جمشید شیرانی: جغرافیای شعر
جمشید شیرانی:
جغرافیای شعر
مثالِ عشق،
شعر،
نقشه ی جغرافیاست
دلش،
کویرِ تشنگی ست
فلاتِ خشکی و سراب،
ولی
شمال شعر اگر
گذارت اوفتاد
هوا،
خنک تر از خیالِ آب
می شود
پُر از رطوبتِ نگاه
و
واژه های سبز
کنارِ ساحلِ صبور
و شعر
عاشقانه می شود.
به شرق می روی
و شعر
ناگهان
حماسه می شود
صدای سُمّ اسب
سیاه جامگان
به زیرِ آفتابِ جاودان
و واژه های هم طنینِ کوس
و هم نشانِ برقِ التهاب.
و غربِ شعر
غروبِ واژه نیست
دلش کنارِ بیستون
جوانه می زند
بسانِ تیشه
کوه می کند
و جوی شیر
میانِ سنگِ واژه ها روانه می شود
به قصر می رسد
به لب.
و غربِ شعر
طلوع مهر می شود.
و آه،
جنوب
جنوبِ آفتابِ سرخ
و دشت های نخل و نیشکر
و شعر
که می نشیند عاشقانه
در بلم
میان موج های آرزو
و
تاب می خورد
و شعر می شود
ترانه می شود
و سوزِ عاشقانه می شود
و گریه می کند
و
آب می شود.