جمشید شیرانی: آگهی
جمشید شیرانی
آگهی
روز یکشنبه
روزنامه پُر است از
آگهی تبلیغاتی
اوّلی،
یک اتوبوس خالی است
که هیچ شاعر یا نویسنده ای
مسافر آن نیست
امّا
از شمایل آن پیداست
که در شبِ مهتابی
می خواهد از چَکادِ تپه
ماه را نشانه بگیرد.
آگهی بعدی
دعوت به سکوت است
جایی که تنها صدا
خُرنشِ مترسک
در بُنِ دیوارِ کاغذی است.
سومی
تبلیغ خودرو است
که خودرو نیست
– مثلِ تمام خودروهای عالم
جایی نمی رود –
مگر آن که
پریچهره ای
مجابش کند.
یک آگهی برای چاییِ سبز است
که سبز نیست
امّا اگر بنوشی اش
همه جا سبز می شود
و خورشید از پُشتِ کوه
سَرَک می کشد
بر مرغزاری از آرامش،
از گیاه،
از زندگی،
در خوابِ بیکرانِ زمان.
در باشگاهِ دانش و اندیشه،
کتاب اگر بخوانی،
سَرَت باد می کند
و
بزرگ می شود
و دورِ آن
هاله ای از نور
می شکفد
و
بینایی ات
دو چندان می شود.
جنس ما از راک (سنگ) است
آگهی می گوید
و
می نوازد
و
می جنباند سر و تن را
در ضرباهنگِ
نغمه و موسیقی
این قلوه سنگِ تماشایی.
در صفحه ی آخر
یک آگهی
تبلیغ را تبلیغ می کند
انگار
پیام را ترویج کرده باشد
تا کالای پیام را بفروشد
به فروشندگانِ کالا.