دکتر خلیل ابراهیم شاهین بن‌مایه­های مرتبط به سحر و جادو در داستان­های سنتی ترکمن

دکتر خلیل ابراهیم شاهین

بن‌مایه­های مرتبط به سحر و جادو در داستان­های سنتی ترکمن

ترجمه: آنّادُردی کریمی

بسیاری از اشیاء سحرآمیز و جادوگران دیده شده در افسانه‌ها، در داستان­های ترکمنی هم حضور دارند. برخی از تیپ­های خارق‌العاده، همانطور که به تغییرات جادویی متوسل می­شوند، برخی از اشیاء سحرآمیز را نیز مورد استفاده قرار می­دهند. اشیاء سحرآمیزی چون انگشتر و مو هم دیده می‌شوند که قهرمان داستان را در رسیدن به هدفش یاری می­کنند. غالباً منشاء و اصل این اشیاء که سحرآمیز بودن آنان مورد قبول واقع شده است، خارق‌العاده می­باشند. برای نمونه موی سحرآمیز متعلق به یک پری یا یک دیو است. انگشتر سحرآمیز متعلق به حضرت سلیمان (ع) است که به قهرمان داده می‌شود. به همان ترتیب عصا و کمربند سحرآمیز و دیگر اشیاء هم صاحبانی با منشاء و منبع خارق‌العاده دارند که به قهرمان داده می­شود، تا در سفر او یاریگرش باشند. در اتباط با سحرو جادو در داستان‌های ترکمن، جادوگران بسیاری توجه ما را به خود جلب می­کند. از این رو، شایسته خواهد بود که در ابتدا جایگاه جادو و جادوگری در داستان‌ها مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد.

۱- جادو

جادوگران اغلب در داستان­های ترکمنی، در میان دشمنان قهرمان، جای دارند. با وجود آن که جادوگر به طور مستقیم با قهرمان مشکلی ندارد، امّا تیپ­های دشمنِ قهرمان که با او در جنگ هستند، جادوگران را به عنوان یک تاکتیک جنگی مورد استفاده قرار می­دهند. البته جادوگران نیک‌اندیش هم وجود دارند که قهرمان را یاری و از او در مقابل جادو گران خبیث محافظت می‌کنند.در سنت داستانسرایی ترکمن، جادو و جادوگران، بیشتر در داستان گوراوغلی جای دارند. گوراوغلی و دلاوران او در نبرد­های بیرون از چاندی‌بیل [سرزمین اصلی گوراوغلی] مجبور می­شوند که با برخی از جادوگران هم بجنگند. در بخش اسیر شدن اؤوِز، در اردوی مصطفی‌بیگ، جادوگران هم حضور دارند. این جادوگران با توسل به سحرو جادو، گوراوغلی و قیرآت[اسب گوراوغلی] را از میدان خارج می‌کنند. در نتیجه این جادو، از قدرت قبلی گوراوغلی و خشم و غضب قبلی قیرآت، چندی باقی نمی­ماند. قیرآت که در هیچ جنگی از پای نمی­افتاد، در مقابل نیروهای مصطفی بیگ به زمین می‌افتد (M mmetyazov: 1990 : 213-214)

در سرای گلرخ، همسراؤوز، یک زن جادوگر به نام خُوب نشان حضور دارد که می­تواند اشخاص را به درخت و یا خر تبدیل کند. گذشته از این، گلرخ هم ویژگی­های جادوگری دارد. او از روی فال‌بینی می­تواند رویدادهای گذشته و آینده را ببیند. (M mmetyazov 1990 : 265,275)

در بخش « سروی‌جان » داستان گوراوغلی، زنی جادوگر به نام زینب، در مقابل گوراوغلی از جادو استفاده می‌کند. آن زن به صورت آتش در می­آید و به گوراوغلی حمله می­کند و سروی‌جان هم آتش او را به گل تبدیل می­کند. زن جادوگر سیل می­شود و می­خواهد گوراوغلی را غرق کند، امّا سروی‌جان به شکل کوه در می­آید و مانع اقدام زن جادوگر می­شود. زینب جادوگر، این بار یک پرنده وحشی می­شود و به گوراوغلی حمله می­کند و سروی‌جان بلافاصله پرنده قدرتمندتری می­شود و با او مقابله می­کند. در پایان، سروی‌جان، موفق به کشتن آن زن جادوگر می­شود. سروی‌جان بار دیگر، به هنگام خروج گوراوغلی، اؤوز و خودش از قلعه، دست به جادوگری می­زند. چون با جادوی او همه افراد ساکن آن قلعه تا صبح به خواب می­روند، کسی متوجه خروج آنان از قلعه نمی­شود.

(M mmetyazov1990 : 294-295 , 302-307) این بخش از داستان، صحنه رویارویی دو زن جادوگر شده است. گوراوغلی، وقتی برای رهایی اؤوز تلاش می کند، در آنجا با جادوگر و دختر هونکار مواجه می­شود. از جادوی جادوگر هونکار با کمک سروی‌جان  که وصف جادوگری او آمد، نجات می­یابد. این قسمت از داستان از بخش­های نادری است که گوراوغلی بدون جنگیدن از قلعه خارج می­شود و اسیری را نجات می­دهد. در این بخش، جادو جای مجادله فیزیکی را گرفته است. گوراوغلی و اؤوز از مبارزه دو زن جادوگر، استفاده می­کنند و به راحتی از قلعه خارج می­شوند.

اؤوز و قیرآت در بخش « اؤوز و قیرآت » داستان گوراوغلی به وسیله جادو اسیرمی­شوند. اؤوز موقع رفتن به شکاربا اِسن پهلوان، با جادوگر عادلشاه به نام « گؤودۆرگۆل» روبرو می­شود. این جادوگر که روز را به شب تبدیل می­کند، از طریق جادو، افسار قیرآت را به دست می­گیرد و اسب را یکراست به طرف خودش می­آورد. اؤوز و قیرآت که توسط جادوگر به نزد عادلشاه آورده شده بودند، به زندان فرستاده می­شوند.هنگامی که گوراوغلی از زندانی شدن اؤوز مطلع می­شود، جادوگر خود، ساقی را به شکل و شمایل پرستو پیش اؤوز روانه می­کند. ساقی به اؤوز یاد می­دهد که چه کارهایی باید انجام بدهد. بدین ترتیب اؤوز از زندان نجات می­یابد. (M mmetyazov1990 : 306-307)در بخش « اؤوز و قیرآت » جادوگران نقش مؤثری به عهده می­گیرند. جادوگر گوراوغلی، نقشه­های « گؤودۆرگۆل »را که با استفاده از جادو و از طریق حیله، اؤوز را به اسارت گرفته بود، بی­اثر می­سازد. [ در اینجا نیز] همچون بخش « سروی‌جان » جادو نیز در کنار مبارزه فیزیکی با دشمن، به عنوان یک تاکتیک جنگی به کار گرفته شده است.

دربخش « قهرکردن اؤوز» [ داستان گوراوغلی]، اؤوز با گوراوغلی می­جنگد. مصطفی بیگ [از سرداران و دلاوران رقیب] با گوراوغلی دوست می­شود. امّا جادوگران بار دیگر او را به اردوی خودشان بر می­گردانند. در بخش «پیر زن»، پیرزنی که قصد ربودن قیرآت را دارد، در عین حال یک جادوگر هم است. او برای دزیدن اسب، گوراوغلی و دلاورانش را مریض می­کند. در بخش «خارمان‌دألی» عجوزه­ای که می­خواهد از ولایت روم [روم: در اینجا روم شرقی مدنظر است] به چاندی‌بیل نزد گوراوغلی برود، برای یافتن تولپار [ نوعی اسب] در بین گله بزرگ اسب، به جادو متوسل می­شود و تولپار را پیش خود می آورد.(M mmetyazov  ۱۹۹۰ : ۴۳۴,۴۴۳,۶۷۴)همانطور که مشاهده می­شود بسیاری از مطالب مرتبط به جادو و جادوگران در داستان­های ترکمنی، در داستان گوراوغلی جای گرفته است. علاوه براین، در فصل­های داستان گوراوغلی در کنار جادوگران، موجودات خارق‌العاده­ای چون دیو و پری که در افسانه­ها با آن مواجه می­شویم، حضور دارند. وجود جادو و جادوگران و موجودات خارق‌العاده‌ای چون دیو وپری به صورت فزاینده در بخش­های داستان گوراوغلی را باید در تأثیرگذاری افسانه­ها بر سنت داستانسرایی ارزیابی نمود. در داستان­های ترکمنی، هم قهرمان داستان و هم تیپ­های دشمن از جادو استفاده می­کنند. قهرمان داستان برای سردرآوردن از مجهولات و برای نیل به وضعیت سودمند در برابر دشمنان، از جادو و جادوگران استفاده می­کند. دشمنان هم چون از طریق جنگ، نتوانسته­اند قهرمان را دستگیرکنند، برای دستگیری او به جادو و حیله متوسل می­شوند. اگرچه گاهی جادوی تیپ­های دشمن نتیجه بخش است ولی با این وجود قهرمان موفق می­شود خود را از تأثیر جادو نجات دهد و بر رقیبانش پیروز گردد.

۲- تغییر شکل

بن‌مایه تغییرشکل در افسانه، داستان­های فولکلوریک، روایت­ها و داستان­های سنتی دیده می‌شود. تغییر شکل انسان به حیوان و یا تبدیل شدن به سنگ از طریق دعا و یا جادو حادث می‌شود. (Sakao Lu 1998 : 124) اگرچه تغییرشکل با بن‌مایه تغییر ظاهر و قیافه، جنبه­های مشترک دارد ولی این بن‌مایه با تغییر قیافه تفاوت دارد. موضوع مورد بحث در تغییرشکل، تغییر و تبدیل از طریق جادو و سحر است. قهرمانان که بصورت جادویی تغییرشکل یافته‌اند، صاحب یک شکل و ظاهر بسیار متفاوت از وضعیت قبلی خود می­شوند. این قهرمان می­تواند گاهی به یک حیوان، به عناصر طبیعت و گاهی هم به یکی از اشیاء تبدیل شود. البته قهرمانی که تغییرشکل می­دهد ضمن پنهان نگهداشتن هویت خود، تغییر ظاهری می‌دهد، ولی این تغییر ظاهری که به قیافه و ظاهر چوپانی در می­آید با تغییر[شکل] قهرمان بسیار فرق دارد.

بن‌مایه تغییرشکل با آن که در افسانه­ها بسیار رایج است، در داستان­های فولکلوریک و داستان‌های سنتی هم جای دارد. اگرچه در افسانه­ها، تبدیل انسان به گوزن، خر، گاونر، پرنده، ماهی و سنگ دیده می­شود، ولی گاهی اوقات موجودات جاندار و بی­جان هم به انسان مبدل می­شوند. (Alptekin2002 : 128-129)در داستان­های فولکلوریک هم، انسان به دیو، خر، قاطر و پرستو تبدیل می­شود. (Alptekin 1997: 309)به سبب در رأس بودن قهرمان در داستان‌ها، اسب قهرمان و جادوگران به شکل­های مختلف در می­آیند. بویژه در داستان­های ترکی منطقه سیبریه جنوبی، قهرمان و اسبش، همزمان تغییر شکل می­دهند. قهرمان از روش و تدبیر تغیرشکل برای پنهان نگه داشتن خود و هویتش از دشمنان، استفاده می­کند و در نتیجه این اقدام، به یک فرد کچل ضعیف و لاغر اندام تبدیل می­شود. اسب او هم وضعیت یک کره اسب ضعیف مبتلا به مرض جَرَپ، با موهای ریخته شده را پیدا می­کند. با این شکل و شمایل قهرمان می­تواند براحتی به هرجا سر بزند.

قهرمان در داستان آلئپ-ماناش مربوط به ترکان آلتای، به سبب خیانت دوستش اسیر می­شود. او وقتی که بعد از سال­ها قصد برگشت به اوبه خود را دارد، تغییر قیافه می­دهد تا بتواند به شکل واقعی مشاهده کند که چه کسانی با او دوست و چه کسانی دشمن هستند. البته در این تغییر، حفظ کردن خود از خطرات هم مدنظر است. آلئپ-ماناش در نزدیکی اوبه‌اش، تغییر قیافه می­‌دهد و از آن هیئت باصلابت قبلی او، تنها شکل و قیافه مرد لاغر اندام باقی می­ماند. اسب او هم به همان شکل، وضعیت یک کره اسب ضعیف را به خود می­گیرد… آلئپ-ماناش در راه بازگشت، گاهگاهی، خودش را به برخی از افراد می‌شناساند… او هویت خود را به پیرمرد مورد اعتمادش فاش می­کند… او بعد از این دیدار به راهش ادامه می­دهد و بار دیگر به وضعیت سابقش بر می­گردد.(Ergun 1997 : 137-140)(1)

در داستان­های ترکمنی، جادوگران، دیوها و درویش­ها تغییر شکل می­دهند. در بخش « سروی‌جان» داستان گوراوغلی، تغییر شکل مدام زینب زن جادوگر و سروی‌جان و نبرد آنان توضیح داده می­شودو در این بخش، زینب با جادو به پرنده وحشی تبدیل می­شود و به گوراوغلی حمله می‌کند، سروی‌جان هم فوراً به پرنده وحشی مبدل می­شود و با او مقابله می­کند. سروی‌جان که به پرنده وحشی تبدیل شده است، در آسمان به زینب که به پرنده تغییر شکل داده، ضربه می­زند و او را به زمین می­اندازد و زن جادوگر در همانجا می­میرد (M mmetyazov 1990 : 296)جادوگر عادلشاه به پرنده سحرآمیز تبدیل می­شود و به سوی مقصد مورد نظر پرواز می­کند. گوراوغلی جادوگری به نام ساقی دارد. ساقی قادر است به شکل و قیافه پرستو درآید و پرواز کند ولی جادوگر عادلشاه از او هفتاد و دو برابر قدرتمندتر است. جادوگر عادلشاه تبدیل به پرنده می­شود و بدون بیدار کردن اِسن پهلوان، پهلوان اؤوز که به خواب شش ماه رفته است، می­رود. گؤودۆر گۆل جادوگر، اسِن پهلوان را که از رفتن به قلعه عادلشاه خود داری می­کند، تبدیل به نیزه می­کند و به نوکش می­گیرد و به قلعه شاه می­برد و در آنجا او را به وضعیت قبلی‌اش بر می­گردند. (M mmetyazov  ۱۹۹۰ : ۳۰۸,۳۰۹,۳۱۲,۳۲۲)

در داستان حویرلوقغا-همراه، هم دیو­ها به شکل پرنده در می­آیند و در آسمان پرواز می­کنند، حویرلوقغا هم با تکان دادن خود، می­تواند به پرنده تبدیل شود.(Allanazorov , 1980 : 41,44) وقتی که دوولت‌یاربیگ اسیر قزلباشان و زندانی می­شود، دُرنایی در خوابش به نزد او می­آید. این درنا ناگهان به درویشی با عصای سبز مبدل می­شود. او به دوولت‌یار توصیه می­کند که باید صبر پیشه کند وبه او خبر می­دهد که بزودی از زندان آزاد خواهد شد. (Durdɪyev1977 : 142)

در داستان­های ترکمنی، اغلب تیپ­های خارق‌العاده از تغییرشکل استفاده می­کنند. نتیجه بیشتر تغییر شکل جادوگران، به صورت تغییر شکل به چیزهایی چون پرنده و چوبدستی تحقق می‌یابد. هدف از این تغییرها، طی کردن سریع راه می­باشد. جادوگران که از جایی به جای دیگری می­روند، به شکل پرنده در می­آیند و با بهره‌گیری از قدرت پرواز خیلی سریع‌تر به مقصد می­رسند. برخی از جادوگران نیز به جهت حمله به دشمنان و ضرر رساندن به آنان به شکل پرنده وحشی در می­آیند. درویشان هم به شکل پرنده در می­آیند و براحتی به مکان­هایی که ورود به آن­ها دشوار و حتی غیرممکن و یا ممنوع است، وارد می­شوند. بطور خلاصه، تغییر شکل در داستان­های ترکمنی، یک کنش جادویی است که تیپ­های خارق‌العاده به آن توسل می­جویند تا مسافت­ها را بسیار راحت طی کنند و بدون دیده شدن به جایی رفت و آمد کنند.

۳- موی سحرآمیز

موی سحرآمیز که یکی از بن‌مایه‌های افسانه­هاست، عنصری خارق‌العاده است که از سوی موجودات خارق‌العاده به انسان­ها هدیه داده می­شود تا آنان آن را در مواقع سختی و مشقت بکار ببرند. در افسانه‌ها، قهرمانان وقتی که تار مویی را که از دیوها و یا پریزادها گرفته‌اند، آتش می­زنند، صاحبان آن برای یاری کردن به قهرمانان می­آیند. در افسانه « انارگریان و بِه خندان » اسب سیاه تعدادی مو به دختر می­دهد و به او می­گوید که با آتش زدن این موها، او بلافاصله در آنجا خواهد بود. آن دختر برای فرار از دست دیوها، موهارا آتش می­زند و اسب را فرا می­خواند و بلافاصله به اسبی که در کنارش ظاهر شده است، سوار می­شود و از دست دیوها فرار می­کند.(Alptekin2001 : 449 – 450) در افسانه سیمرغ، کوچکترین پسر پادشاه در موقع تعقیب دیو، از دختری که در چاه با او روبرو می­شود، موهای سحرآمیز می­گیرد. وقتی که این موها به هم مالیده شوند، دو گوسفند سفید و سیاه بیرون می­آیند. او که قصد سوارشدن به گوسفند سفید را داشت، سوار گوسفند سیاه می­شود و به زیر زمین می­رود. به هنگام آمدن روی زمین، دوباره آن موها را به هم می­مالد و این بار یک اسب کَهَر می­آید که با آن اسب به دربار می­رود. قهرمان وقتی که برای سومین بار موها را به هم می­مالد، یک اسب خاکستری در مقابلش ظاهر می­شود. (șimșek2001 : 52-58)

این بن‌مایه که در داستان­های فولکلوریک هم ظاهر می­شود، با یک کارکرد مشابه مورد استفاده قرار گرفته است. در بخش « آق شهیر تللی‌نیگار جنگی » داستان کوراوغلو به روایت بهجت ماهیر، حسن‌بیگ بخاطر تللی نیگار قصد رفتن به آق شهر را دارد. قبل از عزیمت، پدرش کوراوغلو به او سه تار مو می­دهد و می­گوید: « فرزندم هر وقت گرفتار شدی، یکی از این تار موها را آتش بزن، انشاءالله، چه شب باشد و چه روز، من به کمکت خواهم آمد.»حسن‌بیگ با تارموهایی که پدرش به او داده است به راه می­افتد و به آق شهر می­رسد. در آنجا تیللی‌نگار را می­یابد و با او از آق شهر فرار می­کند، امّا پدر و برادران دختر، آن­ها را تعقیب می­کنند. وقتی حسن‌بیگ با سواره­هایی که از پشت سرش می­آیند، می­جنگد، سخت مجروح می­شود و به تیللی‌نگار می­گوید: «پدرم به من سفارشی کرده بود. تو دستت را به جیبم فروکن… سه تار مو هست که دور کاغذی پیچیده شده. یکی از آن­ها روی آتش بگذار و دوتایش را دوباره به دور کاغذ بپیچ.» همین که نگار سه تارمو را از جیب حسن‌بیگ برمی‌دارد و در آتش می­اندازد، کوراوغلو متوجه ­می­شود که فرزندش به دردسر افتاده است و برای یاری‌رسانی آماده می­شود.(kaplan 1973 : 131-163)در واریانت ازبکی کوراوغلو، حضرت خضر(ع) به کورواغلو دو تارموی سیاه و سفید می­دهد. وقتی که کوراوغلو این موها را به بدنش می‌مالد، گاهی جوان می­شود و گاهی پیر. (karadavut 2002 : 120)

برخی از قهرمانان در داستان­های ترکمنی از موجودات خارق‌العاده مو می­گیرند و بوسیله این تارمو، آن موجودات خارق‌العاده را به یاری فرا می­خوانند. حویرلوقغا، دو تار مویش را می­کَند و به همرا می‌دهد و می­گوید: « هروقت اتفاقی برایت افتاد، این موها را بسوزان. من فوراً می­آیم. » (Allanazarov 1980 : 49)همرا موقع برگشت به سرزمین خود، یکی از تارموها را آتش می­زند و همان وقت حویرلوقغا به همراه چهل دختر [کنیز] بر تخت می­نشیند و به شکل و قیافه پرستو پروازکنان به نزد همرا می­آید. (Allanazarov1980 : 69)

بیلبیل در داستان « گۆل بیلبیل » اژدهای سفید را از دست اژدهای سیاه نجات می­دهد. اژدهای سفید در مقابل خوبی بیلبیل، در کنار هدایای خود، به او یک تار مو می­دهد و می­گوید که این مو هر وقت آتش زده شود، او به یاری بیلبیل خواهد شتافت. (Dessanlar1982 : 203)

 

در داستان شابهرام [سه دیو به نام­های ] دؤوسرهاپ، دؤوکنداپ و دؤوکندال به قهرمان تار مویی می‌دهند و هر یک می­گویند: « هر جا به تنگنا افتادی، تار مو را آتش بزن، بلافاصله می‌آیم.» شابهرام در هنگام جنگ با « دؤو زلزله » به محض این که آن تارمو را آتش می­زند، دیوها از آسمان به پایین می­آیند و به یاری او می­شتابند. (Mülkamanov1978 : 58-59, 60,66)

۴ – انگشتر سحرآمیز

انگشتر سحرآمیز به عنوان یکی از بن‌مایه­های افسانه­ها، کسب قابلیت­های خارق‌العاده برای قهرمانان افسانه­ها را فراهم می­سازند. قهرمانی که انگشتر سحرآمیز را به انگشتش کرده است، قادر است با سرعت بسیار از جایی به جای دیگر برود و تمام خواسته­های خود را برآورده سازد. پادشاه مارها به کِل اوغلان انگشتری سحرآمیز می­دهد و به او می­گوید که نباید این انگشتر را گم کند. با این انگشتر می­تواند هر آنچه را که به ذهنش می­رسد، جامه عمل بپوشاند. (Alptekin2002 : 283 , 316)

کوراوغلو در فصل « کوراوغلو و دمیرجی­اوغلو » با نگاه کردن به انگشتر انگشت خود، متوجه به تنگنا افتادن دمیرجی­اوغلی می­شود. (Alptekin1997 : 311)

سیف‌الملک در یکی از داستان­های ترکمنی به نام « سیف‌الملک – مدح‌الجمال »، در رویایش انگشتر حضرت سلیمان (ع) را می­گیرد و در این انگشتر صورت معشوق خود را می­بیند و عاشق او می­شود. در راه رسیدن به معشوق، این انگشتر همیشه در نزد اوست. سیف‌الملک در کوه قاف، به یاری این انگشتر، پادشاه دیوها را می­کشد. (Dessanlar : 1982 : 11 , 14 , 26-29)

۵ – عصای سحرآمیز

دؤوکنداپ در داستان شابهرام، عصای حضرت سلیمان (ع) را به قهرمان می­دهد و به او توضیح می‌دهد که این عصا به درد چه کارهایی می­خورد. این عصا هر دریرا با اشاره به آن می­تواند بگشاید حتی اگر آن در با صد زنجیر بسته شده باشد. قهرمان این عصا را برای باز کردن در قفل شده معشوق استفاده می­کند.(Mülkamanov1978 : 59 , 64 )

۶ – کلاه سحر آمیز

کلاه سحر آمیز بن‌مایه­ای است که در افسانه­ها با آن روبه­رو می­شویم که این کلاه قهرمان را نامرئی می­سازد در افسانه « دختر پادشاه » درویش کلاهی سحرآمیز دارد که هر کس آن را بر سرگذارد، نامرئی می­شود. در این افسانه، درویش وقتی کلاه را می­پوشد، ناپدید می­شود و کسی نمی­تواند او را ببیند.(Boratav2007 : 884-85)در افسانه « انارگریان و بِه خندان » هم قهرمان، کلاه سحرآمیز را می­پوشد و نامرئی می­شود و از میان پریان، انار و بِه  را بر می­دارد و بیرون می­آید. (Alptekin2002 : 452) در داستانشابهرام، از کلاهی [سخن به میان می­آید] که به عنوان کلاه حضرت سلیمان (ع) مورد قبول واقع شده است. هرکس آن را برسرش بگذارد، آن کلاه او را نامرئی می­سازد. شابهرام از این کلاه استفاده می­کند تا در زمان جستجوی دختر پری به چشم کسی دیده نشود. (Mülkamanov1978 : 59 , 64 )

۷ – کفش سحرآمیز

در داستان شابهرام، دؤوکندال، کفش سحرآمیز حضرت سلیمان(ع) را به قهرمان می­دهد و می­گوید با این کفش­ها هر چقدر که راه طی شود، خسته نخواهی شد (Mülkamanov 1978 : 60 )

۸ – لباس سحرآمیز

لباس سحرآمیزی را که در داستان آصلی-کرم به آن بر می­خوریم، یک خیاط جادوگر دوخته است. وقتی دگمه‌های این لباس چهل دگمه­ای باز می­شود، خود بخود دوباره بسته می­شوند. این لباس سحرآمیز را آصلی در حجله پوشیده بود. کرم [نتوانسته بود] آن را باز کند. کرم همان­طور که به مرادش نرسید در آتش ماند و [ سوخت و خاکستر شد] (۲) (Durdɪyeva 2004 : 77-78)

۹ – کمربند سحرآمیز

ماهیم دختر عادلشاه، در بغداد به طاهر یک کمربند می­دهد. این کمربند را همسر حضرت سلیمان (ع) به پادشاه جن­ها داده بود تا ببافند. شخصی که این کمربند سحرآمیز را به کمرش ببندد و صدسال هم به سفر بپردازد، همانطور که احساس خستگی نمی­کند همانطور هم خودش را یک فرد بیست و پنج ساله احساس می­نماید. (Așɪrov1954 : 88)

۱۰ – درخت سحرآمیز

قهرمان در داستان قاسم اوغلان در مسیر سفر دور و درازش برای جستجوی معشوق خود، به دو درخت چنار بر می­خورد. برگ­های این درختان خاصیت جادویی دارمد. اگر کسی سه برگ برداشته شده از درخت اول را به کف پایش بمالد، اگر چهل روز هم راه برود نَه خسته می­شود و نَه گرسنه و نَه تشنه. اگر شخصی سه برگ درخت دوم را بخورد راه هزارساله را یک روزه می­پیماید و در راه نَه خسته می­شود و نَه گرسنه. موقع عبور از دریا، رودخانه و دریاچه‌ها، آب از پاشنه پایش بالتر نمی­رود. قاسم اوغلان سه برگی را که از درخت اول برداشته بود به کف پایش می­مالد و سه برگ دیگر را می‌خورد و به راه می­افتد. جادوی برگ­ها به کار او می­آید. قهرمان چون باد راه می­پیماید و پاهایش گویی به زمین نمی­خورد. از آب­هایی که در مقابلش پیدا می­شوند، به راحتی عبور می­کند. (Garrɪyeva1993 : 174-175)

قهرمان افسانه­ها با درختان سحرآمیز روبه­رو می­شوند. در افسانه « سه دختر وزیر و سه پسر پادشاه » درختی وجود دارد که از هر برگ آن صدایی متفاوت در می­آید و در ضمن این درخت می­خندد و به رقص می­پردازد. قهرمان افسانه که موظف می­شود که این درخت را به دست بیاورد، مجبور می­شود تا دیوی را که به مقابله او آمده است، به زانو در آورد. قهرمان با فریب دادن دیو موفق به دست آوردن درخت می­شود. آن درخت را در کنار خانه‌اش می­کارد و خواهر بیمار خود را بهبود می­بخشد. در افسانه « پسری که گوزن شد» درختی هست. وقتی که گوزن آن را می­لیسد، بسیار بزرگ می­شود و بصورت یک درخت تنومند در می­آید.(Alptekin2002 : 436 , 463)

در افسانه «دیو نابینا» [ این موضوع مطرح می­شود ] که چشمان نابینایی فقط بوسیله برگ درختی باز خواهد شد که در میان چهل دیو قرار دارد. با خشکانیدن برگ­های این درخت سحرآمیز و مالیدن آن روی چشمان نابینا، آن چشم­ها شفا می­یابد و قادر به دیدن می­شود. در افسانه « دختر یتیم » هم درختانی وجود دارد که می­توانند سخن بگویند.(șimșek2001 : 68 , 36)

 

یادداشت‌های مترجم

* این نوشته از صفحات ۳۶۴ الی ۳۷۲ بخش « بن‌مایه­های مرتبط به سحرو جادو » کتاب زیر با اندکی تلخیص ترجمه شده است.

Şahɪn,Halil Ibrahim ( 2011),TȕrkmenDestanlarɪveDestancɪlɪkGeleneǵi,konyakȍmenyayɪnlarɪ.

نویسنده در این بخش از کتاب خود از نام کوراوغلو استفاده کرده است. از آنجا که اسم گوراوغلی بیشتر در بین ترکمن‌ها رایج است، مترجم از این نام استفاده کرده است. (ص) بعد از نام حضرت محمد(ص) و (ع) بعد از اسامی دیگر پیامبران و امامان و واژه حضرت بعد از نام خضر از سوی مترجم افزوده شده است.

برای واژه موتیف یا بن‌مایه تعاریف مختلفی ارائه شده است. محمد پارسانسب در مقاله خود تعاریف متعدد موتیف را ذکر و نقد کرده است و در ادامه دیدگاه خود را آورده است. او معتقد است: «بن‌مایه‌های داستانیِ عناصر ساختاری – معنایی از نوع کنش‌ها، اشخاص، حوادث، مفاهیم، مضامین، اشیاء، نمادها و نشانه‌ها در قصه‌هاست که بر اثر تکرار به عنصری تیپیک و نمونه‌وار بدل شده است. بن‌مایه‌ها در موقعیت روایی خاص و معمولاً به سبب تکرار شوندگی، برجستگی و معنای ویژه می‌یابند و حضورشان در قصه موجب بسط حجمی آن، زیبایی روایت و تقویت جاذبه داستانی و درون‌مایه قصه می‌شود…بن‌مایه‌ها، معمولاً کارکردهای معنایی، القایی و روایی متفاوتی در داستان‌ها دارند و اغلب در یک یا چند قصه هم‌زمان یا ناهم‌زمان، یا در آثار داستانی یک عصر، یا اعصار مختلف، یا در داستان‌های یک قوم یا اقوام متعدد و گاه در گونه‌ای خاص از داستان‌ها حضور می‌یابند.» ( پارسانسب، محمد (۱۳۸۸)، «بن‌مایه: تعاریف، گونه‌ها، کارکردها و…»، نقد ادبی، س ۲، ش ۵، صص ۲۳-۲۲).

۱ – چون مطالب نویسنده محترم در این قسمت طولانی بود و چندان مرتبط به مبحث اصلی نبود، به صورت خلاصه ترجمه گردید. نویسنده در ادامه بازهم به چند داستان سنتی از ترکان اشاره می‌کند. که در آن­ها تغییرشکل رخ می­دهد و همچنین انسان تبدیل به جوالدوز، اردک، غاز و قو می‌شود. ( ص ۳۶۸ ) و در داستان­های متعلق به ترکان شُور نیز تبدیل انسان­ها و حیوانات به کوه، سنگ، انگشتر و تخم مرغ دیده می­شود. ( ص ۳۶۹ )

۲ – پدر آصلی با ازدواج او با کرم به شدت مخالف است. کرم برای رسیدن به معشوق مشکلات و سختی­های فراروانی را تحمل می­نماید و حتی تا پای اعدام پیش می­رود. در ادامه داستان پدر آصلی مجبور می­شود که با این وصلت موافقت نماید ولی با این وجود دست از توطئه و حیله بر نمی­دارد. آن­ها از یک زرگر و خیاط جادوگر می­خواهند لباسی برای دخترشان بدوزد. زرگر برای این لباس چهل عدد دگمه آتشین و خیاط کمربند قرمز تهیه می­بینند.

کرم در حجله چند بار دگمه­ها را باز می­کند ولی دگمه­ها باز بسته شدند… کرم چهل بار دگمه‌ها را باز کرد ولی باز دگمه­ها بسته شدند. در آخر دگمه­ها آتش گرفتند. آصلی که از خاصیت آن لباس آگاه بود از قبل دو کوزه آب تهیه دیده بود ولی مادر او آب کوزه­ها را ریخته و کوزه­ها را از نفت پر کرده بود. آصلی بی‌خبر از این کار مادرش، آب کوزه­ها را روی کرم ریخت ولی شعله­های آتش تندتر شدند. آصلی هرکاری کرد نتوانست آتش را خاموش کند. کرم در میان شعله­های آتش سوخت و خاکستر شد. (Durdɪyeva2004 : 77-78 )

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۶

منابع و مآخذ مورد استفاده نویسنده

۱- Aҫa, Mehmet (1998),KozɪKȍrpeș – Bayan suluDestanɪÜzerindeMukayeseliBirAraștɪrma, III C, Konya (YayɪmlanmamɪșDoktoraTezɪ).

۲ – Allanazarov, A (1980) Hȕyrlukga – Hemra,Sayatlɪ – Hemra  (HalkDessanlarɪ),Așgabat: tȕrkmenistanNeșiryatɪ.

۳ – Alptekin, Ali Berat (1997) ,HalkHikayelerinin Motif  yapɪsɪ,  Ankara: Akҫaǵyayinlarɪ.

۴ – Alptekin, Ali Berat(2002) TașeliMasallarɪ, Ankara: Akҫaǵyayinlarɪ.

۵ – Așirov,NagɪmveAmankekilov (1954),Zȍhre – Tahɪr,Așgabat:tȕrkmenistanDȍvletNeșiryatɪ.

۶ – Boratavpertevnaili (2007),azGittikuzgittik,Ankara: Imgekitabeviyayɪnlarɪ.

۷ – Dessanlar (1982),Așgabat:tȕrkmenistanNeșiryatɪ.

۸ – Durdɪyev,Kakacan (1997),GurbanalɪMagrupɪDȍvletyar (Dessan)Așgabat: tȕrkmenistanNeșiryatɪ.

۹ -Durdɪyeva,amangȕl (2004),Aslɪ – keremtȕrkmenHalkDessanɪAșgabat: Miras.

۱۰ – Ergun,Metin (1997),AltayTȕrklerininKahramanlɪkDestanɪalɪpmanaș,konya: Gȕnay offset.

۱۱- Ergun,Metin, (2006),šor KahramnlɪkDessanlarɪ, Ankara: Akҫayayɪnlarɪ.

۱۲ – garrɪyeva,Amangȕl,vd. (1993) TȕrkmenHalkDessanlarɪ Ι,Așgabat:tȕrkmenistanNeșiryatɪ.

۱۳ – Kaplan, Mehmet – M. akalɪn – M. Bali (1973),KȍroǵluDestanɪ,Ankara: atatȕrkȕniversitesiyayɪnlarɪ.

۱۴ –Karadavut,Zekeriya (2002),Kȍroǵluʼnun ortayaҫɪkɪșɪTȕrkDȕnyasɪndakiVaryantlarȕzerinekarșɪlaștɪrmalɪBiraraștɪrma,Bișkek: kɪrgɪz – tȕrkManasȕniversitesiyayɪnlarɪ.

۱۵ – Mämmetyazov,Babɪșvd (1990),GȍroglɪtȕrkmenGahrɪmanҫɪlɪkEposɪ,Așgabat: tȕrkmenistanNeșiryatɪ.

۱۶ – Mȕlkamanov, A. (1978),Şabende – Şabähram,Așgabat: Ιlɪm.

۱۷ –Sakaoglu,saim (1998),»Beybȍyrekhikayesindekikɪyafetdeǵiștirme motifilediǵerbazɪmotiflerinanadolumasallarɪndagȍrȕlmesi«Dedekorkutkitabɪincelemeler – derlemeler- Aktamalar Iincelemeler – derlemeler,konya 1998 121 – ۱۳۵

۱۸ – Şimșek,Esma (2001),YukarɪҫukurovaMasallarɪnda Motif  ve Tip Araștɪrmasɪ, ΙΙ – cilt Ankara: kȕltȕrBakanlɪǵɪ.