جمشید شیرانی خاکِ خسته

جمشید شیرانی

خاکِ خسته

تقدیم به “٢۵ سال دادخواهی”

 

در این بیغوله

پرسه می زنم

با

کوله باری

از

واژه های خسته.

،”شادی”

دیگر

شادی نمی کند

در این

،”غربت”

و “عشق”

– “عشقِ سر به زیر”-

معلوم نیست

روی زمین،

به دنبال چه می گردد.

***

،” آه”

دیگر شبیه آه نیست،

هق هق تلخش

نوای مرغ شباهنگ است.

“قلب” امّا

از تمامی واژه ها

غمگین تر است،

مثل مداد،

هر روز می تراشمش

تا دلش عریان شود

و بنویسد چیزکی

با سویدایش،

از مِهر

از خانه

از سپیده ی دیرآشنا.

خونلَخته ی خسته، امّا،

از  گردش

باز ایستاده است.

می گوید:

“گنج ها را،

همه در خاک

نهان کرده اند؛

آه!

چه دیر دانستم

عشق

در خاک خسته

به دنبال چیست.”