محسن حسام:   گل اگر نشکفد

محسن حسام:

 

گل اگر نشکفد

من چهره‌ام گرفته/ من قایقم نشسته به خشکی/ با قایق نشسته به خشکی فریاد می زنم/ مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست/ یک دست بی صداست/ من، دست من ز دست شما می کند طلب/ فریاد من شکسته اگر در گلو/ وگر فریاد من رسا/ برای راه خلاص خود و  شما فریاد می زنم/ فریاد می زنم. (نیما)

 

مخاطب من حالا اگر یادت باشد برایت از مهسا گفتم، دخت “سقز”. برایت از سپیده گفتم دخت “دزفول”. بشنو از من روایتی دیگر؛ توماج “پسر گردبیشه”. تو بذری، بذری که از دل خاک “گردبیشه” برآمده. در پرتو آفتاب روییدی و بشکل و شمایل درخت امید میهن در آمدی. توماج تو می‌مانی، چون ریشه در خاک داری، تو خود شاعری، ترانه‌هایت چون بذر است؛ بذری که  در سراسر خاک میهن افشانده می‌شود. بذرها جوانه می زنند، می‌رویند و بشکل درخت دانایی درمی‌آیند.ترانه‌هایت سینه به سینه پخش می شود. لاله هایی که در خیابان مانده اند، صدای آوازت را بگوش جان شنیده اند، ترانه هایت همچون خون در رگهای لاله های جوان جاری است. تو از نسل “انقلاب ژینایی” هستی.

مخاطب خوب من زمانه دیگر زمانه سابق نیست، مردمان میهنمان از”ج.ا” عبور کرده‌اند. بالایی‌ها نمی‌توانند مثل سابق “حکومت”کنند. پایینی‌ها نمی‌خواهند و نمی‌گذارند که مثل سابق بر آن‌ها حکومت  کنند. “ایران خانم” آبستن است، پابه‌ماه است. وقتش که برسد “فارغ”خواهد شد؛ چاره ای ندارد، ایران خانم باید فارغ شود، درد می کشد، آری، زخم بر سینه دارد آری، به ضرب خنجر و باتوم و گلوله جوانه هایش را از پا در آورده اند. چه بسا چشم های لاله ها ی جوان بینایی از دست داده اند، چه بسا سربدارن  بر دار آویخته شده اند. چه بسا مادران بر سر گور لاله‌ها  مویه کرده اند. مویه کن سرزمین محبوب من، مویه کن، هم‌زبان شو، مخاطب خوب من، همزبان شو، بخوان، با توماج بخوان ،آنگاه که خروش رزم لاله‌های جوان در خیابان‌ها می‌پیچد، این شاعر جوان است که می‌خروشد، بازو به بازوی لاله‌ها پای بر سنگفرش خیابان می کوببند. توماج نماد خشم و خروش و اعتراض انقلاب ژینایی.

هموند من، هموندان اهل قلم، آواز توماج را به گوش جان شنیده اید؟ ترانه های او از دشت و دمن،کوه و صحرا، رود و دریا بر گذشته است. خاموشی هرگز، رها کن، رو به آینده، شعر و موسیقی، قصه و رمان، تابلو و مجسمه، خط و تصویر، رقص و آواز ، سرود  و  ترانه، بروی صحنه، بر پرده‌ی سینما، نقاشی دیواری، هنرهای هفتگانه برای و در ارتقای انقلاب ژینا یی. همسو و همصدا این جا و آن جا، در شهر و روستا، با توماج هم‌صدا شو، بشنو، به گوش جان بشنو، رها کن،گذشته را رها کن، رو به آینده “می‌سازیمت وطن”. کجاست توماج؟ در بند است نه، در بند نیست، نگاه کن، بنگر، یک نظر به پیرامونت بیانداز. توماج این جاست، در میان ما، حی و حاضر. حس می کنی حضورش را؟ حس می کنی ، شنیدی ترانه هایش را؟  به گو ش جان شنیدی؟ توماج صدای بی‌صدایان، توماج صدای از پاافتادگان، توماج آه مادری است که از فراق جوانه‌اش می‌موید، بغض فروخورده دلداده‌ای است که بخاطر سر بدارشدن عاشقش می ترکد. او نماد اعتراض جوانه‌هاست؛ جوانه‌هایی که کف خیابان مانده‌اند و فریاد می‌زنند: زن،زندگی،آزادی. صادق باش، با جوانه‌ها صادق باش، پذیرا شو.

مخاطب خوب من، دارم از خیزش جوانه‌ها با تو سخن می‌گویم، رها کن، و به جنبش جوانان ارج بگذار، بگذار برایت بگویم، آن‌ها که به خیزش جوانه ها پشت کرده‌اند، آن ها که  جوانه ها را دستکم گرفته اند، آن ها که عاجزند از شنیدن بانگ رسای آزادی، به بیراهه می‌روند. می‌شنوی؛ صدای قلب تپنده  انقلاب ژینایی  را می‌شنوی؟ “زن،زندگی،آزادی”. آری آری، با شما هستم؛  آزادی، من دارم با شما از جنبش رونده‌ی پرشتاب جوانه‌ها سخن می‌گو یم؛ آنانی که فراروی جنبش زنده و فزاینده جوانه‌ها هنوز در حال فورمولبندی انقلابی هستند که شاید روزی مطابق سلیقه شان تحقق پیدا کند. در حالی که جنبش فراگیر جوانه ها پیگیر ایده های مترقی رهایی زنان از قید بردگی، از ستم جنسیتی، ستم مذهبی، ستم قومی “ملی”، ستم طبقاتی در اوج است. می رویم و در ترنم ترانه های توماج  آواز رهایی می خوانیم. شنیدی، به ایده‌های توماج گوش سپردی؛ آنگاه که از حد و حدود قدرت بالایی‌ها حرف می‌زد،  از خودگردانی می‌گفت و مرا قبت دایمی  بی‌وقفه   بالایی ها  از پایین. توماج هشدار می‌دهد؛ از “فساد زودرس ارزان”. از دستان آلوده به تزویر  می‌گوید: برای آن که بسازی باید از جان خود مایه بگذاری بی آن‌که بیانبارانی. “از  هرکس به اندازه‌ی توانایی اش، به هر کس به اندازه ی  نیازش”.

مخاطب خوب من بگذار بی‌پرده و به روشنی با تو سخن بگویم. به حرمت آن‌هایی که برای آزادی میهن و برقراری عدالت اجتمایی  جان داده اند و آن‌هایی که جانشان را کف دست گذاشته اند و به میدان آمده اند. من  دارم از نسل جوان  سخن می‌گویم، نسلی که فراتر از باور ما، باورهای دیروز را  کنار گذاشته است، نسلی که بسی جلوتر از نسل‌های  پیشین است. این نسل می‌آموزد، با شیوه و اسلوب و سبک وسیاق خودش شروع کرده و راه خودش را پی می‌گیرد. این نسل راهبران خودش  را در عملیات میدانی و در پروسه ی انقلاب ژینایی پیدا  می‌کند. رهبران نه از خارج، از دل جنبش پیگر جوانه‌ها  بیرون می‌زنند. در عصر “اینترنت” با احاطه و بهره‌گیری از اسلوب و راه و روشی که خاص این نسل است و این نسل علیرغم محدودیت های اینترنتی نسبت به آن وقوف کامل دارد و  یاد گرفته است که چگونه در شبکه زنجیره ایی و در یک نابهنگامی زمانی اما بدقت حساب شده به اهدافش دست یابد. باید اذعان کرد که این جنبش سر بازایستادن ندارد.

باری، مخاطب خوب من، اکنون لاله های جوان در بندند، فراموشی هرگز. توماج تو خود آواز رهایی بخوان. مخاطب خوب من می دانستی “نازیلا” در بند است؛ همان نازیلا که با پدر”مهسا”مصاحبه کرد و به مناسبت”نشر اکاذیب و به قصد تشویش اذهان عمومی” محکوم شد. محمود محمودی به خاطر آزادی بازداشتی‌های اخیر پای ورقه‌ای را امضا زد. توماج شاعر لاله‌ها،  زندانی “دستگرد اصفهان”، هنرمند معترض و زندانی سیاسی،کارگر کارگاه فلزکاری، می‌دانستی پیام تو مرزها را درنوردیده و به گوش جهانیان رسیده است؟ اما بدان و آگاه باش تنها تو نیستی که به جرم آزادی‌خواهی و عدالت اجتمایی پایت به زندان کشیده شده است. هستند زنان و مردانی که سد سکوت را شکستند و با زبان و قلم دست به اعتراض زدند و هم اکنون پشت میله ها بسر می‌برند، بی آنکه از آرا و عقایدشان یک قدم عقب نشینی کنند. بیاد داری جوانانی که بعد از “مرگ” مهسا به کف خیابان آمدند و شعار “زن،زندگی،آزادی” سردادند. به یاد داری؟ “الهه” را می گویم؛ “نیلوفر”را. می دانستی گزارشگران بدون مرز دادگاه الهه و نیلوفر را “ساختگی”خوانده‌اند. سیصد روز از بازداشت دو روزنامه‌نگار می‌گذرد، آن هم بدلیل گزارشگری در باره  مهسا امینی در بیمارستان.

مخاطب من تو خود واقفی “محاکمه‌های ساختگی انحراف از عدالت است. نیلوفر می‌گوید:”به عملکردم به عنوان روزنامه‌نگار افتخار می‌کنم.” الهه یک هفته بعد از به بند کشیدن نیلوفر بازداشت شد؛ به بهانه‌ی انتشار گزارش‌هایی از مراسم خاکسپاری مهسا امینی در شهر”سقز” توسط نیروهای امنیتی در خانه اش بازداشت شد. ا لهه  می‌گوید: “افتخار می کنم که در کنار مردم ماندم”.

توماج! “قضات به دستور بالایی ها ترا از سرود ترانه منع کرده‌اند.. ترانه سرایی ممنوع! دیگر نباید ترانه بسرایی، درست مثل اینکه به کسی بگویند نفس نکش! مخاطب من “جعفر پناهی” را  به یادداری؛ همان پناهی که انگشت روی نبض وطن گذاشت و فیلم “مستند-داستانی” ساخت، با بهره‌گیری از زبان شاعرانه تصویری، آن روی سکه پنهان جامعه را “پلشتی‌ها را” پیش چشم تماشاچی بر پرده سینما عیان  کرد. تو بعد از دو ماه “بگیر زندگی در اختفا”در روستای”گردبیشه” بازداشت شدی، بازداشت تو با ضرب و شتم همراه بود؛ هشتم “آبان” ماه سال گذشته، همزبان با اعتراضات سراسری در میهن. تو ۱۲ آذر ماه سال ۱۳۶۹ در روستای گردبیشه بدنیا آمدی ،حالا اگر اشتباه نکرده باشم،۳۲ بهار را پشت سر گذاشته‌ای، توماج خواننده”رپ فارسی”با من سخن بگو، با راوی روزان ابری سخن بگو، با صدای شاعران مشروطه و شاعران آزادیخواه  بخوان، با صدای عارف، عشقی، فرخی و افراشته، نسیم شمال و شهریار و بهار و پروین اعتصامی، با صدای نیما یوشیچ و  سیمین بهبهانی، فروغ فرخزاد، اخوان و شاملو. با خیزش لاله‌ها به کف خیابان آمدی. “بذر پاشیدی، ریشه دواندی، میوه نور شدی” و به شکل و شمایل “درخت امید وطن در آمدی”.

بخوان مخاطب خوب بامن-من “خون سیاووشم، کمان آرشم،..تابش ناگزیر نورم، رویش ناگزیر، بذرم، ریشه دارم، استوارم…بچه کارم،گمنامم.پینه دستهام “می‌سرایی، از ستمی که به پایینی‌ها می‌رود، لقمه نانی که به آسانی به کف نمی آید، از فشار مضاعف بر زنان میهنمان، حجاب اجباری، از سانسور و ممیزی، از دولت “ایدولوژیک مذهبی”، از فقدان آزادی‌ها، ستم جنسیتی، ستم قومی، ستم طبقاتی. مضمون ترانه‌هایت دفاع از حقوق ابتدایی  اقشار فرودست جامعه است. دو بار بازداشت شدی، بار اول چندان طولانی نبود، بار دوم همزبان با خیزش جوانه‌ها. محاکمه‌ات “پشت درهای بسته” انجام گرفت.

مخاطب من می دانستی توماج تا پایان محاکمه‌اش درسلول انفرادی بسر برده است.! بخوان ای همسفر با من”اگه خودتو بخواب زدی، وقتی خونا رو می‌ریختن، گرفتار کسبتی، وقتی جون جوونا رو می‌گیرن، اگه -وسط-بازی بودی، و سیاست چی هست، بدون رأی سفید نداریم، بی‌طرف نداره این جنگ”. سرودی از بازماندگان آبانی، شعری، صدایی جاودانی، تو یکی از هزارانی، پایان شیرین داستانی، مست شلاقی که خوردی، پیروز زندانی که بردی، شعله خاشاکی که گفتند،..کوه پروندی کسری، گلرخ، در بندی، اتحاد، فصل اتحاد. به یاد داری، توماج به یاد داری؟ از بیمار “کرونایی” گفتی، از داروی قلابی، از حبس و بند و شلاق، از رأی و رفاه بالایی ها گفتی، از مدرک دکترای جعلی، از اختلاف طبقاتی گفتی. توماج تو پرتوی از آفتاب هستی، نمادی از حقیقت، نام تو به معنای”توفان” است؛ مترادف با استقامت است. تو بخاطر افشای حقیقت در دادگاهی که پشت درهای بسته انجام گرفت، اول به اعدام محکوم شدی، دست آخر این حکم به تو ابلاغ شد: “الف؛ شش سال و سه ماه حبس. ب؛ به مدت دو سال ممنوعیت تولید آثار هنری.

مخاطب من، دیدی؟ به چشم خود دیدی “مراسم روسری‌سوزان، گیسوبران را در جای‌جای خاک میهن، آنگاه که لاله‌های جوان از خانه‌ها بیرون می‌زدند و به خیابان‌ها  می‌آمدند. تظاهرات خیابانی، تحصن، شعارنویسی شبانه در کوچه پس‌کوچه‌ها، در امتداد خیابان‌ها نقاشی دیواری، مهسا نمرده است، هست، حضور دارد، در هر کجا که جنبشی هست، وز هر کجا که ترانه آزادی بگوش می رسد، از شمال تا جنوب، از سقز تا درفول، از دزفول تا گردبیشه، مهسا رمز می‌شود ،مهسا نماد آزادی “زن زندگی آزادی”عدالت اجتماعی. “کیوان صمیمی”را به یاد داری، همان کیوان که سه مان بعد از آزادی مجدداً بازداشت شد. بعد از پایان دوران محکومیت سه ساله، و سپری کردن آن در زندان”سمنان”پرونده جدیدی رو کردند. در زندان سمنان به او تفهیم اتهام شد. مخاطب من، می‌دانستی “کاربران توییتر” با”هشتک”هایی یک عمر مقاومت، سال‌ها تلاش و مبارزه کیوان را علیه استبداد گرامی داشتند.”اسماعیل بخشی” را به یاد می‌آوری، همان اسماعیل که نماینده کارگران بود و با “سپیده قلیان” هم‌بند بود، هم‌پرونده بود و در روایت سپیده شرح بازجویی‌های او آمده آست، بشنو کلام بخشی را در دفاع از کیوان صمیمی: “یک عمر مقاومت، و، یک عمر صدای فرو دستان، صدایش می مانیم (کیوان همواره همراه جنبش کارگری بوده است). مخاطب من،کیوان روزنامه‌نگار بود، همچون “ویدا ربانی” آن روح شکننده اما مقاوم، بازداشت به سال ۱۳۹۹، زندانی “اوین” زاده ۱۳۶۸. دیدی نامه‌اش را؟ دیدی، همان نامه که از اوین فرستاده بود، ویدا ضمن اعتراض بر آنچه که درون زندان می‌گذرد، نسبت به “نقص اصل-محرمانگی بین پزشک و بیمار  -توسط رسانه قوه قضاییه در باره بیماریش واکنش نشان داد. مخاطب من، دیگرانی هم هستند؛ زنهای روزنامه‌نگاری که در بازداشت بسر می برند :مرضیه، نسترن، مریم هر یک به دلایلی. زنانی که سپیده بعد از آزادی موقت نامشان را بر زبان آورد. راقم این سطور نام  این اسطوره‌های مقاومت را -پیش از این-در روایت دوم “نامش را بخاطر بسپار”، آورده است.

مخاطب! “مادر عشقی” را به یاد داری؛  گوهر یگانه را می‌گویم؛  همان مادر معترض که زندگی فرزندش “ستار”را بازستانده‌اند، “یاسمن “را چطور؟ همان یاسمن که به  همراه “مژگان” و با نوی شجاع “منیره عربشاهی” در روز فرخنده روز جهانی زن حجاب از سر برگرفتند و در متروی تهران بین مسافران گل توزیع می‌کردند که توسط مأموران امنیتی بازداشت شدند. عفو بین‌الملل اینطور نوشته است؛ “بازداشت آنها بخشی از سرکوب و دستگیری های گسترده فعالان حقوقی زن و معترضان به حجاب اجباری است.”

توماج ترا از تاریخ قطعیت حکم برای دو سالی ممنوع الخروج کرد ه‌اند، تو  دیگر حق سفر کردن نداری؛ چون پاسپورت ترا گرفته‌اند. اما بگو با من توماج کدام سفر؟ تو در بندی، شش سال و اندی برایت بریده اند. مگر آن‌که با بهره‌گیری از قوه خلاقیت، درسلول دست به یک سفر خیالی بزنی، همچون “مسعود سعد سلمان” با مردمان میهنت به زبان شعر سخن بگویی.

مخاطب من! می دانستی که مسعود سال‌هایی از عمرش را در زندان‌های “دهک، نای، سو، و مرنجاب” سپری کرد؟ “زندان نامه” را به یاد داری؛ شعرهایی که بیان درد  و رنج‌های شاعر بود؛  لحظات و دقایقی که در زندان “نای” گذرانده بود.

توماج تو ریشه داری، استواری، فرزند کاری، خون “ندا”یی، روح “مهسا”یی. شعر “سابیرنایی، “زیبایی “نیکی”، معصومیت “حدیث”، شعر تو با نام لاله‌ها آغاز می شود، لاله‌ها در اشعار تو حضوری همیشگی دارند؛ جوانان برنایی که سربدار شدند. تو همان “کولبر” کردی، کارگر  اهوازی، فقیر بلوچی، ترکی، عربی، بلوچی، لری، گیلکی، از اهالی شمالی، مرد صیادی، زن شالیکاری، چایکاری، از اهالی جنوبی، با آفتاب تفته، مخازن نفت و گاز، کارگر کویری. نمکزار صحاری، صحاری آتش، بی‌آب و علف، نه چشمه‌ای، نه رودی، نه برگ سبزی و نه درخت کهنسالی.

توماج این سرزمین سبز خواهد شد؛ بدست لاله‌های خیابان، بدست جوانان برنا، دانشجویان، حقوقدانها، کارگر ان، فرهنگی‌ها، فعالان مدنی، روشنفکران، هنرمندان، شاعران، نویسندگان و  زندانیان سیاسی. توماج تو از درون یکرنگی، لطیف مثل شعری. مخاطب من، بخوان ای همسفر با من، صدا به صدای  توماج بده و بخوان: “خونآبه خوزستانم، شعله‌ی”آبانم”دست اتحادم. بده به من، ایران مال منه، بده به من، این خاک  مال منه، بده به من، ویران شده همش، بده که “ما می‌سازیمیش ز نو”. توماج زنجیر ظلم پاره می شود بدست تو، تو یکی از هزاران. شعر آبان در تو تکرار می شود. آنان که باد می‌کارند، توفان درو خواهند کرد.”تو خود راوی هستی، راوی جنبش خودجوش جوانه‌ها، آن روز دیر نیست،آن روز که درخشش ایده‌های تو همچون رنگین‌کمانی آسمان آبی‌ی میهن را غرق نور کند. اینست اندیشه پاک تو: محو و پایان استثمار انسان از انسان. بخوان  توماج غزلی از چابک غزال غزل شاعر میهنی، “سیمین”:

دوباره میسازمت وطن، اگرچه با خشت جان خویش/ ستون به سقف تو می زنم، اگرچه با استخوان خویش/ دوباره میسازمت به جان،اگر چه بیش از توان خویش.

پاریس ، یک هفته بعد از پایان محاکمه‌ی توماج صالحی

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۵