جلال رستمی آناماری شمیل و غزلهای حافظ
جلال رستمی
آناماری شمیل و غزلهای حافظ
مقالهی زیر ترجمهی مقدمهی پرفسور آناماری شمیل بر کتاب «محمد شمسالدین حافظ ، غزلهایی از دیوان» است که به شکل دوزبانه (فارسی-آلمانی) توسط نشرگوته و حافظ در سال ۲۰۰۴ در آلمان چاپ و منتشر شده است.
نگاه به این مقدمه از دو زاویه قابل تعمق است: ۱- نظر یکی از برجستهترین شرقشناسان اروپایی و زاویه نگاه او به ادبیات کلاسیک و فرهنگ ماست. ۲- تاکید بر ترجمه آثار کلاسیک شرقی، بخصوص شاعران ایرانی و بیان دشواریهایی است که پیش روی مترجمان اروپایی این اشعار قرار دارد. همچنین در این مقدمه آناماری شیمل ترجمههای فردریش روکرد، (از برجستهترین شرق شناسان آلمان) از اشعار شاعران ایرانی را بعنوان نمونههای بسیار موفق و برجسته مورد ارزیابی قرار میدهد.
علاوه بر ۸۳ غزل از دیوان حافظ و ترجمهی عزلهایی از مولوی و اشعارگلستان سعدی، ترجمه کامل بوستان و شاهنامه فردوسی و اشعاری از اسکندرنامه نظامی از جمله ترجمههایی هستند که توسط فردریش روکرد به آلمانی برگردانده شدهاند.
در باره شیمل:
آنا ماری شمیل به نظر من به آن دسته از شرقشناسان آلمانی تعلق دارد که نگاهی آکادمیک و محا فظهکار و عرفانی – اسلامی به شرق دارند. برخورد این دسته از شرقشنان و نوع نگاه آنها درکل به فرهنگ این کشورها، بخصوص ایران، بیشتر از زاویه اسلام و اعتقادات و فرهنگ اسلامی آنها مورد توجه و تجزیه و تحلیل قرار گرفته و برجسته میشود و به همین خاطر هم هست که مورد توجه و حمایت حکومتهای تمامیتخواه و متحجر اسلامی و شبکههای فرهنگی- حکومتی این کشورها قرار میگیرند. شیمل بیشتر با ادبیات کلاسیک ایران و دیگر کشورهای شرقی مأنوس بود تا با ادبیات مدرن آنها که بیشتر میتوانند بازتاب دهندهی اوضاع اجتماعی امروز این کشورها باشند.
شیمل را در زمان حیاتش به عنوان پلی بین شرق و غرب میشناختند. مسلماً، همان طور هم بود ولی پلی تقریباً بین گذشتهی غرب و گذشتهی شرق. او به نسلی از شرقشناسان تعلق دارد که با پرداختن به ادبیات گذشته شرق چشم بر نکات ضعف و ارتجایی بعضی از سنتها و اعتقادات آنها فرومیبندند و به وضعیت اسفبار حوزههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی امروز آنها بخصوص در زمینهی نقض خشن حقوق بشر، نقض حقوق زنان و تخریب بیوقفه آثار فرهنگی که بخشاً مورد علاقه و توجه خود آنها نیز هست، که همه آنها با تکیه بر قوانین اسلامی اجرا می شوند، بی توجه هستند. بر آنها چشم فرو میبندند، و به نوعی به وضعیت موجود در این کشورهای تحت حاکمیتهای ارتجاعی، امتیاز میدهند.
در گفتگوهایی که با آنا ماری شیمل داشتم او از ارادت خود به مولوی سخن میگفت و تصاویر زیبای اشعار فرخی را فوقالعاده میدانست. او اروپایی بود که به شرق و فرهنگ آن از زوایهای که به آن اشاره داشتم علاقهای وافر داشت و فکر میکنم تا لحظه آخر زندگیش نیز با شرق زندگی کرد.
آنا ماری شیمل در سال ۱۹۲۲در ارفورت متولد شد و در سن ۱۵ سالگی زبان عربی را فرا گرفت. پس از تحصیلاتش در رشته زبان و ادبیات عرب و اسلامشناسی درسال ۱۹۴۶ به درجه استادی نایل گردید. در سال ۱۹۴۵ اولین پرفسور زنی بود که به تدریس «تاریخ ادیان» در دانشگاه آنکارا مشغول به کار شد و در سال ۱۹۶۷ کرسی «فرهنگ هندو -اسلامی» در دانشگاه هاروارد به او داده شد. او به زبانهای اروپایی، انگلیسی و فرانسه و آلمانی، و همچنین به زبانهای شرقی مانند ترکی و اردو آشنایی و تسلط داشت و فارسی را به درستی میتوانست بخواند. چندی پیش از وفاتش موفق شد مجموعهای از اشعار زنان کشورهای عربی، ایران و ترکیه، افغانستان و ازبکستان را به آلمانی ترجمه و با نام «کتابی بنام شادی منتشر» کند. آخرین ترجمه او شعری از طاهرهی صفارزاده بود که در روزنامه فرانکفرته آلگماینه منتشر شد. شیمل شرقشناس پرکاری بود. بیش از ۱۰۰ عنوان کتاب و نوشته از خود به جا گذاشت، و در سال ۲۰۰۳ در آلمان در گذشت. شمیل جوایز متعددی را درطول عمرخود دریافت کرد که جنجالیترین آن جایزه صلح آلمان در سال ۱۹۹۵ بود. اعطای این جایزه موجی از انتقادها و اعتراضها را به حق بر علیه او برانگیخت. این انتقادها و اعتراضها در رابطه با موضعگیریاش در برابر فتوای قتل سلمان رشدی توسط خمینی به خاطر انتشار کتاب «آیههای شیطانی» بود، که در مصاحبهای با مجلهی اشپیگل به شکلی به دلیل «جریحهدار شدن قلوب مسلمانها» به توجیه عدم موضوگیریاش در قبال فتوای خمینی پرداخت. این مصاحبه ضربه سنگینی به حیثیت علمی او وارد آورد و نشان داد اینکه میگویند «اکثر شرقشناسان غربی درک و شناخت درستی از اسلام ندارند» و آنرا با عرفان شرقی یکی میبینند، چقدر به حقیقت نزدیک است و چقدر وجود این تیپ از شرقشناسان با همه دانشی که دارند، متأسفانه نعمتی هستند برای عمله و اکرههای حکومتهای فاسد و استبدادی کشورهای به اصطلاح مسلمانی همچون حکومت اسلامی ایران.
مقدمه آناماری شمیل
گوته در دیوان غربی-شرقیاش از حافظ بعنوان همزاد بزرگ خود نام میبرد و این از زمان گوته و بوسیله اوست که شعر حافظ نزد فرزانگان آلمان، البته با تعبیر و تفسیرهای بسیارمتفاوت، شناخته شده است.
از حافظ بعنوان سراینده شراب و مستی، عشق بزرگ و شاعری متنفر از شیخ نام برده میشود. به همین خاطر هر یک از شاعران قرن نوزدهم که حافظ را تفسیر میکند، میگوید گوته «این را گفت» و متأسفانه اکثراً هم اشتباه. زیرا اغلب ما به این مطلب توجه نداشتهایم که میبایستی توجه داشته باشیم و آن اینکه، گوته در یاداشتها و دستنوشتههای دیوان غربی – شرقی خود میگوید: شعر فارسی شعری بر پایه حادثه و پیشامد شخصی نیست که ما از زمان کلوپ اشتوک Klopstock با آن آشنایی داریم بلکه بازی با شبکه دشوار و پیچیدهای از رابطهی بین کلمات است که به صورت شعر شفاف گونه درآمده است. گوته به دفعات در یاداشتها و دستنوشتههای دیوان غربی-شرقیاش به این نکته اشاره داشته است، که این بازی، از چه نوعی است، بازی با فرمها و واژهها که توسط آنها شاعر چابکی و اوج حکمفرمایی روح را نشان میدهد، اما نه از آنگونه که آن را به کمک تفسیرهای رومانتیک بتوان فهمید.
شعر فارسی و به تبعه آن شعر ترکی و اردو قرنهاست که دارای قراردادهای شعری تثبیت شدهای هستند که انسان نمیتواند به سادگی با تفسیرهای غلط بدون اینکه نقد شود آنها را نقض کند.
ابتدا پس از سال ۱۹۴۷ بود که گرایش به نظم آزاد و اشکال نوین شعر مدرن به سبک غربی در شرق برای خود جا باز کرد.
سنت شعری کلاسیک
در سنت شعری کلاسیک نه تنها شاعر باید استعداد شاعری میداشت، بلکه احاطه وسیع بر همه علوم و هنرها وتمام قواعد فن هنر بیان نیز کاملاً لازم بود.
در قرن دوازدهم ما مقدمه مفیدی بر این موضوع داریم، اما قبل از هرچیز کار زیبای روکرد برروی کتاب دشوار مرجع هنر شعر هندو-فارسی هفت کلثوم Haft Kulzum تحت عنوان: دستور زبان نظم و فن بیان پارسی زبانان می باشد که درآن به خواننده آلمانی تصویری زنده از این هنر تارعنکبوتی آنگونه که او خود بدان نام می گذارد، ارایه میدهد. فرمهای بیانی و گزینش تصاویر در این هنر مهمترین نقش را بازی می کنند، ندیده گرفتن آنها نشانه بدسلیقگی است. سرودن یک شعر حتماً به معنی خلق چیزی نو از اعماق احساسات و عواطف نیست، بلکه باید مواد موجود را به شکلی نوین شکل داد و از الهامات درونی که مدتهاست شناخته شده و موجود می باشند یک آفرینش جدید غیرمنتظره را خلق کرد.
برای این کار خواننده نیز میبایست فعال شده و با تمام قدرت با قوه تخیل خویش همکاری نموده تا بتواند پیوندهای جدیدی در شعر کشف نماید. اتفاقاً مشکل یک ترجمه مناسب درست در همین نکته نهفته است که خواننده غربی نمیتواند در این بازی زبانی شرکت داشته باشد زیرا نقش تصاویر و سمبولهای بکارگرفته شده توسط شاعر به حوزهی فرهنگی ناشناختهای تعلق دارند. به همین دلیل تعداد قلیلی از خوانندگان قادر به درک این موضوع هستند که شعر فارسی تا چه حد تحت تأثیر زبان قرآن قرار دارد. نه فقط اشارات متعدد به جملات معین کتاب مقدس، بطور مثال قرارداد اولیه خدا و انسان (سوره ۷ آیه ۱۷۲) و یا آیه نور و یا آیه آیتالکرسی بلکه بخش اعظم تصاویر شاعرانه نیز به روایتهای قرانی دربارهی پیامبران بازمیگردند: موسی و عصای جادویی اش و یا دست بیضای او، قرار گرفتن ابراهیم درآتش نمرود که در آن ابراهیم مانند کسی که در میان شعلههای آتش که سرد شده، شبیه باغی که او در میان گلهای سرخ آن نشسته است. یوسف نمونهی تصویری ازکمال زیبایی و پدرش یعقوب، تصویری از صبر و تحمل که با بوی پیراهن یوسف، بینایی خود را دوباره بازمییابد، مسیح که نفس وی مردگان را زنده میکند و به خاطر این نزد عشاق کسی است که بوسهاش روح از دست رفتهی عاشق را دوباره به او بازمیگرداند.
خضر راهنمای جاودان چشمهی حیاتی که در تاریکی مانند دهانی که در پشت سبیلی سیاه تازه جوانهزده پنهان شده است خود را مینمایاند.
همهی اینها و نیز نمونههای بسیار دیگر در شعر فارسی و شعرهای نزدیک به آن که برای خواننده غیرمسلمان سخت قابل شناسایی هستند. آنها همه میتوانند به عنوان تصاویری که آشکارا هر نوع ارتباط و کارکرد مذهبی خود را ازدست دادهاند، میتوانند در غیرمذهبیترین شعرها نیز ظاهر شده و بکار روند. همچنین گنجینهی شاهنامه، کتاب قهرمانان ایران نیز میبایست برای شاعر و خواننده آن چنان آشنا باشد، که او بتواند داستان غمانگیز شیرین زیبا معشوق فرهاد سنگتراش که بعداً به عقد خسرو پادشاه درمیآید، یا شخصیت لیلی و مجنون که ظهور عشق افسارگسیخته بر عقل تحلیلگر به حساب میآید را، بفهمد.
این داستانها و شخصیتهای اساطیری آن در قرن دوازدهم که برای اولین بار توسط نظامی به فرم حماسی درآمدند، طی قرنها نقاشان مینیاتور و شاعران را به یک اندازه تحت تأثیر قراردادند، درست مانند افسانههای اروپایی که تحت تأثیر شخصیتهای اساطیری یونانی قرار گرفتتند.
در باغ جهان شعری شاعران پارسیزبان هر گلی معنای خاص خود را دارد. اگر بلبل در حسرت دیدار گل سرخ به سر میبرد این چیزی جز حسرت روح برای دستیابی زیبایی جاودان نیست. یا نرگس که مانند یعقوب اغلب با چشمان بسته به بهار نگاه میکند، در حقیقت منتظر است که از بوی شفا دهندهی گل سرخ یعنی بوی پیراهن یوسف تسلی پیدا کند و یا عدم رقابت سرو یا قد کشیده و نازک یار، و گل بنفشه که مانند یک زاهد و درویش سادهای در عبای قهوهای تیره خود در گوشهای از باغ سکنا گزیده است. از آنجا که قرآن بارها تکرار میکند که همه مخلوقات خدا با زبان بسته خود به ستایش او میپردازند، برای شاعران فارسیزبان آسان بود که به تمام طبعیت از این زاویه نگاه کنند.
برداشت آزادانه ی روکرد ازیک بیت شعر حافظ همین جنبه از شعر فارسی را تفسیر می کند.
از کوچه باغها که گذر میکنی به نرگسها نگاه کن
و به گل رز، بر شاخههایی که از کنار آنها میگذری
نرگسها تمامی چشم می شوند، تا روی تو را ببیند،
و گلهای سرخ تمامی صورت میشوند، تا تو به آنها نظرکنی
شاعران میبایست هم به هنرهای رزمی و هم به تکنیک چوگانبازی آشنا میبودند. همانطور در علم طب و نجوم نیز باید تبحر میداشتند تا بتوانند ابیاتی با این مضامین، که کلمات دارای رابطه غنی با یکدیگر باشند، بسرایند.
حروف الفبا نیز از اهمیت ویژهای برخوردار بودند و به اشکال مختلف در اشعار شعرا حضور مییافتند به خصوص از حرف نازک الف، یعنی حرف اول الفبا که از یک سو به نقش وحدت و یگانکی الهی و از سوی دیگر نقش هیکل نازک اندام معشوقه را بازی میکند. آنگونه که حافظ در این مورد سروده است:
وقتی که خطاط ابدی بر صحیفهی دل یک الف ثبت نموده است، آیا سراینده به حرف دیگری نیاز پیدا می کند.
تمامی این اجزاء و بسیاری دیگر از اصطلاحات موسیقی گرفته تا اصطلاحات حقوقی در یک مجموعهای با قوانین سخت شعری بطور دلخواه در کنار یکدیگر قرار نمیگرفتند بلکه به صورت آنتیتز و یا ناخودآگاه و یا بصورت علتشناسی تخیلگرایانهی قدرتمند بصورت مصرعهای موازی درهمتنیده شده که با هم رشتههای گرانبهایی ساختهاند. که نمونههای بهم پیوسته هستند نه با کاراکترهای مجزا. این فردیت و هنر شاعر است که می تواند از دستمایههای موجود هرچه بیشتر اشکالی ظریف بوجود آورد که در دست استادان بزرگ واقعی میتواند یادآور ظریفترین تذهیبها و یا دقیقترین کار روی تصاویر مینیاتور در پایانهی قرن پانزده باشد.
ریلکه Rilke به درستی خصلت شعرفارسی را درک کرده است. زمانی که او در سوناتهای اورفیوس Orpheusاز باغهای اصفهان و شیراز، مانند اینکه در پشت وتیرین برای تماشاگذاشته شدهاند، یاد می کند.
چگونه می توان سروهای خرامان، اندامهای الف مانند و لبهای مسیح وار را در یک سطر ترجمه کرد. و به خواننده اروپایی توضیح داد و او را با روند طولانی تاریخی- اجتماعی آشنا نمود که بطور مثال در این بیت معروف حافظ آورده شده است:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندوش بخشم سمرقند و بخارا را
بکاری گیری تضادمند ترک و هندو به هیچ وجه در شعر فارسی تصادفی نیست بلکه از قرن یازدهم همواره در اشعارشاعران بکار برده شده است. ترک همیشه دلبر زیبای روشنپوست و سنگدل و هندو بردهای بیارزش و سیهچرده و زشترو بوده است. این بیان شاعرانه که مخفیانه در تاریخ هندو – اسلامی مورد توجه قرار گرفته، به این سادگی نشان داده میشود. علاوه بر آن در این بیت از سه جزء بدن نام برده می شود: قلب (دل)، دست، و خال و علاوه بر آن از سه شهر یعنی شیراز، بخارا، و سمرقند.
این یک مثال شاخص برای هنر یک شاعر بزرگ واقعی است که در یک بیت کوتاه این همه را یک جا باهم بیاورد. همچنین میتوان در یک بیت شعر تفسیرهای جدیدی پیدا کرد ، ترکِ Türke میتواند یک جوان زیبا و یا یک دختر زیبا و یا سلطان و یا خدا باشد. مهمترین مسله در شعر فارسی این است که میتوان همیشه آنرا با معنایی متفاوت خواند. در این مورد تفسیر زیباتری از تفسیر روکرد در باره اشعار حافظ وجود ندارد آنجا که میگوید:
آنجایی که تصور می شود حافظ از معنویت سخن می گوید
سخن او در باره احساسهای نفسانی است
یا آنجایی که او از احساسهای نفسانی سخن میگوید
آیا سخن او ماورای احساسهای نفسانی است؟
راز حافظ بیان احساسهای نفسانی است
زیرا بیان احساسهای نفسانی او هم بیان احساسهای ماورای نفسانی است.
این دقیقاً همان چیزی است که ما باید بگوییم: که عالم مادی و معنوی به یکدیگر تعلق دارند. گوته این شانس را داشت که در ترجمه حافظ هامر Hammer ترجمهای را بیابد که هیچ ادعایی نداشت که اشعارحافظ را با معنای عرفانی ترجمه کرده است. ترجمه او در غالب یک فرم خشک شعری راهنمای خوبی برای ترجمه شعرهای یک شاعر فارسیزبان بدست می دهد بدون اینکه بخواهد آنرا در این یا آن جهت جعل کند. ترجمهی حافظ هامر همچون دیگر ترجمههای او مورد توهین قرار گرفتهاند. اما این مترجم در شمار اندک کسانی است که اهمیت یک تفحص دقیق در زبان تصویری یک شاعر را درک کرده است. او این مسله را در کتابی که درتاریخ فن بیان فارسی، پنج سال بعد از ترجمهی حافط خود درسال ۱۸۱۸ نگاشت و انتشار داد، به اثبات رسانده است. البته ترجمه او بدون اشتباه نیست اما خیلی از اشتباهات او به اشتباهات ساده چاپی برمیگردد که به علت سرعت کار شرقشناس وینی، او متوجه آنها نشده است. میتوان این موضوع را خیلی راحت با مقایسه نسخههای اصلی فارسی توضیح داد که برخی از اشتباه او، اشتباه رونویسی بودهاند.
اتفاقاً گوته از طریق یک ترجمه خشک و ساده چهرهی واقعی هنر شعر فارسی را در ک کرد. هامر بارها مترجمین پیش از خودش را مورد انتقاد و سرزنش قرار میداد که آنها برای اینکه شعر طولانی گفته باشند از ترجمه یک بیت حافظ شش یا هشت بیت ساختهاند. این اشارهی کوتاه شامل خیلی از ترجمههای بعدی حافظ هم میشود.
این شیوهی برخورد هامر بر روکرت بدون تأثیر نبود او خیلی سریع بعد از کتاب دیوان غربی و شرقی گوته کتاب شعری بنام رزهای شرقی به خوانندگان آلمانی زبان تقدیم کرد، که اگر حافظ شاعری آلمانی میبود حتماً این اشعار را آنگونه میسرود که روکرد سروده است.
ابیات شفاف و روشنی که به روح استاد شیراز شاید خیلی نزدیکتر است از ترجمههای هنرمندانهی بعدی او تعداد ۸۳ غزل از دیوان حافظ است، که متأسفانه این ترجمهها تا کنون در آلمان خیلی کم شناخته شده است . ما حال میخواهیم آنها را معرفی کنیم.
جنسیت در زبان وشعرفارسی ودشواری های ترجمه
هامر همچنین اشارهای دارد در بارهی فقدان تفاوت جنسیت در زبان فارسی و افتخار میکند که او در جاهایی که غیر ممکن بوده آنرا زیبایی زنانه توصیف کند، به خود اجازه تغییر نمیداده در حالی که اگر اوخودش را از قید قافیه آزاد میکرد حتماً باید آنرا انجام میداد. بطور مثال: یک دختر جوان را به خاطر خط سبز پشت لبش میبایستی مورد ستایش قرار میداده است. این یک اشاره خیلی مهم است وقتی که آدم به تفسیرهای متعددی که بعداً از اشعار فارسی صورت گرفته، فکر میکنند که در آنها «معشوقه» فقط فرد مؤنث است همان طوری که در بعضی از نقاشیهای بی ذوق از ابیات شعرهای پارسی دیده میشوند.
نباید فراموش شود که تماشا کردن به نوجوانانی که سبیل ندارند، و آنها را در شعر با تحسین پرستندهای جوانان زیبا میخوانند، در اغلب موارد یک انگیزهی خالص مذهبی داشته است. یک حوزه دشوار و پیچده که هلموت ریتر Helmut Ritter در اثرش «دریای روح» آنرا روشن ساخته است.
خیلی ازمقلدان شعر فارسی در قرن نوزدهم حافظ را نماینده آزاداندیشی و دشمن متعصبین تنگنظر مذهبی میدیدند که خود را بدون کنترل در عشق و شراب رها ساخته است.
برداشت داومر Daumer درسال ۱۸۴۶ از اشعار حافظ یک مثال تکاندهنده از این قبیل تفسیرها هستند که بطور روشن رنگ مخالفت آگاهانهی نویسنده برعلیه تأسیسات کلیسا و عالمان مذهبی پروتستان را به خود گرفته است. و تازه این حافظ نبود که در غرب و تا اندازهای در شرق اینگونه غلط تفسیر شده است. قسمتهای بزرگی از ترجمههای شعر فارسی دچار این بیماری هستند که فرمهای بیانی در معنی ظاهری آنها فهمیده میشوند. ابیاتی که در آن عشاق زرتشتی یا ساحران با مغان برابر گذاشته شده یا از وارستگی عشاق از هرگونه قید و بند صحبت میشود، امروز همه اینها بعنوان مدارکی دال بر ضد اسلامی و یا لیبرال بودن، انسانگرا و یا منتقد اجتماعی بودن این یا آن شاعر ارایه میشوند در حالی که شاعر محکم بر زمین سنتهای فرهنگی- مذهبیاش ایستاده و خیلی با ذوق با فرمهای شعری که به او به ارث رسیدهاند بازی میکند.
اینجا برای یک مترجم مشکل شخصی شروع میشود: آیا او اجازه دارد برای فهمیده شدن شعر یک شاعر مفاهیمی را کلمه به کلمه بردارد که ریشه محکم در سنتهای شاعر دارند؟ من فکر میکنم که او باید این کار را انجام دهد، اما در ضمن او باید خواننده خود را نیز با نقش تفاسیر معانی مجازی کلمات هم آشنا سازد، نه اینکه از تفسیر آنها یک جهانبینی مشخصی را نتیجه بگیرد.
طبیعی است که مترجم از یافتهها و دانش خودش متأثر میباشد و به طور معمول میخواهد در ترجمهی یک شعر که ریشه در فرهنگی بیگانه دارد تفسیری را وارد کند که به زبان او هرچه نزدیکتر است، کاری که روکرد هم آنرا انجام داده است.
زمانی که یک منتقد ادبیات فارسی رابطه بین مفهوم و کلمه را با رابطه آب در کوزههای مختلف مقایسه کرده و معتقد است فقط در یک کوزه طلایی ساخته شده با کلماتی ظریف میتوان مفهوم را مورد ستایش قرار داد.
همین تمایز برای کار یک مترجم نیز بکار گرفته میشود درست مانند اینکه حافظ ترجمه داومر را در لباس سبکسرانهاش در کنار لباس پشمینهی ضخیم اشعار حکیمانهی پارسیگونهی ارنست برترامس Ernst Bertrams که به قامت خدایان سرنوشت ژرمن دوخته شده، در کنار هم قرار داد.
باید اعتراف کرد که، اتفاقاً ترجمهی اشعار حافظ بغایت سخت است. هیج شاعر فارسی زبانی پیدا نمی شود که مانند حافظ ارتباط بین تصاویر را چنین با ظرافت و مهارت کامل بکار برده باشد، بزرگی او اینجاست نه در پیامش.
شفافیت اشعار او اغلب یادآور قعطه کاملی از موسیقی موزارت است که هر کلمه و هر هجایی جای ثابت و پر از معنی خودش را دارد. فنون بیانی طوری استفاده شده که خواننده با خواندن بار اول اصلاً متوجه مفهوم آن نمیشود در حالی که با خواندنهای پی در پی است که او دایماً مفاهیم جدیدی را پیدا میکند.
درست همین شباهت اشعار حافظ به کندهکاری کامل و زیبا روی الماس است که ترجمه دقیق آنرا غیرممکن میسازد. و این در حالی است که اغلب شاعران دیگر فرمهای بیانی بیش از حد سادهای را بکار گرفتهاند.
برای مترجمان شعر شرقی فرم شعر مشکل مخصوصی ایجاد میکند. غزل با قافیههایی که در مصرع دوم هر بیت عیناً تکرار میشوند یک فرم سنتی است که روکرد با ترجمههای غزلهای جلال الدین رومی در سال ۱۸۱۹ با آوردن قافیه، به شکل مبتکرانهای فرم غزل را در ادبیات آلمانی وارد ساخت که در قرن ۱۹ مکرر مورد تقلید قرارگرفته است.
قصیده هم فرم سنتی است که بیشتر در مدح یا ذم یا در وعظ و حکمت یا حماسه بکار گرفته میشود و دو مصرع بیت اول آن با مصرع های دوم در سایر ابیات دارای یک قافیه است.
فرمهای شعری نه تنها از طریق طولانی بودن ابیات و محتوای آنها بلکه همچنین از طریق انتخاب کلمهها نیز شناخته میشوند. غزل را میتوان در نزدیکترین حالت با موسیقی مجلسی که در آن موضوعات ظریف و هنری به هم بافته شدهاند مقایسه کرد، درحالی که قصیده در دست بزرگترین استادهای آن مانند سمفونی است که با سازهای متعدد انسان را مجذوب و مسحورخود میکند.
به همین خاطر ما شاعران کمی داشتهایم که در این دو فرم شعری استاد باشند. فرمهای کوچک دیگر شعری، چهاربیتیها یا رباعیات مانند رباعیات خیام که توسط فیتزجرالد ترجمه و معرفی شدهاند، و مثنوی که هر دو مصرع دارای قافیه میباشد و فرم بیانی اشعار افسانهای رمانتیک و پندنامه است، نیز به آنها اضافه میشوند.
مثنوی دارای تعداد معینی وزن برای انتخاب است اما تعداد ابیات آن میتواند طولانی باشد. آیا مترجم باید این فرمها را حفظ کند یا فرمهای جدیدی را پیدا نماید؟ در این تردیدی نیست که یک شاعر خوب، یک غزل را با در نظر گرفتن قافیههای آن میتواند ترجمه کند، مانند روکرد که به شکل نمونهای این کار را انجام داد.
مترجمانی که نبوغ شعری کمی داشته باشند در بهترین شکل میتوانند قافیههای تکراری بیارزشی تولید کنند. حتا در ترجمه قصیدههای متوسط (از نظر تعداد ابیات) میتوان قافیه را نگه داشت اگر چه راهحل روکرد که برای قصیده در هر مصرع، یک قافیه بکار گرفت، نتیجه خوبی را نشان داد، که در اشعار بدون قافیه نیز میتوان آنرا بدون زحمت بکار گرفت. در مثنوی نیز میتوان نسبتاً دو قافیه مصرع اول و دوم را نگهداری کرد.
با این وجود با در نظر گرفتن علاقه خواننده، به نظر میرسد این طور نیست که قافیه به هرقیمتی حفظ شود خیلی سادهتر و جالبتر است که یک غزل فقط در وزن و فرم همانظوری که هست ترجمه شود تا اینکه با قافیههای خشک و تحمیلی که اغلب هم معنی دیگری دارند، بکار گرفته شود.
چنین متدی که از وصله و پینه کردن کلمات ساخته شده همانند دستگاه موسیقی است که اشتباه نواخته میشود و بواسطه آن زبان اصلی عوض میشود، زبانی که خیلی کوتاه و موجز و اغلب اشارهای است.
به نظر من وفا داری به وزن بهتر و مهمتر از این است که قافیه نگهداری شود. این را روکرد به بهترین شکل انجام داد نه همانطوریکه او در ترجمه هال عربیاش وزن را دقیقاً تقلید نکرد، بلکه به وزن شعر فارسی گوش داد که چگونه دستگاه و صدای آنرا به بهترین شکل میتوان به زبان آلمانی ترجمه کرد. یک ترجمه واقعاً خوب شعر فارسی یا اشعار دیگر شرقی نباید سعی کند که سمبل و تصاویر سنتی را، واقعیت به حساب آورد.
از همه مهمتر باید مترجم از انتقال اصطلاحات اروپایی زمان ما به ترجمههای اشعار کلاسیک پرهیز کند. حتی در یک بیت، مانند ترجمه این بیت از دیوان سعدی توسط روکرد:
طبال سرود شادمانی را هرچه بلندتر به صدا در آور
برای دیروز، جشن تولد مسیح و امروز، روز اول بهار
میلاد مسیح و روز اول بهار را به جای مصادف شدن آخر رمضان و اول بهارترجمه کرده است.
حتی همین مقدار هم میتواند تا حدی معنی قابل قبول داشته باشد. در هر حال اینجا سطح احساس شعری تا حد زیادی نگهداری شده، چون احساسی که با آن مسلمانان منتظر عید فطر هستند خیلی شبیه انتظار جشن میلاد مسیح برای مسیحیان میباشد.
مترجمانی پیدا میشوند که کلمات شادیآفرین را به هورا یا یوخهای juchhei ترجمه میکنند و با آن از یک اثر هنری یک شعر محلی میسازند.
مترجمان دیگر با شکستن فرمها آنها را به سبکی ترجمه میکنند که بیشتر به کار کتاب راهنمای علم اقتصاد میتواند بیاید، تا یک شعر.
ترجمه ظاهراً شاعرانهای از حافظ موجود است که در آنها فوراً لهجه زاکسنی مؤلف در آن دیده می شود.
برای من مخصوصاً این خیلی مهم است که ابزارسازی زبان به شکل فراگیرندهای نگهداری و شفافیت ابیات نگهداری شوند.
قبل ازهمه ترجمه شعر شرقی احتیاج به شناسایی عمیق تمام میراث ادبی ۱۳۰۰ ساله آن و فهم ریشههای مذهبی که از تمامی آنها این اشعار سرچشمه میگیرند، دارد، حتا اگر زبان الهام دینی در آنها گاهاً عوض شده و یا لباس دیگری پوشیدهاند.
اما تنها در یک یک بیت میتوان با یک اشاره به قرآن تمام سنت مذهبی و میراث روحی آنرا انعکاس داد درست مانند افتادن پررمزوراز سایه مسجد در آب حوض حیات آن.
بیشتر از رشتههای دیگر ترجمه، مترجم شرقشناس وظیفه دارد که از آوردن مفاهیم اشتباه اجتنات کند زیرا خواننده که بطور معمول نمیتواند ترجمه یک مترجم را کنترل نماید. ممکن است با آوردن مفاهیم اشتباه تصویر نادرستی از فرهنگ اسلامی به او داده شود. نمونه ترجمههایی از اشعار حافظ و خیام و در این اواخر ترجمههای رومی در آمریکا از این دست است. اما زمانی که روکرد وظیفه مترجم را اینطور توضیح میدهد: تو خیلی سعی کن با ظرافت به روح کلمات گوش فرادهی که چگونه مانند اشباح نامریی قدمزنان با یکدیگر حرف میزنند.
او این روند را کاملاً درست دیده است، آدم نمیتواند لباس از ابریشم بافته شدهی شعر فارسی را با لباسهای دستبافت زمخت عوض کند، بدون اینکه شعر را زخمی و تحریف نکرده باشد.
این کار خیلی بزرگ روکرد بود که کوشش نکرد اشعار حافظ را ساده سازد یا او را یک طوری به ذوق رمانتیک آلمانی شبیه سازد، بلکه او کوشید در حد امکان نزدیک به متن بماند و روح کلمه و روح معنی را به زبان آلمانی، همانطوریکه شایسته آن است، انتقال دهد.
شاید زبان روکرت کمی برای خواننده امروزی مشکل باشد زیرا زبان روکرت خیلی غنیتر و گنجینه لغات او خیلی وسیعتر از زبان امروز ماست. اما من معتقدم ترجمههای او از زبانهای شرقی، که آدم باید قدری به آنها عادت کند، واقعاً از بهترین ترجمههای زمان و زبان ماست که میتوانیم با آنها آشنا شویم.
ما امیدواریم که نشر دوزبانه کتاب ما هم به خواننده آلمانیزبان، عظمت شاعر فارسی زبان، حافظ را، نشان دهد و هم به خواننده ایرانی و فارسیزبانان نشان دهد که زمانی یک شاعر آلمانی در قرن نوزدهم چگونه خودش را در فرهنگ آنها غرق ساخته و کوشش کرده است که قشنگترین اشعار از حافظ و قشنگترینها از فرهنگ فارسی را به کشور ما منتقل سازد.
۱- Friedrich Gottlieb Klopstock شاعرآلمانی(* ۲. Juli ۱۷۲۴ in Quedlinburg; † ۱۴. März ۱۸۰۳ in Hamburg)
۲-Rainer Maria Rilke شاعر آلمانی (* ۴. Dezember ۱۸۷۵ in Prag, Österreich-Ungarn; † ۲۹. Dezember ۱۹۲۶ )
۳-Joseph von Hammer, ab 1835 Freiherr Joseph von Hammer-Purgstall شرق شناس معروف اتریشی و مترجم دیوان حافظ به زبان آلمانی(* ۹. Juni ۱۷۷۴ in Graz, Steiermark; † ۲۳. November ۱۸۵۶ in Wien)
۴-Hellmut Ritter شرق شناس(* ۲۷. Februar ۱۸۹۲ in Hessisch Lichtenau; † ۱۹. Mai ۱۹۷۱ in Oberursel; auch Helmuth Ritter und Helmut Ritter geschrieben)
۵-Georg Friedrich Daumer شاعر وفیلسوف دینی آلمانی(* ۵. März ۱۸۰۰ in Nürnberg; † ۱۳. Dezember ۱۸۷۵ in Würzburg, Pseudonyme: Dr. Amadeus Ottokar, Eusebius Emmeran) war ein deutscher Religionsphilosoph und Lyriker.
۶-Ernst August Bertram نویسنده و استاد زبان وادبیات آلمانی در دانشگاه کلن (* ۲۷. Juli ۱۸۸۴ in Elberfeld (heute zu Wuppertal); † ۳. Mai ۱۹۵۷ in Köln)