رضا بی شتاب بَبر وُ بَرّه وُ بادفروشانِ رأی

رضا بی شتاب

بَبر وُ بَرّه وُ بادفروشانِ رأی

رأی دادن به راهزنان؛کُشتنِ روشنی وُ خِرَد است،رأی:رؤیایِ مُرده ایست در مُردابِ دینتان مانندِ خدایتان مانندِ دار وُ تازیانه وُ زندان وُ اذانتان،کابوس وُ بختک اید در خانه مان؛شما عاشقان را آواره کرده اید وُ فرزندانِ خورشید را کُشته اید

ابر آمد وُ ببر آمد وُ آن برّه عیان شد

با دلهره بگریخته باران وُ نهان شد

ابر از پیِ ابر آمده بگرفته زمان را

خون شد دلِ این خانه دگرباره خزان شد!

شبکور زِ مَه آمده با وعدۀ بسیار

آمالِ من وُ ما وُ شما گور نشان شد

در کوچه چراغ وُ چمن وُ چهچهه کُشتند

آوایِ دلِ مادرِ ما درد وُ فغان شد

رؤیای قشنگی اگر از عشق سخن گفت

سیلی خورِ مرگی شد وُ در گور روان شد

امید اگر غنچۀ تُردی شد وُ بشکُفت

شلاقِ شقاوت به تن اش نقش وُ نشان شد

آزادی وُ آواز وُ وطن رفته به زندان

تبعیدی وُ آواره همه پیر وُ جوان شد

سیمرغِ سخن را چو به صُلّابه کشیدند

دق کرد دلِ خانه وُ خونابه فشان شد

اندیشه غریبی شد وُ چون خانه بدوشی

افسرده وُ در حسرت وُ بی جا وُ مکان شد

بر بادِ هوا رفت همه حرمتِ خانه

جان گشت پشیزی وُ سخن در خفقان شد

بشکسته حریمِ شرف وُ شرمِ بشر را

کاشانۀ عُشاق چه بی امن وُ امان شد

خون از سرِ دار وُ در وُ دیوار شَتَک زد

زان بانگِ اذان روشنیِ ننگِ زمان شد

از چاله به چاه وُ همه چمچاره گرفتند

ایران عجبا جایگهِ دیو وُ ددان شد

مرگ آمده کاشانه پریشان شده ای وای

هیهات زمین مزرعِ این جانوران شد

بیمارِ روان باخته شد رهبر وُ مولا

بر چهرۀ گُل رنگ؛همانا یرقان شد

آن مجتهدِ جهل وُ جنایت که عَلَم شد

از قعرِ لجن آمد وُ بی بند وُ عنان شد

این حوزه همان باغِ وُحُوش ست وُ شگفتا!

کین مُفتخورِ مُفتی وُ «زامبی» سرطان شد

از کوخ به کاخ آمده دریوزه وُ شحنه

«آقا»شده وُ مالکِ این مُلکِ کیان شد

با کبکبه وُ دبدبه شد شیخِ سیه کار

آن کرمکِ مفلوک یکی کَله کلان شد

با جقجقۀ جاه وُ جلال آمده این جعل

شیپور نوازد شِپِشَک مالکِ کان شد

بگشوده دهان برزخِ بیزاری وُ ذلت

جرثومۀ جهل آمده ملایِ جهان شد

شیخ آمده خوان بُرده وُ خر خورده وُ آخور

خورجینِ جُو وُ یونجه وُ کَه خورده وُ خان شد

هر جا که چمن بود چموشانه چریدند

هان چترِ چپاول زِ کران تا به کران شد

این بادفروشان شرفِ خانه شکستند

زان غارت وُ تحریم وُ حقارت که چنان شد

نه منزلت وُ شأن بجا ماند وُ شکوهی

هان دیدۀ دلسوخته!آن شیرِ ژیان شد

ای دیده حذر کن تو ازین جنبل وُ جادو

از چرخِ کبود آمده خرچنگ وُ چمان شد!

تلقینِ حماقت شد وُ توجیهِ جنایت

چون چیره شد آن جاهلِ دجال وُ دمان شد

بوزینه وُ بزغاله وُ بُزمجه همه جمع

تا مُشتلُق آمد شُتُرَک رقص کنان شد

اوباش وُ اراذل همه مدهوشِ ولایت

قاضی قمه در دست وُ یکی نعره کشان شد

عمامه به سر؛کیسه کشِ قاری وُ لوطی

هر مختلسِ مخلصِ دین تعزیه خوان شد

«جاکوزی»وُ شیخان زِ خوشی در غش وُ ضعف اند

آن آلتِ الله وُ ولایت همه دان شد

در روزه وُ در راز وُ نمازند به بازار

خنّاس همان رهبَرَکِ زورچِپان ست

در خطۀ خائن صفتی خطبه بخوانند

خر نُخبۀ عُظما شد وُ«جُل جامه»دَران شد

داروغه همان«رهبرِ»قزمیتِ غرایب

قداره کِشِ غُربَتی وُ قاتلِ جان شد

با جن وُ پَری وصلتِ میمون کُنَد این گول

امروز نیازش چپوق وُ چَرس وُ چاخان شد

این آشِ تَوَهُم که برین سفرۀ نذریست

پاداشِ تملق شد وُ از جنبِ جنان شد

رأیِ تو چه ارزد به نمایش مَشو دلخوش

خوشمزه خیالیست همان دین که دکان شد

آن مُشتریِ مشربِ دین دشنه کِش آمد

قصاب وُ حقیقت به قناره نه ضِمان شد!

صندوقکِ رأی آمد وُ آن غولِ دروغین

ای برّه کجا!صندوقکِ ببر کپان شد

ای طعمۀ معصوم درنگی کُن وُ بنگر

هشدار!دروغ است وُ فریبی که بیان شد

ببر آمد وُ چوپان شد وُ بنواخت نی اش را

آهنگ؛گریزان شد ازین دام وُ،دوان شد

ای سوخته در آتشِ شیادِ زمانه

دیدی که ترا زندگی از تاب وُ توان شد

دزدان به سرِ منبر وُ آوارِ مصیبت

افسوس سخن مُرده وُ بیچاره زیان شد

با وعدۀ دین بارِ دگر سُرب وُ سرابست

سَر بَرکُن ازین بختکِ دین خواب گران شد

برخیز وُ در آتش فکن این فتنۀ دوران

عصیانِ تو پاسخ به دَغا؛آبِ دهان شد…

چهارشنبه ۹ اسفندماه ۱۴۰۲///۲۸ فوریه ۲۰۲۴