علی صبوری داوری گرفتن چراغ را….

علی صبوری

 

داوری گرفتن چراغ را….

به همسرم مهین غفاری

توفان ِ بی گاه
در هراسی بی پایان
چونان شبحی وهن آلود
چشم انداز را تاریک می کرد

گره بر آتش
بوسه بر‌ کاکل  خورشید
گام  در وادی وحشت
مشق هر روزه  بود
چونان کودکان پاپتی
در کوچه پس کوچه های پایین دست

در چنگال هیولا.

ضربات کابل را تاب آوردن
بر عصب
بر کف پا
پنجه در پنجه ی خصم درافکندن
وسخن به  معنی گفتن
تنها عشق بود
که به تاوان می ایستاد
ورنه آدمی را
این همه تاب ایستادن
برسر پیمان نمی توانست بودن

یگانه شدن
دوست داشتن
وعشق ورزیدن

هر بوسه ؛ هرلبخند
خطابه ای‌ می شد
که انسان انسان را تبار خویش بداند
و ویرانی منادی آبادی با شد

و هر گلوله
پژواک رهایی
که کوه در کوه می  پیچید

دهان دریا به  صخره باز می ماند
و کویر و عطش
بشارت سرسبزی می دا د

یگانه شدن
دوست داشتن
عشق ورزیدن
وسنگ و ستم را بی اعتبار کردن
وداوری گرفتن چراغ را
که قضاوت تاریکی و روشنایی ست

ما گفتیم و
پاسخی نیامد

اکنون ایستاده
چونان اسبانی یال افشان
مضطرب
بردر گاه
۱۴۰۲/۱/۲۴

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۹