چند شعر کوتاه از عسگر آهنین
چند شعر کوتاه از عسگر آهنین
۱
زیر آسمان کبود
همیشه، با خود، در امتداد خیابان هاست
همیشه لبخندی بر لب دارد
همیشه هر سلامی را
-بهانه ی خوبی برای گفت و شنیدی می پندارد
همیشه حوصله ی دیگران ناکافیست
همیشه صحبت او ناتمام می ماند
همیشه دلزده، از نیمه راه، بر می گردد
همیشه در به روی جهان می بندد،
تا با خیال راحت با خود به گفت و گو بنشیند
همیشه این را یک امتیاز آدم تنها می انگارد،
همسایه ی همیشه مست لهستانی اگر بگذارد!
(۸ نوامبر ۲۰۱۲)
۲
نصیب من
ستاره ها را
در بستر شب باید دید
تو را در عالم رویا
نصیب من از زیبایی ها
بر مدار اختیار نمی چرخد
(۸ نوامبر ۲۰۱۴)
۳
در روشنایی رویا
چراغ رویاها
با فرارسیدن شب
روشن شد
حالا می توانم
تو را دوباره ببینم
(۲۸ اکتبر ۲۰۱۴)
۴
در شامگاه خلوت پاییز
پشت کدام پنجره ی مه زده پنهانی؟
فانوس های مه شکن شامگاه، نیز
جز شاخ و برگ مات درختان را
در خلوت محلّه نشانم نمی دهند.
حالا که ماه مه زده بالای بام هاست
از پشت پنجره دستی تکان بده.
(۲۴ اکتبر ۲۰۱۲)
۵
جنگزده
کودکی
بر ماسه ها
خانه ای می سازد
نیمه ویران
او هیچگاه
خانه ی سالم ندیده است
(هشتم ژوئن ۲۰۲۰)
۶
سیاهپوش
روی دیوار گورستانی
نوشته اند:
«زنده باد زندگی!»
کلاغ ها، اما
همیشه سیه پوشند
(بیستم اکتبر ۲۰۲۳)
۷
کمینگاه
آهوی نوجوان
با پای تیرخورده
خود را به چشمه می رساند
خونش در آب می چکد
آهوی تشنه
ز خوناب چشمه می نوشد
ببر و شکارچی،
صبورانه، در کمین
(۱۹ اکتبر ۲۰۲۰)
۸
وهم…
در ایستگاه قطاری
چشمان مه گرفته ی زنی
مرا به سفر خواند
وارد قطار شدم
تمام کوپه ها را گشتم
زنی که چشم های مه گرفته داشته باشد
در هیچ کوپه ای ندیدم
ساعت که صفر شد
قطار هم به راه افتاد
با مسافری
که هیچ مقصدی نداشت…
(۱۹ اکتبر ۲۰۱۵)
۹
روز ابری
نیاز به آرامش
مرا به گورستان برد
تمام ساکنان آنجا
ساکت بودند
تنها صدای کلاغان
خبر از باران می داد
(۱۲ اکتبر ۲۰۱۴)
۱۰
شکل گیری درخت پاییزی
پاییز، روی سنگفرش خیابان ها می چرخد
پاییز، روی سنگفرش کنار کتابخانه
دیگر نیاز نیست، که در جستجوی واژه های طلایی
لای کتاب ها بگردی،
از خانه تا کتابخانه پُر از واژه های طلاییست
کافیست، در هوای تازه، برگ های پراکنده را
در ذهن خود به نظم در آری،
تا یک درخت پاییزی شکل بگیرد،
با شاخه های منسجم و ُ برگ های طلایی.
(۲۸ سپتامبر ۲۰۱۲)
(لندن، ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۲)