؟ یا به قول ناظم حکمت چیزی پر مکافاتتر از دوزخ وقتی که میگوید: اگر بهشت و دوزخ حقیقت داشته باشد، من ترجیح میدهم در دوزخ باشم و نه در تبعید؟ میتوان از این گونه سخنان از نامآوران دیگر ادبیات و هنر که تجربهی تلخ و دردناک تبعید را از سر گذراندهاند، مثالهای دیگری آورد. اما نکتهی آموزنده این است که آنها در دوران تبعید خود یک دم از پای ننشستند و با آثار و فعالیتهای شبانهروزی خود وجدان جهانی را علیه نظامهایی که آنها را تبعید کرده بودند، برانگیختند.
ویکتور هوگو که توسط ناپلئون سوم تبعید شده بود با خود عهد کرد تا این مرد حکم میراند به فرانسه بازنگردد و در طول هیجده سال (۱۸۷۰-۱۸۵۲) تبعید خود، یعنی تا سقوط ناپلئون سوم، صدای خشم و اعتراض خود را علیه او به کار برد. حتا هنگامی که دولت بلژیک زیر فشار ناپلئون سوم ویکتور هوگو را از بلژیک اخراج کرد، او مبارزهی خود علیه ناپلئون سوم در انگلستان ادامه داد. ما میتوانیم از تجربهی تبعید دیگران بسیار چیزها بیاموزیم.
اکنون میتوان سؤال کرد آیا روشنفکران ما، نویسندگان، شاعران، هنرمندان، و مشخصاً ما کارورزان تبعیدی تئاتر چه وظایفی برای خود میشناسیم؟ و آیا تا امروز در جهت تحقق این وظایف چه کردهایم؟ اگر از من بپرسید خواهم گفت کارنامهی ما در تبعید، متأسفانه، کارنامهی چندان درخشانی نیست. کافی است کمی با تأمل و تعمق بیشتر به زندگی، کار و آثارمان نگاه کنیم تا ببینیم که جهان سیمای ما را چگونه میشناسد. آیا ما توانستهایم به اتکاء قدرت و بُرد آثار تئاتری خود جهان و یا حتا کشور میزبان خود را واداریم که ما را جدی گرفته و دولت کشور ما را از دریچهای که ما، به حق، به آن نگاه میکنیم، ببیند؟ آیا ما توانستهایم این دولتها را از معاملهی بیشرمانهشان با حکومت جمهوری اسلامی ایران بازداریم؟ – معاملهای که نه تنها قوانین بدیهی بینالمللی حقوق بشر را نادیده انگاشته و پایمال منافع خود کردهاند، بلکه بازماندهی ناچیز منابع ملی ما را نیز به یغما میبرند. ما در تصویر چهرهی خوفناک مشتی جنایتکار مذهبی متعصب که بر سرنوشت و زندگی مردم سرزمین ما چنگ انداختهاند، تا چه میزان استعداد و تواناییهای خود را به کار گرفتهایم؟ حوادث سالهای گذشته را چگونه ارزیابی میکنیم و امروز پس از بیست سال که فرصت اندیشیدن به این حوادث را داشتهایم، نقش خود را به عنوان روشنفکر چگونه میبینیم؟ آیا تبعید کفارهای است در پاسخ به عملکرد گذشتهی ما؟ یا تبعید نتیجهی اجتنابناپذیر یک سلسله حوادثی بود است اجتنابپذیر؟ در برابر یک میهن ویران، کشتهشدگان و قربانیان جنگ هشت ساله با عراق، اعدام شدگان، قتلعام آزادیخواهان، شکنجه شدگان، زندانیان، فقر و تهیدستی و بیخانمانی تودههای میلیونی چه احساسی داریم و چه میاندیشیم؟ آیا هرگز این وسوسه که ما در این حوادث احتمالاً سهمی داشتهایم خواب ما را آشفته؟ آیا هیچگاه وجدانمان به خاطر امنیت نسبی امروز خود گرفتار این تردید مشوبکننده شده است که بهای زندگی ما را همهی آن قربانیان و بازماندگان میهنمان پرداختهاند؟ اگر چنین است، آیا این بهایی بس گران و ظالمانه نیست؟ نمیخواهم بگویم که ما باید احساس گناه کنیم و مسئولیت جنایاتی را که به دست مشتی جنایتکار صورت گرفته به گردن بگیریم. هرگز!
میدانیم که این جنایتکاران قومی از اعصار کهن هستند و دستهایی شوم راه را برایشان هموار کرد، و قطعاً محکوم به زوال هستند. تنها میخواهم به جنبههایی از دلمشغولیهای تبعید اشاره کرده باشم و این که این دلمشغولیها برای ما هنرمندان تئاتر، ضمن ارزیابی این حوادث و عملکرد گذشتهی خود، میتواند زمینهی کشف عرصههای جدی و مایهی آفرینش صحنههای تئاتری تبعید باشند.
اکنون میخواهم در اینجا، بر پایهی تجربههایی که تئاتر تبعید ایران طی سالهای گذشته آفریده، برخی ویژگیهای تئاتر تبعید را که میتواند با تئاتر مهاجرت یا هر نوع تئاتر دیگری متفاوت باشد، آنگونه که دریافتهام، ترسیم کنم. این توضیح را هم اضافه کنم از آنجا که هنوز مطالعات و تحقیقات کافی و لازم درباره ی تئاتر تبعید انجام نگرفته، مسلماً آنچه که من در اینجا اظهار میکنم، کاستیهایی، و چه بسا کاستیهایی جدی، دارد. اما در عین حال امیدوار هستم که با مطالعات و تحقیقات بیشتر از سوی همکاران دیگر، بتوان این کاستیها را رفع کرد و مشخصات و ویژگیهای فعالیت تئاتری ایرانیان مقیم خارج، اعم از تبعیدی، مهاجر، مسافر و یا هر اصطلاح و تعبیر دیگر را بهتر شناخت تا از این راه به غنای نظری و کارآیی عملی و اجرایی تئاتر تبعید یاری رسانده و تئاتری همسنگ و همارز یک تئاتر جهانی به تماشاگران خود ارایه داد. ابتدا میپردازم به صفتهای ویژهی تئاتر تبعید.
پنج صفت تئاتر تبعید:
۱. با توضیحات بالا میتوان چنین نتیجه گرفت که عمدهترین ویژگی تبعید، وجه سیاسی آن است. زیرا یک تبعیدی برخلاف یک مهاجر نه عمدتاً به دلایل اقتصادی، بلکه مشخصاً به دلایل سیاسی به تبعید رانده شده است. در این معنی نفس تبعید با مبارزه و اعتراض همراه است. یک تبعیدی برای سرنگونی نظام تبعیدگر و استقرار نظامی آزاد و عادل، متناسب با تواناییهای خود، اقدام به مبارزه میکند. آماج این مبارزه، عاملان تبعید و نظامی است که میلیونها انسان را از خانه و کاشانهشان، از سرزمینشان، به بیرون رانده است. تئاتر تبعید نیز نمیتواند برکنار از محتوای سیاسی باشد. پس تئاتر تبعید، تئاتری مبارز و معترض است. این اولین صفت تئاتر تبعید است.
۲. تبعید با مقاومت همراه است. از یک سو مقاومت در برابر تمام آن تنگناها، محدودیتها و دشواریهایی که یک تبعیدی در محیط تبعید، یعنی در کشور میزبان، با آن روبروست؛ و از سوی دیگر مقاومت در برابر تهدیدها، تحبیبها، نیرنگ ها و فشارهای آشکار و نهان که از طرف حکومت تبعبدگر و عوامل آن علیه تبعیدی صورت میگیرد، و همچنین مقاومت در برابر وسوسهها، تردیدها و پچپچههای توجیهگر جسم و جان خستهی تبعیدی است. مقاومت در برابر یأس ناشی از طولانی شدن دوران تبعید؛ مقاومت در برابر تصور بیحاصل ماندن تلاش و مبارزه علیه حکومت تبعیدگر؛ و بالاخره مقاومت در برابر شک نسبت به ارزشهای آرمانی که در آغاز به خاطر آنها راه تبعید را پذیرفته بودیم. زیرا طولانی شدن دوران تبعید و اُخت شدن به زندگی در تبعید، چه بسا ما را به پرتگاه بیهودگی و عبث نمودن این مقاومت سوق دهد. تنها مقاومت به اتکاء حقانیت آرمان ماست که ما را از همهی این تهدیدها محفوظ نگاه میدارد. به همین جهت میتوان گفت که تئاتر تبعید، همچون خود تبعید، یعنی تئاتر مقاومت. این دومین صفت تئاتر تبعید است.
۳. تبعید یعنی شهادت. حضور یک تبعیدی در سرزمینی بیگانه، شهادتی است عینی و مجسم علیه حکومت تبعیدگر و عاملان تبعید. بنابراین از صحنهی تئاتر میتوان همچون تریبونی جهانی علیه حکومت تبعیدگر استفاده کرد. هر تبعیدی شاهدی است که بر صحنهی تئاتر، یا سکوی شهادت، در برابر تماشاگران برای شهادت دادن حضور مییابد. بنابراین تئاتر تبعید، تئاتر شهادت است. شهادت و گواهی بر همهی آن جنایتهایی که حکومت تبعیدگر مرتکب شده و میشود. شهادت، سومین صفت تئاتر تبعید است.
۴. تبعیدی همواره هدف خطرات و تهدیدات حکومت تبعیدگر است. بنابراین تبعیدی باید از این خطرات آگاه باشد و برای روبرو شدن با این خطرات جسارت و شهامت داشته باشد. همچنین تبعیدی باید شهامت اعلام و افشای حقایق و فجایعی را که بر تبعیدیان و هموطنان ما رفته و میرود، داشته باشد. تئاتر تبعید به این معنا، تئاتر شهامت نیز هست.
۵. وفاداری به حقیقت و دفاع از حقیقت فضیلتی است که تبعیدی بخاطر آن به تبعید رانده شده است. حقانیت ما در دفاع ما از حقیقت و راستی متجلی است. بنابراین تبعیدیان، یعنی مدافعان حقیقت، در مصاف میان حکومت تبعیدگر و تبعیدی، حقانیت دارند. پس تئاتر تبعید، از آنجا که ناظر به حقیقت است و در دفاع از آن قد برافراشته، به حق میتواند تئاتر حقیقت نامیده شود.
اینها پنج صفتی هستند که به پیشنهاد من میتواند خصوصیات تئاتر تبعید را ترسیم نمایند. البته میدانیم که هنر، پدیدهای پیچیده است و شاید نتوان همچون پدیدههای علمی دیگر آن را تابع فرمولبندیهای قراردادی کرد. اما، به هر حال میتوان خصوصیات و ویژگیهای هنرها را بازشناخت و آنها را تعریف کرد. این امری است که در مطالعات زیباییشناسی هنر و در تعریف و دریافت هنرها همواره صورت میگیرد. اگر جز این میبود، چگونه شناخت و معرفت ما از پیچیدگی و تنوع هنرها میسر میشد؟
در تبعید، اما، تنها هنر تبعیدی نیست که ما با آن روبرو هستیم. در تبعید، هنرها، از جمله هنر تئاتر، انواع و اقسام دارند. تئاتر مهاجرت به طور مثال؛ و یا تئاتر ضد تبعید. لابد سؤال خواهد شد تئاتر ضد تبعید دیگر چه صیغهای است؟ این اصطلاحی است که من برای متمایز ساختن این نوع از تئاتر در برابر تئاتر تبعید و تئاتر مهاجرت ساختهام. میتوان در تکمیل، تصحیح، تغییر و یا حتا ردٌ آن حرف داشت. اما منظور من از این اصطلاح تقسیمبندی و شناخت نوعی از تئاتر است که در کشورهای میزبان و برای ایرانیان مقیم خارج – اعم از تبعیدی و غیرتبعیدی – تولید میشود.
عمدهترین ویژگی این تئاتر، یعنی تئاتر ضد تبعید، غیرسیاسی بودن آنست. این تئاتر برآنست که سیاست عاملی است که ما ایرانیان و کشور ما ایران را به روزگار سیاه نشانده است. بنابراین سعی دارد که از سیاست پرهیز نماید و مخاطبان خود را نیز از سیاست برماند. اما دغلکاری و شیادی این تئاتر درست در همین به ظاهر غیرسیاسی، و در حقیقت ضد سیاسی، بودن آنست. زیرا کارگزاران تئاتر ضدتبعید، از آنجا که با آگاهی از سیاست پرهیز میکنند، و در واقع با پیشفرض و تئوری معینی که خود از یک نظرگاه سیاسی نشأت میگیرد، در برابر تئاتر تبعید میایستند، در پنهان با سیاست رابطهای تنگاتنگ دارند، و در اساس به سیاست حکومت تبعیدگر تعهد دارند. تئاتر ضد تبعید معمولاً در همان مأوای تبعید سر برمیآورد، و خطر آن در همین است. زیرا سعی دارد که خود را آشنا و خودی بنمایاند. چنین مینماید که بیرون از خانهی تبعیدیان وارد نشده، صادراتی نیست، بیگانه نیست، پس خودی است. یعنی قابل اعتماد است. در چنین وضعیتی ما ناگزیریم که خصوصیات این تئاتر را بشناسیم تا معیارهایی برای تمایز این گونه تئاترها از تئاترهای دیگر داشته باشیم.
گفتم عمدهترین ویژگی این تئاتر، به ظاهر البته، وجه غیرسیاسی، یا در حقیقت ضدسیاسی بودن آنست. اما صفتهای ویژهی دیگری نیز دارد که میتواند به ما کمک کند تا آن را از سایر تئاترها بازشناسیم. از جملهی مشخصههای این گونه تئاتر این که شعارها و نظرات حکومت تبعیدگر را درباره ی تبعیدیان، به نحوی زیرکانه و در قالب هنری و گاه استعاری و یا تمثیلی و از این قبیل، تلقین و القا میکند. یکی از راه های شناخت این گونه تئاترها، آگاهی داشتن به قضاوتها و نظرات رسمی حکومت تبعیدگر دربارهی تبعیدیان است. آنها همیشه کوشش داشته و دارند که ما تبعیدیان را باشیوههای معمول خودشان بیحیثیت سازند و به ویژه ما را از لحاظ اخلاقی بیاعتبار جلوه دهند. مثلاً اینکه تبعیدیها مشتی آدمهای بیهویت و بیریشه هستند؛ تبعیدیها یک مشت فراری هستند که هموطنام خود را در سختترین شرایط رها کردند و به آنها خیانت کردند؛ تبعیدیها در غرب در یک زندگی فسادآلود غوطهورند؛ تبعیدیها در حل مشکلات روزمرهی خود درماندهاند؛ زنان و مردان تبعبدی با یکدیگر روابطی ناسالم دارند؛ و اتهامات و دشنامهای دیگر… البته آنها ما را تبعیدی نمینامند، معمولاً ما را فراری، بیوطن، ضدانقلاب، و از این قبیل مینامند.
تئاتر ضدتبعید همین شعارها، اتهامات و دشنامها را موضوع کار خود قرار داده و یا در کار خود میگنجاند. یعنی موضوع نمایشنامههای تئاتر ضدتبعید را عموماً میتوان تحت یکی از ناسزاها یا شعارهای حکومتی خلاصه کرد. اگر بپذیریم که تئاتر ضدتبعید مبلغ شعارها و نظرات حکومت تبعیدگر دربارهی تبعیدیان است، بنابراین مرتجع و سازشکار است. صفت ارتجاعی تئاتر ضدتبعید از تعهد آگاهانه یا ناآگاهانهی آن به حکومت ارتجاع برمیآید.
تئاتر ضدتبعید، تئاتری زبون است. زیرا کارگزاران آن به هیچ اصول اخلاقی پایبند نیستند و برای خود آرمانی نمیشناسند تا برای حراست آن پایداری و مقاومت داشته باشند. آنها تنها به منافع و خواهشهای فردی خود پایبند هستند و برای به دست آوردن و حفظ این منافع حتا با شیطان میثاق میبندند.
تئاتر ضدتبعید کتمانکار است. از شهادت و گواهی دادن به آشکارترین جنایات حکومت تبعیدگر سر باز میزند، و با ریاکاری تحت عنوان اینکه کار هنر سیاست نیست، خود را در پشت نقاب هنر ناب پنهان میکند. کارگزار تئاتر ضدتبعید، بیاطلاع از تجارب و پیشینهی تاریخی هنر ناب، تصور میکند توجیه هنر ناب حجتی است قانع کننده و قاطع. میتوان تئاتر غیرسیاسی کار کرد، اما به حقیقت و راستی وفادار بود. تئاتر ضدتبعید از حقیقت رویگردان است، به دروغ تشبٌث میجوید و به دروغ خود را غیرسیاسی مینامد.
تئاتر ضدتبعید بزدل است؛ جبون است. زیرا شهامت تصویر واقعیتهای تلخ و فاجعهباری را که تبعیدیان از سر گذراندهاند، ندارد. زیرا تصویر این واقعیتها نقض تعهدی است که به حکومت تبعیدگر سپرده است.
تئاتر ضدتبعید، تئاتر دروغ است. زیرا با اختراع دروغ، پرده بر روی واقعیتهای گزنده و دردناک تبعبد میکشد. گاه این واقعیتها را تحریف یا وارونه کرده، آنها را به سخره میگیرد، و مخاطب را وامیدارد که رنج ها و زخمهای خود را جدی نگرفته، بلکه استهزاء کند. این استهزاء یک استهزاء سیاه و تلخ به عنوان فرمی از بیان هنری که آگاهانه برای نشان دادن عمق فاجعه انتخاب میشود، نیست، بلکه استهزاء به خاطر استهزاء و از روی بیعاری است. در همان فرم استهزاء و سخره وامیماند و به یک عمل یا اقدام مثبت علیه آن واقعیتهای دردناک تبدیل نمیشود. کارگزار تئاتر ضدتبعید به خود میبالد که رنجهای بشری را به سخره میگیرد و این را ویژگی هنر خود، و گاه عین هنر، مینامد!
اینها برخی مشخصات تئاتر ضد تبعید بودند.
در اوایل گفتارم به یک تجربهی تجریدی عبرتآموز اشاره کردم. سالها قبل، شاید حدود ده تا دوازده سال پیش، در شمال کالیفرنیا در شهر برکلی نمایشی اجرا شد به نام «چمدان». این نمایش به علت آنکه تماشاگران وضعیت عمومی خود را در آن میدیدند و میان خود و آدمهای نمایش شباهتهایی مییافتند، با استقبال نسبی روبرو شد. ماجرای نمایش طبق تعریف نویسنده-کارگردان آن، فرهاد آئیش، چنین است: «… این نمایش راجع به عدهای از مردم است که در یک ناکجاآبادی قرار گرفتهاند و دم به دم در باز میشود و افرادی به این گروه اضافه میشوند که نمیدانند کجا هستند، ولی سعی میکنند برای زندگی خود در همین مکان، هر چند عبث، [توجه کنید! «هر چند عبث»!] معنایی پیدا کنند.»[۱]
نمایشنامهی «چمدان» تبعیدیان و مهاجران ایرانی را مردمی تصویر میکند که سرگردان به دور خود میچرخند و نمیدانند «کجا» و برای چه در این «ناکجاآباد» هستند. همان تمی که حکومت تبعیدگر همواره در قضاوتهایش دربارهی تبعیدیان تکرار میکند. چنین نمایشنامهای هنگامی که در تبعید اجرا میشود – برای تبعیدیان و همچنین مهاجران – معنایی معین دارد، اما اگر همین نمایشنامه در ایران اجرا شود به ضد خود تبدیل میشود. یعنی تعبیری که تماشاگران داخل ایران از آن خواهند داشت، چیزی متفاوت و متضاد با آن تعبیری است که تماشاگران تبعیدی و مهاجر خارج از ایران از آن دارند. به خصوص اگر نویسنده-کارگردان با دخل و تصرفهایی در کار، آن را برای نمایش در ایران آماده کند. این نمایش چند سال پیش در ایران اجرا شد و منتقدین رسمی حکومت تبعیدگر، و حتا منتقدین غیررسمی، آن را ستودند و نویسنده-کارگردانش را ارج نهادند. نتیجه آنکه، ایشان کار بعدی خود را، که باز هم یکی از موضوعهای مورد پسند حکومت تبعیدگر بود، به اتفاق یکی از محبوبترین بازیگران داخل کشور، محبوب و رسمی هم در رژیم گذشته و هم در حکومت فعلی، در آمریکا آماده ساختند و پس از نمایش در چند شهر آمریکا و بخشی از اروپا، آن را به ایران بردند. نام این بازیگر محبوب و رسمی آقای علی نصیریان است. آقای علی نصیریان بازیگری است که هم پیشرفتهای شگرف انقلاب سفید شاه را ستایش کردهاند و هم دگرگونیهای انقلابی دههی انقلاب اسلامی تحت رهبری ولایت فقیه را. نام این نمایشنامه «هفت شب با میهمان ناخوانده» بود و موضوع آن «درباره جوانی است که در نیویورک زندگی میکند. او فردی روشنفکر و سوررئالیست است که به بنبست مدرنیته رسیده و در شرف خودکشی است. شخصی از ایران به طور ناخوانده میهمان او میشود، مردی که در اوج سادگی است و این دو هفت شبانهروز با یکدیگر زندگی میکنند. »[۲] این مرد یک ایرانی سالمند است و در پایان مشکل این روشنفکر به بن بست رسیده را حل کرده و او را از خودکشی احتمالی نجات میدهد! باز همان تمی که حکومت تبعیدگر همواره علیه تبعیدیان و مهاجران ایرانی به کار برده و میبرد: آنها که به خارج فرار کردهاند در حل مشکلات زندگی خود درماندهاند. این همان تمی است که در «بوی خوش عشق» نیز میتوان دید. در آنجا هم یک پیرمرد، خاندایی، باید از ایران جمهوری اسلامی بیاید و مشکل زوج جوان خارج از ایران را حل کرده، آنها را دوباره به هم وصل کند تا مانع از هم پاشیدگی زندگیشان شود.
تئاتر ضدتبعید، خطری جدی برای تئاتر تبعید است. تئاتر ضدتبعید به تدریج گسترش پیدا خواهد کرد و راه را برای تئاتر ضدتبعید صادراتی حکومت تبعیدگر هموار و باز خواهد کرد. بازیگرانی که تا چندی پیش خود را تبعیدی و یا مهاجر جا زده بودند، امروز با نهادهای تئاتری جمهوری اسلامی ایران همکاری میکنند. اینان تجربیات و اطلاعات خود را در اختیار نهادهای حکومتی میگذارند و خود با نمایشهای ضدتبعید صادراتی بازخواهند گشت. ما باید خود را برای چنین روزهایی آماده کنیم.
من معتقدم که وظایف تئاتر تبعید در این چشمانداز، روز به روز دشوارترخواهد شد. بنابراین تئاتر تبعید از همین امروز باید تمایزات و تفاوتهای خود را با تئاتر ضدتبعید، که قصد دارد این تفاوتها را مخدوش ساخته و درهم بریزد، روشن و مشخص نماید و از لوث شدن نقش جنایتکارانهی حکومت تبعیدگر، یعنی جمهوری اسلامی ایران، قاطعانه و به طور جدی جلوگیری به عمل آید.
حفظ حرمت تبعید و حفظ ویژگیهای تئاتر تبعید، در استواری و وفاداری به اصول و ارزشهایی است که ما کارورزان تئاتر به خاطر آن به تبعید رانده شدهایم. این اصول، تنها اصول سیاسی نیستند، اصول اخلاقی نیز هستند. من به اصول اخلاقی حفظ حرمت تبعید همان قدر پایبند هستم که به اصول سیاسی آن.
متشکرم.
*متن زیر سخنرانی اختتامیهی «سمینار تئاتر تبعید» در پنجمین فستیوال تئاتر ایرانی – کلن در ۲۸ نوامبر ۱۹۹۸.
ناصر رحمانینژاد، بازیگر و کارگردان تئاتر، از بنیانگزاران “انجمن تئاتر ایران” است. در آزادی، زندان و یا تبعید، بیش از پنجاه سال است که تئاتر همیشه بخشی بزرگ از زندگی او بوده است.
از تاریخ اجرای نخستن نمایشنامهای که کارگردانی کرد، یعنی “در منطقه جنگی” اثر یوجین اونیل، ۵۴ سال میگذرد.
به علت مشارکت در نمایشنامه “انگلها” اثر ماکسیم گورکی به دوازده سال زندان محکوم شد. با آزادی از زندان، کار خویش را در تماشاخانهها و حتا خیابانها ادامه داد. تحت پیگرد قرار گرفت و مجبور به ترک کشور شد. در تبعید کار تئاتر را در فرانسه و آمریکا دنبال کرد. رحمانینژاد در این سالها ترجمه نیز کرده است.
از جمله کارهای رحمانینژاد به عنوان کارگردان عبارتند از: “حادثه در ویشی” اثر آرتور میلر، “در پوست شیر” اثر شون اوکیسی، “کلهگردها” اثر برتولد برشت، “چاره رنجبران” اثر داریو فو، “محلل” اثر صادق هدایت، “سماورندیدهها” اثر نصرتالله نویدی، “خروس زری، پیرهن پری” اثر احمد شاملو، “بازرس” اثر گوگول، نمایش خیابانی “بزرگترین مسابقه بکس” اثر آرمان امید، “مفسدین” اثر علی عبدالخالق (تجربهای برای اجرا در تئاتر لالهزار در سال ۱۳۶۰)، “قلب من وطن من” اثر ناصر رحمانینژاد (این اثر به فارسی در فرانسه و انگلیسی در آمریکا اجرا شده است)، “اتللو در سرزمین عجایب” اثر غلامحسین ساعدی، “نوروز پیروز است” اثر محسن یلفانی، “آخرین نامه” اثر نسیم خاکسار، “به انتظار سحر” اثر محسن یلفانی، “مهاجران” اثر اسلاوومیر مروژک و…
رحمانینژاد در زندان شاه نیز چندین نمایشنامه کارگردانی کردهاند.
به عنوان بازیگر: “انگلها” اثر ماکسیم گورکی، “مصدق: تابستان، پاییز، زمستان” اثر رضا علامهزاده، بازی در فیلم “میمانان هتل آستوریا” به کارگردانی رضا علامهزاده و…
[۱] . به نقل از «گفتگوی فرشته داوران با فرهاد آئیش…» گردون، شماره ۵۸، فروردین ۱۳۷۷.
[۲] . به نقل از روزنامه دنیای اقتصاد، چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۶، شماره ۴۱۵۹، چاپ ایران، به مناسبت اجرای دوباره ی نمایش.