ناصر پاکدامن دربارۀ “وصیتنامه”
به یاد ناصر پاکدامن در نخستین سالگرد مرگ او
ناصر پاکدامن
دربارۀ “وصیتنامه”
آنچه درین صفحات به چاپ میرسد متن گزارشگونهای است به قلم سرگرد اسماعیل علمیه، بازپرس کودتای نظامی ۲۵ مرداد ۱۳۳۲. وی که در صبح روز ۲۵ مرداد از سوی فرمانداری نظامی به انجام این وظیفه مأموریت یافته است، از آن پس و تا نیمروزچهارشنبه ۲۸ مرداد، به همراه همکاران خود به تحقیقات دربارۀ کودتا، آمران و عاملان آن و بازجوئی از کودتاگران مشغول بوده است. علمیه مینویسد که این صفحات را “دو روز” پس از آن که “سرلشکر زاهدی کودتای نظامی کرده و حکومت را به دست گرفته”، یعنی در۳۰ مرداد، “برای روشن شدن ذهن فرزندان دلبندم نوشتهام که در آینده به غلط قضاوت ننمایند” (ص. ۳۵۹۴).
این متن در اصل عنوان و خطابی ندارد و عنوان کنونی، “وصیتنامه”، با توجه به موضوع و هدف غائی آن، انتخاب شده است: آخرین سخنان کسی را در برابر داریم که با موفقیت کودتاگران زندگی خود را سخت در خطر میبیند و اکنون میکوشد که نتایج بازجوییها و بازپرسیهای خود را به دقت به بازماندگان و تاریخ بازگو کند بی آن که از تنظیم و تمشیت امور همسر و فرزندان و آیندۀ ایشان هم غافل بماند.
“وصیتنامه” دستنوشتهای است در ۳۲ صفحۀ رقعی و با کم و بیش ۱۶ سطر در هر صفحه. هر سطر با فاصلۀ کمی از لبۀ راست کاغذ شروع میشود تا در فاصلۀ ناچیزی از لبۀ چپ کاغذ تمام شود. فاصلهای یکسان سطرها را از هم جدا میکند. بسیاری از صفحات هیچ خط خوردگی ندارد و آنجا هم که خط خوردهای هست از یکی دو کلمه تجاوز نمیکند. آیا آنچه در برابر داریم متنی پاکنویس شده است و یا متنی است که در اصل، چرکنویسی نداشته است؟ پرسشی بی پاسخ. متنی نوشته در شتاب، در ساِیۀ سنگین نثری اداری و در محرومیت از فرصت بازبینی وبازنویسی و حک و اصلاح. و از همین است که گهگاه ابهامی بر آن سایه میاندازد و درک منظور نویسنده را دشوارمیسازد. این که اینجا وآنجا و گهگاه، با جای خالی نامی روبرو میشویم و یا با اشتباهی آشکار در ذکر نام و یا درجۀ نظامی این و آن، بیشک نمیتواند مگر از آثار و تبعات این عجلۀ در کار باشد.
در بالای صفحۀ نخست دستنوشتۀ علمیه، تنها تعداد صفحات متن به حروف نوشته شده است: “سی و دو صفحه”. علمیه از دولت کودتا در هراس است. جرم و گناهی ناکرده، سخت بیم جان دارد. که “چون حکومت فعلی میداند که من از اسرار آنها آگاهم” پس “مرا نیست نماید” (ص. ۳۶۰۴). درین بیم و هراس است که این سطور نوشته میشود. همچنان که دیدیم در صفحۀ نخست از چرائی این نوشتن میگوید: “روشن شدن ذهن فرزندان دلبندم …”. و در سطور پایانی هم باز تکرار میکند که “این موضوعات را نوشتم که فرزندانم هر وقت بزرگ شدند، بخوانند و بدانند که پدر آنان خیانت به کشور نکرده و راه و روش وی درست و شرافتمندانه بوده است” (همان). و از صفحۀ دوم “آنچه را در مورد این پرونده [کودتای ۲۵ مرداد] در ذهنم مانده… به رشتۀ تحریر میآورم” (ص. ۳۵۹۴). البته باید یادآور هم شد که علمیه از ره احتیاط، به نقش و مسئولیت مستقیم شاه نمیپردازد “تا اگر یادداشتها کشف شد مزاحمت بیشتری برای او فراهم نگردد” (نجاتی، غلامرضا، جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تهران، ۱۳۶۴، زیرنویس ۱، ص. ۴۷۱) و باز هم از سر احتیاط است که چند باری، اینجا و آنجا، بر این نکته باز هم تأکید میکند و از جمله مینویسد که “کودتا را آمریکاییها بدون اطلاع مقام همایونی با دست نزدیکترین افراد [به] مقام سلطنت انجام داده”اند! و کمی دورتر، بار دیگر مینویسد که “اعایحضرت چون فعلاً در مقابل عمل انجام شده، واقع است چنانچه به کشور تشریف بیاورند موضوع را هم تأیید نمایند، از ته دل نبوده چارهای جز تأئید ندارند” و با این تأیید “چه بسا تاریخ ، با این وضع، در مورد رفتار ایشان قضاوت غلط نماید”. پس به عبارت دیگر، اگر چنان کرده باشد که کرده است، مُهر صحت بر آن قضاوت تاریخ نهاده است. وه که چه دشواراست در نظامی عجین با خون و سیاهی و خودسری و خودکامگی، جانب حقیقت را گرفتن و راستی را پاس داشتن!
ازین پس و بر اساس نتایج بازجوئیها، تکنگاری کودتای ۲۵ مرداد آغاز میشود که کودتا چه بود و نقش هرکس در آن کدام بود؟ نوشتۀعلمیه با دقت بسیار چگونگی شکل گرفتن و به شکست کشیده شدن کودتا را شرح میدهد. اهرم اجرائی کودتا، گارد سلطنتی است و فرماندۀ آن، سرهنگ نصیری که به رامسر / کلاردشت میرود و از ذات همایونی دوبرگ “سفید امضاء” میگیرد و به تهران میآورد تا در دفتر مخصوص همایونی، فرمانهای عزل مصدق از نخستوزیری و انتصاب سرلشکر زاهدی به نخستوزیری را بر آنها بنویسند. و این چنین هم میشود. اما درین نوشتن، چندین سهو و اشتباه هم پیش میآید که از نظر تیزبین بازپرس پنهان نمیماند. از جمله، و نه کمترین، این که فرمان انتصاب زاهدی بهتاریخ ۲۲ مرداد است و فرمان عزل مصدق به تاریخ ۲۴ مرداد: یعنی در این “دو روز، دو نخستوزیر در کشور وجود داشته است”!
“وصیتنامه”، بر اساس اعترافات افسران دستگیر شده، از مأموریتهای این سرهنگ و آن سروان و آن دیگر سرتیپ پرده برمیدارد و دامنۀ نفوذ کودتاگران را در نیروهای نظامی و انتظامی نشان میدهد. اما علمیه اینهمه را “مربوط به عملیات [ظاهری] و جریان ظاهری” (ص. ۳۶۰۰) آن میداند و “باطن و ریشۀ آن” را “فقط و فقط دسیسۀ آمریکائیان [“که نقشۀ وسیعی برای ساقط کردن دولت کشیده بودند”،] در رتبۀ اول و انگلیسها در رتبۀ دوم… و فقط و فقط به خاطر نفت و سرسختی جناب آقای دکتر مصدق در مورد تقاضاهای اجانب بوده است” (ص. ۳۶۰۲).
باید افزود که در شامگاه ۲۷ مرداد است که یکی از بازجوشدگان، سرهنگ دوم زندکریمی، به سخن مینشیند و روابط و تماسهای مستمر کودتاچیان با سفارت آمریکا و مأموران سیا را علنی میکند و از جمله از جلساتی میگوید که برای برنامهریزی کودتا، او و دیگرانی از افسران کودتاگر با یک مأمور آمریکائی (کرمیت روزولت، مسئول اجرای طرح کودتا علیه حکومت دکتر مصدق یا “معاون” او، جو گدوین) در باغ سرتیپ باتمانقلیچ (کیلومتر ۱۹ جادۀ کرج) داشتهاند. همو میگوید که “همان آمریکائی به رامسر نزد اعلیحضرت همایونی رفته او را وادار میکند که قبول نماید… و در مقابل، دولت آمریکا سلطنت وی را تضمین نماید که بر میگردد؛ و سرهنگ نصیری با آن فرامین سفیدمُهر به مرکز میآید…” (ص. ۳۶۰۱). پس یعنی که سرهنگ نصیری در آن سفر سرنوشتساز تنها نبوده است و در معیت مأمور “سیا” سفر میکردهاست؟ (برای روایتی دیگر از آن تضمین و این فرمان، نگ.: کرمیت روزولت، “کودتا در کودتا”، ترجمۀ فارسی، تهران، جاما، ۱۳۵۹، ص. ۱۶۷ و پس از آن).
با پایان بحث از “کودتای اول”، علمیه به بحث از علل “موفقیت در کودتای دوم” در ۲۸ مرداد میپردازد. این صفحات در واقع، نخستین ارزیابی انتقادی از رفتار و کردار دولت نهضت ملی، احزاب و جمعیتهای هوادار نهضت ملی در آن روزهای سرنوشتساز است. آنچه علمیه مینویسد وبه پرسش میگذارد صادقانه است و سنجیده و قابل تأمل. وی موفقیت کودتای نظامی دوم را به چهار علت میداند و نخستین این چهار را “نبودن روش تند در دولت دکتر مصدق” میداند “که سعی داشت هیچ عملی از مجرای قانونی منحرف نشود”. در آن زمان که همه جا صحبت از عنقریبی یک کودتا در ایران بود، دولت و دولتیان میبایست که برای مقابله با چنین امکان و احتمالی از پیش آمادگی لازم را میداشتند. و چنین نبود: با قاطعیت لازم در جلوگیری از فعالیتها و توطئههای مخالفان اقدام نمیشد “بطوری که هر چه دلشان میخواست میکردند”.
علت دیگر “خوشبینی به عدهای از افسران [بود]… که سرِ مقامات حساس کشور بودند” و دست در دست کودتاگران داشتند (فرماندۀ گارد مسلح گمرک، رئیس شهربانی کل کشور، رئیس ضداطلاعات ارتش (رکن دو)، فرماندۀ لشکر گیلان ووو…) و همین خود موجب شد که در برکناری یا بازداشت اینگونگان تعلل و مسامحهای بسیار روا گردد (برای تحلیلی جامع از نیروهای نظامی و انتظامی ایران در آن زمان و “افسانۀ” ارتش شاهنشاهی، نگ.: غلامرضا نجاتی، “جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و …”، یادشده، ص. ۳۷۶-۳۶۳).
علت دیگر “بیخبر گذاشتن ملت در آن روز بود”. باید مردم را خبر میکردند و به اجتماع دعوت میکردند که “اگر هرکدام تفی میانداخت” آن تظاهرکنندگان ناچیز “در زیر تف میماندند”. علاوه برین “از طرف نهضت ملی و احزاب ملی هیچگونه اعلامیهای صادر نشد. مردم بدون سرپرست و حیران بودند”. و آخرین علت هم “به نظر اینجانب روش تند دکتر فاطمی در مورد مقام همایونی بوده است… زیرا هنوز عدهای از ملت ایران، بخصوص در توی قوای انتظامی… عدۀ زیادی هستند که به مقام سلطنت علاقمند بودند… به نظر من اگر بدون اهانت به اعلیحضرت به سرکوب توطئهچیان و قوای بیگانه میپرداختند، موفقیت بیشتر بود” (ص. ۳۶۰۳).
علمیه در پایان این گزارش، خطاب به همسر و فرزندان می نویسد که “این موضوعات را نوشتم که فرزندانم هر وقت بزرگ شدند، بخوانند و بدانند که پدر آنان خیانت به کشور نکرده و راه و روش وی درست و شرافتمندانه بوده است. چه بسا اگر اوضاع ایجاب کند این اوراق را بدهی منشر کنند…”.
“وصیتنامه” با پرداختن به امور خانه و خانواده و همسر و فرزندان پایان می یابد.
نخستین بار نوشتۀ سرگرد علمیه، با برخی اصلاحات ویرایشی، در روزنامۀ “انقلاب اسلامی” در تهران انتشار یافت؛ در مرداد ۱۳۵۹ و به مناسبت سالگرد ۲۸ مرداد.
در آن زمان من هم از جملۀ گروه کوچکی بودم که به همراه زندهیاد کریم امامی به همکاری با آن زنده یاد دیگر، سرهنگ بزرگمهر، پرداخته بود تا از صورتجلسات محاکمۀ مصدق در دادگاه نظامی چاپی ویراسته و شایسته و درخور فراهم آورد. در جریان کار، جمع صلاح چنین دید که در کنار مقدمۀ مشروح سرهنگ بزرگمهر، متنی هم در بررسی و تحلیل شرائط تاریخی ـ سیاسی دوران، بر کتاب افزوده گردد و انجام این امر را هم بر عهدۀ این نگارنده گذاشت. و من هم البته چنین کردم. در تدوین آن مقدمه بودم که به همت دوستی، یک نسخۀ فتوکپی از دستنوشتۀ گرانبهای سرگرد علمیه هم به دست من رسید که در تدوین و تحریر متنی که “محکمۀ مصدق یا محاکمه و محکومیت استعمار، ارتجاع و سلطنت” عنوان گرفت فراوان مورد استفاده و استناد قرار گرفت و اینجا و آنجا و هرجا که لازم مینمود هم بخشهایی از آن بعینه نقل شد[۱] (چند سالی بعد، زنده یاد سرهنگ بزرگمهر این “نوشته” را در آغاز کتابی به چاپ رساند که به شرح فرجامخواهی دکتر مصدق از دیوان کشور اختصاص داده بود (دکتر محمد مصدق و رسیدگی فرجامی در دیوان کشور، به کوشش جلیل بزرگمهر، تهران، شرکت انتشار، ۱۳۶۷، ص. ۱۳۷-۹). و اینهمه موجب آن نشد که هیچگاه اندیشۀ طبع کامل آن “وصیتنامه” را به کناری بگذارم. این چنین بود که درین سالهای “خارجهنشینی”، بار دیگر آن دستنوشته آمادۀ طبع گردید و همان است که اکنون، پس از بازبینی و تصحیح و تکمیل، فرصت طبع و نشر مییابد. آنچه خاصه این بازبینی و تصحیح را ممکن و ضرور ساخت طبع تازهای از متن کامل “وصیتنامه” به همت سرهنگ غلامرضا نجاتی در این سالها بود (یادشده، ص.۳۱۱-۳۰۷ و ۴۸۵-۴۶۹). این طبع تازه از “ارزشمندترین سندی که در رابطه با کودتا و شناسائی مزدوران بیگانه در اختیار ماست” (پیشین، ص. ۳۰۷) اجازه داد که بسیاری از بدخوانیها و نادرستیها که در خواندن فتوکپی آن نسخۀ ویرایش دیده راه یافته بود برطرف گردد و در نتیجه تا حد ممکن به اصالت اصل نزدیکتر شود.
آنچه از قلم سرگرد علمیه بر کاغذ آمده است، روایتی دست اول است از آنچه در برخی از بالاترین محافل دولتی و مسئولان مملکتی می گذشته است: چه زمان از “کودتای ۲۵ مرداد” خبردار شدند؟ از آمران و عاملان آن و از نقش و دخالت قدرتهای خارجی، انگلستان و آمریکا، چه می دانستند؟ نفوذ “کودتاگران” در دستگاه دولتی و از جمله و خاصه در نیروهای نظامی و انتظامی را چگونه ارزیابی میکردند؟
نخستین بار که روایتی “غیررسمی / غیرقیامی” از آن روزها شنیدیم روایتی بود که از مصدق در محکمۀ نظامی شنیدیم. مصدق اینجا به اشاره و جای دیگر به صراحتی آشکار گفت و تکرار کرد که من از خطر کمونیسم نمیهراسیدم که عدهای بودند و هیاهوئی میکردند. خطری که می دیدم همین بود که شد و گاه به یاری تمثیل و اشارتی تاریخی و با استناد به مقالات روزنامههای پراعتبار بینالمللی ریز و درشت کودتا را بر ملا میکرد که اعتبارش به یمن آن چک دلاری شمارۀ فلان تأمین شدهاست و فرمان اجرایش از آن سوی مرزها آمدهاست و…
روایت محافل کودتایی در طی زمان بیش از بیش تغییر کرد. در هفتههای نخست پس از کودتا، روایت رایج و چه بسا رسمی از نقش مرکزی و تعیین کنندۀ زاهدی و نزدیکان و همکارانش صحبت میکند ضمن اینکه بر نقش اساسی یاران نیمهراه نهضت ملی (آیتالله کاشانی و دکتربقائی و حسین مکی و…) نیز تأکید مؤکد میشود اما با اختلافات نخستینی که میان کودتاچیان در میگیرد کم کم دیگر ازین دسته سخنی به میان نمیآید و در عوض فضلالله زاهدی و دار و دستۀ اویند که به عنوان “ناجیان وطن” معرفی میشوند. اما در تاریخ نگاری رسمی، زاهدی نیز مقام و دوامی نمی یابد و پس از چندی این تنها شاه است که به یاری “ارتش” و “مردم” جانبازی کرده است و برای نجات وطن به اقدام یا اقدامات لازمه دست زده است. وی شاهنشاه “نه هنوز آریامهر”، در شهریور۱۳۳۲/ سپتامبر ۱۹۵۳، در مصاحبهای با خبرنگارهفتهنامۀ مصری “المصور” دربارۀ نقشهریزی کودتا چنین میگوید: “نقشهای که کشیده بودیم کاملاً مطالعه شده بود و احتمالات مختلف را پیشبینی کرده بودیم و میدانستیم در مقابل نقشههای معکوس چه کنیم…” (نقل از ترجمه فارسی مصاحبه، خواندنیها، ۴ مهر ۱۳۳۲ / ۲۶ سپتامبر ۱۹۵۳) به عبارت دیگر ما با یک کودتا روبرو هستیم: آنچه در ۲۵ مرداد روی داد بخشی از نقشهای جامع و واحد بود که در هر حال میبایست در ۲۸ مرداد یا در روزی دیگر به یک پیروزی محتوم بینجامد!
نوشتۀ سرگرد علمیه نشان میدهد که آنچه در ایران، در روزهای واپسین مرداد ۱۳۳۲، پیش آمد، دو کودتا ی نظامی بود: آنچه در ساعات نخستین ۲۵ مرداد پیش آمد کودتایی بود که شکست خورد و آنچه در ۲۸ مرداد پیش آمد، کودتایی بود که پیروز شد. بسیاری از دستاندرکاران ردیف اول کودتای نخست دستگیر شدند و در جریان بازجویی خود، هم به شرکت در کودتا اعتراف کردند و هم به شکست آن. برخی پشیمانی آشکار میکردند و دیگرانی هم آن دیگران را مقصر و محرک اصلی میدانستند. در فردای ۲۵ مرداد کودتاگران نقشۀ خود را نقش بر آب میدیدند. آنچه علمیه مینویسد بر نتایج بازجویی از گروهی از عاملان و دست اندرکاران کودتای ۲۵ مرداد، پایه گرفته است. در رفتار و کردار و گفتار هیچیک از بازجوییشدگان، هیچ نشانهای و اشارهای وجود ندارد دال بر این که آن کودتای مرداد ۳۲، کودتایی بوده است برنامهریزی شده در دو مرحله: در ۲۵ مرداد که اگرهم شکست میخورد، همچنان که آریامهر آینده به خبرنگار مصری اظهار کرده است، با شکست خود، پیروزی کودتای ۲۸ مرداد را تضمین میکرد. نه، هیچ چنین نبوده است!
اکنون مائیم و شما و متنی به قلم اسماعیل علمیه که در اینجا “وصیتنامه” نام گرفته است. وی از خاندان علمیۀ ساکن تبریز بود و تحصیلات اولیه را در تبریز آغاز کرد و ادامۀ آن را در تهران، در دانشکدۀ افسری نیروی هوائی تا اخذ درجۀ مهندسی پیگرفت و سپس هم به تحصیل در رشتۀ حقوق پرداخت و در سالهای چهل، دورۀ دکتری حقوق را در دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران به پایان رساند. علمیه در سالهای پایانی زندگی به وکالت دادگستری اشتغال داشت و در سال ۱۳۵۵ در سن ۵۳ سالگی درگذشت. یادش بیدار.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ در هفتههای نخستینی پائیز ۱۳۶۰، و پیش از ترک ایران، من آن متن را که “محکمۀ مصدق یا محاکمه و محکومیت استعمار، ارتجاع و سلطنت” عنوان گرفته بود به جمع همکاران رساندم و زمانی که در زمستان ۱۳۶۳، “مصدق در محکمۀ نظامی” انتشار یافت، من دیگر در ایران نبودم و کتابی دیدم با همان حروفچینی که در چاپخانۀ افست (“بیست و پنج شهریور” پیشین) انجام شده بود و می بایست از انتشارت “زمینه” باشد و اکنون از انتشارات ناشر دیگری شده بود. و آن “مقدمۀ تحلیلی” هم از کتاب غایب بود. بیشک جوّ سیاسی و تشدید خفقان و اختناق بود که این “غیبت” را موجب شده بود اما من هرگز از چرائی تغییر ناشر چیزی درنیافتم. یکی دو باری که درین مهاجرت “برانگیخته”، فرصت دیدار کریم دست داد، البته که دلشکستگی و ناخرسندی او را از عاقبت کار به عیان دیدم بی آنکه هرگز خاموشی را بشکند و لب به سخنی بگشاید. چند سالی بعد، زنده یاد بزرگمهر آن “مقدمۀ تحلیلی” را در آغاز کتابی به چاپ رساند که به شرح فرجامخواهی دکتر مصدق از دیوان کشور اختصاص داده بود (دکتر محمد مصدق و رسیدگی فرجامی در دیوان کشور، به کوشش جلیل بزرگمهر، تهران، شرکت انتشار، ۱۳۶۷، ص. ۱۳۷-۹).
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۷