دکتر خلیل ابراهیم شاهین بنمایههای مرتبط به سحر و جادو در داستانهای سنتی ترکمن
دکتر خلیل ابراهیم شاهین
بنمایههای مرتبط به سحر و جادو در داستانهای سنتی ترکمن
ترجمه: آنّادُردی کریمی
بسیاری از اشیاء سحرآمیز و جادوگران دیده شده در افسانهها، در داستانهای ترکمنی هم حضور دارند. برخی از تیپهای خارقالعاده، همانطور که به تغییرات جادویی متوسل میشوند، برخی از اشیاء سحرآمیز را نیز مورد استفاده قرار میدهند. اشیاء سحرآمیزی چون انگشتر و مو هم دیده میشوند که قهرمان داستان را در رسیدن به هدفش یاری میکنند. غالباً منشاء و اصل این اشیاء که سحرآمیز بودن آنان مورد قبول واقع شده است، خارقالعاده میباشند. برای نمونه موی سحرآمیز متعلق به یک پری یا یک دیو است. انگشتر سحرآمیز متعلق به حضرت سلیمان (ع) است که به قهرمان داده میشود. به همان ترتیب عصا و کمربند سحرآمیز و دیگر اشیاء هم صاحبانی با منشاء و منبع خارقالعاده دارند که به قهرمان داده میشود، تا در سفر او یاریگرش باشند. در اتباط با سحرو جادو در داستانهای ترکمن، جادوگران بسیاری توجه ما را به خود جلب میکند. از این رو، شایسته خواهد بود که در ابتدا جایگاه جادو و جادوگری در داستانها مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد.
۱- جادو
جادوگران اغلب در داستانهای ترکمنی، در میان دشمنان قهرمان، جای دارند. با وجود آن که جادوگر به طور مستقیم با قهرمان مشکلی ندارد، امّا تیپهای دشمنِ قهرمان که با او در جنگ هستند، جادوگران را به عنوان یک تاکتیک جنگی مورد استفاده قرار میدهند. البته جادوگران نیکاندیش هم وجود دارند که قهرمان را یاری و از او در مقابل جادو گران خبیث محافظت میکنند.در سنت داستانسرایی ترکمن، جادو و جادوگران، بیشتر در داستان گوراوغلی جای دارند. گوراوغلی و دلاوران او در نبردهای بیرون از چاندیبیل [سرزمین اصلی گوراوغلی] مجبور میشوند که با برخی از جادوگران هم بجنگند. در بخش اسیر شدن اؤوِز، در اردوی مصطفیبیگ، جادوگران هم حضور دارند. این جادوگران با توسل به سحرو جادو، گوراوغلی و قیرآت[اسب گوراوغلی] را از میدان خارج میکنند. در نتیجه این جادو، از قدرت قبلی گوراوغلی و خشم و غضب قبلی قیرآت، چندی باقی نمیماند. قیرآت که در هیچ جنگی از پای نمیافتاد، در مقابل نیروهای مصطفی بیگ به زمین میافتد (M mmetyazov: 1990 : 213-214)
در سرای گلرخ، همسراؤوز، یک زن جادوگر به نام خُوب نشان حضور دارد که میتواند اشخاص را به درخت و یا خر تبدیل کند. گذشته از این، گلرخ هم ویژگیهای جادوگری دارد. او از روی فالبینی میتواند رویدادهای گذشته و آینده را ببیند. (M mmetyazov 1990 : 265,275)
در بخش « سرویجان » داستان گوراوغلی، زنی جادوگر به نام زینب، در مقابل گوراوغلی از جادو استفاده میکند. آن زن به صورت آتش در میآید و به گوراوغلی حمله میکند و سرویجان هم آتش او را به گل تبدیل میکند. زن جادوگر سیل میشود و میخواهد گوراوغلی را غرق کند، امّا سرویجان به شکل کوه در میآید و مانع اقدام زن جادوگر میشود. زینب جادوگر، این بار یک پرنده وحشی میشود و به گوراوغلی حمله میکند و سرویجان بلافاصله پرنده قدرتمندتری میشود و با او مقابله میکند. در پایان، سرویجان، موفق به کشتن آن زن جادوگر میشود. سرویجان بار دیگر، به هنگام خروج گوراوغلی، اؤوز و خودش از قلعه، دست به جادوگری میزند. چون با جادوی او همه افراد ساکن آن قلعه تا صبح به خواب میروند، کسی متوجه خروج آنان از قلعه نمیشود.
(M mmetyazov1990 : 294-295 , 302-307) این بخش از داستان، صحنه رویارویی دو زن جادوگر شده است. گوراوغلی، وقتی برای رهایی اؤوز تلاش می کند، در آنجا با جادوگر و دختر هونکار مواجه میشود. از جادوی جادوگر هونکار با کمک سرویجان که وصف جادوگری او آمد، نجات مییابد. این قسمت از داستان از بخشهای نادری است که گوراوغلی بدون جنگیدن از قلعه خارج میشود و اسیری را نجات میدهد. در این بخش، جادو جای مجادله فیزیکی را گرفته است. گوراوغلی و اؤوز از مبارزه دو زن جادوگر، استفاده میکنند و به راحتی از قلعه خارج میشوند.
اؤوز و قیرآت در بخش « اؤوز و قیرآت » داستان گوراوغلی به وسیله جادو اسیرمیشوند. اؤوز موقع رفتن به شکاربا اِسن پهلوان، با جادوگر عادلشاه به نام « گؤودۆرگۆل» روبرو میشود. این جادوگر که روز را به شب تبدیل میکند، از طریق جادو، افسار قیرآت را به دست میگیرد و اسب را یکراست به طرف خودش میآورد. اؤوز و قیرآت که توسط جادوگر به نزد عادلشاه آورده شده بودند، به زندان فرستاده میشوند.هنگامی که گوراوغلی از زندانی شدن اؤوز مطلع میشود، جادوگر خود، ساقی را به شکل و شمایل پرستو پیش اؤوز روانه میکند. ساقی به اؤوز یاد میدهد که چه کارهایی باید انجام بدهد. بدین ترتیب اؤوز از زندان نجات مییابد. (M mmetyazov1990 : 306-307)در بخش « اؤوز و قیرآت » جادوگران نقش مؤثری به عهده میگیرند. جادوگر گوراوغلی، نقشههای « گؤودۆرگۆل »را که با استفاده از جادو و از طریق حیله، اؤوز را به اسارت گرفته بود، بیاثر میسازد. [ در اینجا نیز] همچون بخش « سرویجان » جادو نیز در کنار مبارزه فیزیکی با دشمن، به عنوان یک تاکتیک جنگی به کار گرفته شده است.
دربخش « قهرکردن اؤوز» [ داستان گوراوغلی]، اؤوز با گوراوغلی میجنگد. مصطفی بیگ [از سرداران و دلاوران رقیب] با گوراوغلی دوست میشود. امّا جادوگران بار دیگر او را به اردوی خودشان بر میگردانند. در بخش «پیر زن»، پیرزنی که قصد ربودن قیرآت را دارد، در عین حال یک جادوگر هم است. او برای دزیدن اسب، گوراوغلی و دلاورانش را مریض میکند. در بخش «خارماندألی» عجوزهای که میخواهد از ولایت روم [روم: در اینجا روم شرقی مدنظر است] به چاندیبیل نزد گوراوغلی برود، برای یافتن تولپار [ نوعی اسب] در بین گله بزرگ اسب، به جادو متوسل میشود و تولپار را پیش خود می آورد.(M mmetyazov ۱۹۹۰ : ۴۳۴,۴۴۳,۶۷۴)همانطور که مشاهده میشود بسیاری از مطالب مرتبط به جادو و جادوگران در داستانهای ترکمنی، در داستان گوراوغلی جای گرفته است. علاوه براین، در فصلهای داستان گوراوغلی در کنار جادوگران، موجودات خارقالعادهای چون دیو و پری که در افسانهها با آن مواجه میشویم، حضور دارند. وجود جادو و جادوگران و موجودات خارقالعادهای چون دیو وپری به صورت فزاینده در بخشهای داستان گوراوغلی را باید در تأثیرگذاری افسانهها بر سنت داستانسرایی ارزیابی نمود. در داستانهای ترکمنی، هم قهرمان داستان و هم تیپهای دشمن از جادو استفاده میکنند. قهرمان داستان برای سردرآوردن از مجهولات و برای نیل به وضعیت سودمند در برابر دشمنان، از جادو و جادوگران استفاده میکند. دشمنان هم چون از طریق جنگ، نتوانستهاند قهرمان را دستگیرکنند، برای دستگیری او به جادو و حیله متوسل میشوند. اگرچه گاهی جادوی تیپهای دشمن نتیجه بخش است ولی با این وجود قهرمان موفق میشود خود را از تأثیر جادو نجات دهد و بر رقیبانش پیروز گردد.
۲- تغییر شکل
بنمایه تغییرشکل در افسانه، داستانهای فولکلوریک، روایتها و داستانهای سنتی دیده میشود. تغییر شکل انسان به حیوان و یا تبدیل شدن به سنگ از طریق دعا و یا جادو حادث میشود. (Sakao Lu 1998 : 124) اگرچه تغییرشکل با بنمایه تغییر ظاهر و قیافه، جنبههای مشترک دارد ولی این بنمایه با تغییر قیافه تفاوت دارد. موضوع مورد بحث در تغییرشکل، تغییر و تبدیل از طریق جادو و سحر است. قهرمانان که بصورت جادویی تغییرشکل یافتهاند، صاحب یک شکل و ظاهر بسیار متفاوت از وضعیت قبلی خود میشوند. این قهرمان میتواند گاهی به یک حیوان، به عناصر طبیعت و گاهی هم به یکی از اشیاء تبدیل شود. البته قهرمانی که تغییرشکل میدهد ضمن پنهان نگهداشتن هویت خود، تغییر ظاهری میدهد، ولی این تغییر ظاهری که به قیافه و ظاهر چوپانی در میآید با تغییر[شکل] قهرمان بسیار فرق دارد.
بنمایه تغییرشکل با آن که در افسانهها بسیار رایج است، در داستانهای فولکلوریک و داستانهای سنتی هم جای دارد. اگرچه در افسانهها، تبدیل انسان به گوزن، خر، گاونر، پرنده، ماهی و سنگ دیده میشود، ولی گاهی اوقات موجودات جاندار و بیجان هم به انسان مبدل میشوند. (Alptekin2002 : 128-129)در داستانهای فولکلوریک هم، انسان به دیو، خر، قاطر و پرستو تبدیل میشود. (Alptekin 1997: 309)به سبب در رأس بودن قهرمان در داستانها، اسب قهرمان و جادوگران به شکلهای مختلف در میآیند. بویژه در داستانهای ترکی منطقه سیبریه جنوبی، قهرمان و اسبش، همزمان تغییر شکل میدهند. قهرمان از روش و تدبیر تغیرشکل برای پنهان نگه داشتن خود و هویتش از دشمنان، استفاده میکند و در نتیجه این اقدام، به یک فرد کچل ضعیف و لاغر اندام تبدیل میشود. اسب او هم وضعیت یک کره اسب ضعیف مبتلا به مرض جَرَپ، با موهای ریخته شده را پیدا میکند. با این شکل و شمایل قهرمان میتواند براحتی به هرجا سر بزند.
قهرمان در داستان آلئپ-ماناش مربوط به ترکان آلتای، به سبب خیانت دوستش اسیر میشود. او وقتی که بعد از سالها قصد برگشت به اوبه خود را دارد، تغییر قیافه میدهد تا بتواند به شکل واقعی مشاهده کند که چه کسانی با او دوست و چه کسانی دشمن هستند. البته در این تغییر، حفظ کردن خود از خطرات هم مدنظر است. آلئپ-ماناش در نزدیکی اوبهاش، تغییر قیافه میدهد و از آن هیئت باصلابت قبلی او، تنها شکل و قیافه مرد لاغر اندام باقی میماند. اسب او هم به همان شکل، وضعیت یک کره اسب ضعیف را به خود میگیرد… آلئپ-ماناش در راه بازگشت، گاهگاهی، خودش را به برخی از افراد میشناساند… او هویت خود را به پیرمرد مورد اعتمادش فاش میکند… او بعد از این دیدار به راهش ادامه میدهد و بار دیگر به وضعیت سابقش بر میگردد.(Ergun 1997 : 137-140)(1)
در داستانهای ترکمنی، جادوگران، دیوها و درویشها تغییر شکل میدهند. در بخش « سرویجان» داستان گوراوغلی، تغییر شکل مدام زینب زن جادوگر و سرویجان و نبرد آنان توضیح داده میشودو در این بخش، زینب با جادو به پرنده وحشی تبدیل میشود و به گوراوغلی حمله میکند، سرویجان هم فوراً به پرنده وحشی مبدل میشود و با او مقابله میکند. سرویجان که به پرنده وحشی تبدیل شده است، در آسمان به زینب که به پرنده تغییر شکل داده، ضربه میزند و او را به زمین میاندازد و زن جادوگر در همانجا میمیرد (M mmetyazov 1990 : 296)جادوگر عادلشاه به پرنده سحرآمیز تبدیل میشود و به سوی مقصد مورد نظر پرواز میکند. گوراوغلی جادوگری به نام ساقی دارد. ساقی قادر است به شکل و قیافه پرستو درآید و پرواز کند ولی جادوگر عادلشاه از او هفتاد و دو برابر قدرتمندتر است. جادوگر عادلشاه تبدیل به پرنده میشود و بدون بیدار کردن اِسن پهلوان، پهلوان اؤوز که به خواب شش ماه رفته است، میرود. گؤودۆر گۆل جادوگر، اسِن پهلوان را که از رفتن به قلعه عادلشاه خود داری میکند، تبدیل به نیزه میکند و به نوکش میگیرد و به قلعه شاه میبرد و در آنجا او را به وضعیت قبلیاش بر میگردند. (M mmetyazov ۱۹۹۰ : ۳۰۸,۳۰۹,۳۱۲,۳۲۲)
در داستان حویرلوقغا-همراه، هم دیوها به شکل پرنده در میآیند و در آسمان پرواز میکنند، حویرلوقغا هم با تکان دادن خود، میتواند به پرنده تبدیل شود.(Allanazorov , 1980 : 41,44) وقتی که دوولتیاربیگ اسیر قزلباشان و زندانی میشود، دُرنایی در خوابش به نزد او میآید. این درنا ناگهان به درویشی با عصای سبز مبدل میشود. او به دوولتیار توصیه میکند که باید صبر پیشه کند وبه او خبر میدهد که بزودی از زندان آزاد خواهد شد. (Durdɪyev1977 : 142)
در داستانهای ترکمنی، اغلب تیپهای خارقالعاده از تغییرشکل استفاده میکنند. نتیجه بیشتر تغییر شکل جادوگران، به صورت تغییر شکل به چیزهایی چون پرنده و چوبدستی تحقق مییابد. هدف از این تغییرها، طی کردن سریع راه میباشد. جادوگران که از جایی به جای دیگری میروند، به شکل پرنده در میآیند و با بهرهگیری از قدرت پرواز خیلی سریعتر به مقصد میرسند. برخی از جادوگران نیز به جهت حمله به دشمنان و ضرر رساندن به آنان به شکل پرنده وحشی در میآیند. درویشان هم به شکل پرنده در میآیند و براحتی به مکانهایی که ورود به آنها دشوار و حتی غیرممکن و یا ممنوع است، وارد میشوند. بطور خلاصه، تغییر شکل در داستانهای ترکمنی، یک کنش جادویی است که تیپهای خارقالعاده به آن توسل میجویند تا مسافتها را بسیار راحت طی کنند و بدون دیده شدن به جایی رفت و آمد کنند.
۳- موی سحرآمیز
موی سحرآمیز که یکی از بنمایههای افسانههاست، عنصری خارقالعاده است که از سوی موجودات خارقالعاده به انسانها هدیه داده میشود تا آنان آن را در مواقع سختی و مشقت بکار ببرند. در افسانهها، قهرمانان وقتی که تار مویی را که از دیوها و یا پریزادها گرفتهاند، آتش میزنند، صاحبان آن برای یاری کردن به قهرمانان میآیند. در افسانه « انارگریان و بِه خندان » اسب سیاه تعدادی مو به دختر میدهد و به او میگوید که با آتش زدن این موها، او بلافاصله در آنجا خواهد بود. آن دختر برای فرار از دست دیوها، موهارا آتش میزند و اسب را فرا میخواند و بلافاصله به اسبی که در کنارش ظاهر شده است، سوار میشود و از دست دیوها فرار میکند.(Alptekin2001 : 449 – 450) در افسانه سیمرغ، کوچکترین پسر پادشاه در موقع تعقیب دیو، از دختری که در چاه با او روبرو میشود، موهای سحرآمیز میگیرد. وقتی که این موها به هم مالیده شوند، دو گوسفند سفید و سیاه بیرون میآیند. او که قصد سوارشدن به گوسفند سفید را داشت، سوار گوسفند سیاه میشود و به زیر زمین میرود. به هنگام آمدن روی زمین، دوباره آن موها را به هم میمالد و این بار یک اسب کَهَر میآید که با آن اسب به دربار میرود. قهرمان وقتی که برای سومین بار موها را به هم میمالد، یک اسب خاکستری در مقابلش ظاهر میشود. (șimșek2001 : 52-58)
این بنمایه که در داستانهای فولکلوریک هم ظاهر میشود، با یک کارکرد مشابه مورد استفاده قرار گرفته است. در بخش « آق شهیر تللینیگار جنگی » داستان کوراوغلو به روایت بهجت ماهیر، حسنبیگ بخاطر تللی نیگار قصد رفتن به آق شهر را دارد. قبل از عزیمت، پدرش کوراوغلو به او سه تار مو میدهد و میگوید: « فرزندم هر وقت گرفتار شدی، یکی از این تار موها را آتش بزن، انشاءالله، چه شب باشد و چه روز، من به کمکت خواهم آمد.»حسنبیگ با تارموهایی که پدرش به او داده است به راه میافتد و به آق شهر میرسد. در آنجا تیللینگار را مییابد و با او از آق شهر فرار میکند، امّا پدر و برادران دختر، آنها را تعقیب میکنند. وقتی حسنبیگ با سوارههایی که از پشت سرش میآیند، میجنگد، سخت مجروح میشود و به تیللینگار میگوید: «پدرم به من سفارشی کرده بود. تو دستت را به جیبم فروکن… سه تار مو هست که دور کاغذی پیچیده شده. یکی از آنها روی آتش بگذار و دوتایش را دوباره به دور کاغذ بپیچ.» همین که نگار سه تارمو را از جیب حسنبیگ برمیدارد و در آتش میاندازد، کوراوغلو متوجه میشود که فرزندش به دردسر افتاده است و برای یاریرسانی آماده میشود.(kaplan 1973 : 131-163)در واریانت ازبکی کوراوغلو، حضرت خضر(ع) به کورواغلو دو تارموی سیاه و سفید میدهد. وقتی که کوراوغلو این موها را به بدنش میمالد، گاهی جوان میشود و گاهی پیر. (karadavut 2002 : 120)
برخی از قهرمانان در داستانهای ترکمنی از موجودات خارقالعاده مو میگیرند و بوسیله این تارمو، آن موجودات خارقالعاده را به یاری فرا میخوانند. حویرلوقغا، دو تار مویش را میکَند و به همرا میدهد و میگوید: « هروقت اتفاقی برایت افتاد، این موها را بسوزان. من فوراً میآیم. » (Allanazarov 1980 : 49)همرا موقع برگشت به سرزمین خود، یکی از تارموها را آتش میزند و همان وقت حویرلوقغا به همراه چهل دختر [کنیز] بر تخت مینشیند و به شکل و قیافه پرستو پروازکنان به نزد همرا میآید. (Allanazarov1980 : 69)
بیلبیل در داستان « گۆل بیلبیل » اژدهای سفید را از دست اژدهای سیاه نجات میدهد. اژدهای سفید در مقابل خوبی بیلبیل، در کنار هدایای خود، به او یک تار مو میدهد و میگوید که این مو هر وقت آتش زده شود، او به یاری بیلبیل خواهد شتافت. (Dessanlar1982 : 203)
در داستان شابهرام [سه دیو به نامهای ] دؤوسرهاپ، دؤوکنداپ و دؤوکندال به قهرمان تار مویی میدهند و هر یک میگویند: « هر جا به تنگنا افتادی، تار مو را آتش بزن، بلافاصله میآیم.» شابهرام در هنگام جنگ با « دؤو زلزله » به محض این که آن تارمو را آتش میزند، دیوها از آسمان به پایین میآیند و به یاری او میشتابند. (Mülkamanov1978 : 58-59, 60,66)
۴ – انگشتر سحرآمیز
انگشتر سحرآمیز به عنوان یکی از بنمایههای افسانهها، کسب قابلیتهای خارقالعاده برای قهرمانان افسانهها را فراهم میسازند. قهرمانی که انگشتر سحرآمیز را به انگشتش کرده است، قادر است با سرعت بسیار از جایی به جای دیگر برود و تمام خواستههای خود را برآورده سازد. پادشاه مارها به کِل اوغلان انگشتری سحرآمیز میدهد و به او میگوید که نباید این انگشتر را گم کند. با این انگشتر میتواند هر آنچه را که به ذهنش میرسد، جامه عمل بپوشاند. (Alptekin2002 : 283 , 316)
کوراوغلو در فصل « کوراوغلو و دمیرجیاوغلو » با نگاه کردن به انگشتر انگشت خود، متوجه به تنگنا افتادن دمیرجیاوغلی میشود. (Alptekin1997 : 311)
سیفالملک در یکی از داستانهای ترکمنی به نام « سیفالملک – مدحالجمال »، در رویایش انگشتر حضرت سلیمان (ع) را میگیرد و در این انگشتر صورت معشوق خود را میبیند و عاشق او میشود. در راه رسیدن به معشوق، این انگشتر همیشه در نزد اوست. سیفالملک در کوه قاف، به یاری این انگشتر، پادشاه دیوها را میکشد. (Dessanlar : 1982 : 11 , 14 , 26-29)
۵ – عصای سحرآمیز
دؤوکنداپ در داستان شابهرام، عصای حضرت سلیمان (ع) را به قهرمان میدهد و به او توضیح میدهد که این عصا به درد چه کارهایی میخورد. این عصا هر دریرا با اشاره به آن میتواند بگشاید حتی اگر آن در با صد زنجیر بسته شده باشد. قهرمان این عصا را برای باز کردن در قفل شده معشوق استفاده میکند.(Mülkamanov1978 : 59 , 64 )
۶ – کلاه سحر آمیز
کلاه سحر آمیز بنمایهای است که در افسانهها با آن روبهرو میشویم که این کلاه قهرمان را نامرئی میسازد در افسانه « دختر پادشاه » درویش کلاهی سحرآمیز دارد که هر کس آن را بر سرگذارد، نامرئی میشود. در این افسانه، درویش وقتی کلاه را میپوشد، ناپدید میشود و کسی نمیتواند او را ببیند.(Boratav2007 : 884-85)در افسانه « انارگریان و بِه خندان » هم قهرمان، کلاه سحرآمیز را میپوشد و نامرئی میشود و از میان پریان، انار و بِه را بر میدارد و بیرون میآید. (Alptekin2002 : 452) در داستانشابهرام، از کلاهی [سخن به میان میآید] که به عنوان کلاه حضرت سلیمان (ع) مورد قبول واقع شده است. هرکس آن را برسرش بگذارد، آن کلاه او را نامرئی میسازد. شابهرام از این کلاه استفاده میکند تا در زمان جستجوی دختر پری به چشم کسی دیده نشود. (Mülkamanov1978 : 59 , 64 )
۷ – کفش سحرآمیز
در داستان شابهرام، دؤوکندال، کفش سحرآمیز حضرت سلیمان(ع) را به قهرمان میدهد و میگوید با این کفشها هر چقدر که راه طی شود، خسته نخواهی شد (Mülkamanov 1978 : 60 )
۸ – لباس سحرآمیز
لباس سحرآمیزی را که در داستان آصلی-کرم به آن بر میخوریم، یک خیاط جادوگر دوخته است. وقتی دگمههای این لباس چهل دگمهای باز میشود، خود بخود دوباره بسته میشوند. این لباس سحرآمیز را آصلی در حجله پوشیده بود. کرم [نتوانسته بود] آن را باز کند. کرم همانطور که به مرادش نرسید در آتش ماند و [ سوخت و خاکستر شد] (۲) (Durdɪyeva 2004 : 77-78)
۹ – کمربند سحرآمیز
ماهیم دختر عادلشاه، در بغداد به طاهر یک کمربند میدهد. این کمربند را همسر حضرت سلیمان (ع) به پادشاه جنها داده بود تا ببافند. شخصی که این کمربند سحرآمیز را به کمرش ببندد و صدسال هم به سفر بپردازد، همانطور که احساس خستگی نمیکند همانطور هم خودش را یک فرد بیست و پنج ساله احساس مینماید. (Așɪrov1954 : 88)
۱۰ – درخت سحرآمیز
قهرمان در داستان قاسم اوغلان در مسیر سفر دور و درازش برای جستجوی معشوق خود، به دو درخت چنار بر میخورد. برگهای این درختان خاصیت جادویی دارمد. اگر کسی سه برگ برداشته شده از درخت اول را به کف پایش بمالد، اگر چهل روز هم راه برود نَه خسته میشود و نَه گرسنه و نَه تشنه. اگر شخصی سه برگ درخت دوم را بخورد راه هزارساله را یک روزه میپیماید و در راه نَه خسته میشود و نَه گرسنه. موقع عبور از دریا، رودخانه و دریاچهها، آب از پاشنه پایش بالتر نمیرود. قاسم اوغلان سه برگی را که از درخت اول برداشته بود به کف پایش میمالد و سه برگ دیگر را میخورد و به راه میافتد. جادوی برگها به کار او میآید. قهرمان چون باد راه میپیماید و پاهایش گویی به زمین نمیخورد. از آبهایی که در مقابلش پیدا میشوند، به راحتی عبور میکند. (Garrɪyeva1993 : 174-175)
قهرمان افسانهها با درختان سحرآمیز روبهرو میشوند. در افسانه « سه دختر وزیر و سه پسر پادشاه » درختی وجود دارد که از هر برگ آن صدایی متفاوت در میآید و در ضمن این درخت میخندد و به رقص میپردازد. قهرمان افسانه که موظف میشود که این درخت را به دست بیاورد، مجبور میشود تا دیوی را که به مقابله او آمده است، به زانو در آورد. قهرمان با فریب دادن دیو موفق به دست آوردن درخت میشود. آن درخت را در کنار خانهاش میکارد و خواهر بیمار خود را بهبود میبخشد. در افسانه « پسری که گوزن شد» درختی هست. وقتی که گوزن آن را میلیسد، بسیار بزرگ میشود و بصورت یک درخت تنومند در میآید.(Alptekin2002 : 436 , 463)
در افسانه «دیو نابینا» [ این موضوع مطرح میشود ] که چشمان نابینایی فقط بوسیله برگ درختی باز خواهد شد که در میان چهل دیو قرار دارد. با خشکانیدن برگهای این درخت سحرآمیز و مالیدن آن روی چشمان نابینا، آن چشمها شفا مییابد و قادر به دیدن میشود. در افسانه « دختر یتیم » هم درختانی وجود دارد که میتوانند سخن بگویند.(șimșek2001 : 68 , 36)
یادداشتهای مترجم
* این نوشته از صفحات ۳۶۴ الی ۳۷۲ بخش « بنمایههای مرتبط به سحرو جادو » کتاب زیر با اندکی تلخیص ترجمه شده است.
Şahɪn,Halil Ibrahim ( 2011),TȕrkmenDestanlarɪveDestancɪlɪkGeleneǵi,konyakȍmenyayɪnlarɪ.
نویسنده در این بخش از کتاب خود از نام کوراوغلو استفاده کرده است. از آنجا که اسم گوراوغلی بیشتر در بین ترکمنها رایج است، مترجم از این نام استفاده کرده است. (ص) بعد از نام حضرت محمد(ص) و (ع) بعد از اسامی دیگر پیامبران و امامان و واژه حضرت بعد از نام خضر از سوی مترجم افزوده شده است.
برای واژه موتیف یا بنمایه تعاریف مختلفی ارائه شده است. محمد پارسانسب در مقاله خود تعاریف متعدد موتیف را ذکر و نقد کرده است و در ادامه دیدگاه خود را آورده است. او معتقد است: «بنمایههای داستانیِ عناصر ساختاری – معنایی از نوع کنشها، اشخاص، حوادث، مفاهیم، مضامین، اشیاء، نمادها و نشانهها در قصههاست که بر اثر تکرار به عنصری تیپیک و نمونهوار بدل شده است. بنمایهها در موقعیت روایی خاص و معمولاً به سبب تکرار شوندگی، برجستگی و معنای ویژه مییابند و حضورشان در قصه موجب بسط حجمی آن، زیبایی روایت و تقویت جاذبه داستانی و درونمایه قصه میشود…بنمایهها، معمولاً کارکردهای معنایی، القایی و روایی متفاوتی در داستانها دارند و اغلب در یک یا چند قصه همزمان یا ناهمزمان، یا در آثار داستانی یک عصر، یا اعصار مختلف، یا در داستانهای یک قوم یا اقوام متعدد و گاه در گونهای خاص از داستانها حضور مییابند.» ( پارسانسب، محمد (۱۳۸۸)، «بنمایه: تعاریف، گونهها، کارکردها و…»، نقد ادبی، س ۲، ش ۵، صص ۲۳-۲۲).
۱ – چون مطالب نویسنده محترم در این قسمت طولانی بود و چندان مرتبط به مبحث اصلی نبود، به صورت خلاصه ترجمه گردید. نویسنده در ادامه بازهم به چند داستان سنتی از ترکان اشاره میکند. که در آنها تغییرشکل رخ میدهد و همچنین انسان تبدیل به جوالدوز، اردک، غاز و قو میشود. ( ص ۳۶۸ ) و در داستانهای متعلق به ترکان شُور نیز تبدیل انسانها و حیوانات به کوه، سنگ، انگشتر و تخم مرغ دیده میشود. ( ص ۳۶۹ )
۲ – پدر آصلی با ازدواج او با کرم به شدت مخالف است. کرم برای رسیدن به معشوق مشکلات و سختیهای فراروانی را تحمل مینماید و حتی تا پای اعدام پیش میرود. در ادامه داستان پدر آصلی مجبور میشود که با این وصلت موافقت نماید ولی با این وجود دست از توطئه و حیله بر نمیدارد. آنها از یک زرگر و خیاط جادوگر میخواهند لباسی برای دخترشان بدوزد. زرگر برای این لباس چهل عدد دگمه آتشین و خیاط کمربند قرمز تهیه میبینند.
کرم در حجله چند بار دگمهها را باز میکند ولی دگمهها باز بسته شدند… کرم چهل بار دگمهها را باز کرد ولی باز دگمهها بسته شدند. در آخر دگمهها آتش گرفتند. آصلی که از خاصیت آن لباس آگاه بود از قبل دو کوزه آب تهیه دیده بود ولی مادر او آب کوزهها را ریخته و کوزهها را از نفت پر کرده بود. آصلی بیخبر از این کار مادرش، آب کوزهها را روی کرم ریخت ولی شعلههای آتش تندتر شدند. آصلی هرکاری کرد نتوانست آتش را خاموش کند. کرم در میان شعلههای آتش سوخت و خاکستر شد. (Durdɪyeva2004 : 77-78 )
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۶
منابع و مآخذ مورد استفاده نویسنده
۱- Aҫa, Mehmet (1998),KozɪKȍrpeș – Bayan suluDestanɪÜzerindeMukayeseliBirAraștɪrma, III C, Konya (YayɪmlanmamɪșDoktoraTezɪ).
۲ – Allanazarov, A (1980) Hȕyrlukga – Hemra,Sayatlɪ – Hemra (HalkDessanlarɪ),Așgabat: tȕrkmenistanNeșiryatɪ.
۳ – Alptekin, Ali Berat (1997) ,HalkHikayelerinin Motif yapɪsɪ, Ankara: Akҫaǵyayinlarɪ.
۴ – Alptekin, Ali Berat(2002) TașeliMasallarɪ, Ankara: Akҫaǵyayinlarɪ.
۵ – Așirov,NagɪmveAmankekilov (1954),Zȍhre – Tahɪr,Așgabat:tȕrkmenistanDȍvletNeșiryatɪ.
۶ – Boratavpertevnaili (2007),azGittikuzgittik,Ankara: Imgekitabeviyayɪnlarɪ.
۷ – Dessanlar (1982),Așgabat:tȕrkmenistanNeșiryatɪ.
۸ – Durdɪyev,Kakacan (1997),GurbanalɪMagrupɪDȍvletyar (Dessan)Așgabat: tȕrkmenistanNeșiryatɪ.
۹ -Durdɪyeva,amangȕl (2004),Aslɪ – keremtȕrkmenHalkDessanɪAșgabat: Miras.
۱۰ – Ergun,Metin (1997),AltayTȕrklerininKahramanlɪkDestanɪalɪpmanaș,konya: Gȕnay offset.
۱۱- Ergun,Metin, (2006),šor KahramnlɪkDessanlarɪ, Ankara: Akҫayayɪnlarɪ.
۱۲ – garrɪyeva,Amangȕl,vd. (1993) TȕrkmenHalkDessanlarɪ Ι,Așgabat:tȕrkmenistanNeșiryatɪ.
۱۳ – Kaplan, Mehmet – M. akalɪn – M. Bali (1973),KȍroǵluDestanɪ,Ankara: atatȕrkȕniversitesiyayɪnlarɪ.
۱۴ –Karadavut,Zekeriya (2002),Kȍroǵluʼnun ortayaҫɪkɪșɪTȕrkDȕnyasɪndakiVaryantlarȕzerinekarșɪlaștɪrmalɪBiraraștɪrma,Bișkek: kɪrgɪz – tȕrkManasȕniversitesiyayɪnlarɪ.
۱۵ – Mämmetyazov,Babɪșvd (1990),GȍroglɪtȕrkmenGahrɪmanҫɪlɪkEposɪ,Așgabat: tȕrkmenistanNeșiryatɪ.
۱۶ – Mȕlkamanov, A. (1978),Şabende – Şabähram,Așgabat: Ιlɪm.
۱۷ –Sakaoglu,saim (1998),»Beybȍyrekhikayesindekikɪyafetdeǵiștirme motifilediǵerbazɪmotiflerinanadolumasallarɪndagȍrȕlmesi«Dedekorkutkitabɪincelemeler – derlemeler- Aktamalar Iincelemeler – derlemeler,konya 1998 121 – ۱۳۵
۱۸ – Şimșek,Esma (2001),YukarɪҫukurovaMasallarɪnda Motif ve Tip Araștɪrmasɪ, ΙΙ – cilt Ankara: kȕltȕrBakanlɪǵɪ.