س. سیفی : شاهدبازی در غزلیات سعدی

 

 

س. سیفی

شاهدبازی در غزلیات سعدی

شاهدبازی رسمی است آیینی که عارفان عملیاتی کردن آن را کاری مغتنم می­شمردند. آنان همچنین فرآیند شاهدبازی را به عنوان مقابله­ی با شرک و خودپرستی می­ستایند. گویا دل بستن به پسرکان جوان می­توانست از خودپرستی و مهر ایشان به جهان پیرامون بکاهد. از سویی عارفان شاهدبازی را برای مقابله­ و طرد قضاوت­های عوامانه­ی مردم لازم می­دیدند تا بخواهند قضاوت­های مردم را از رفتار خود، در جایی به حساب نیاورند.

جدای از این، عارف از قضاوت تنگ­نظرانه­ی مردم برای خویشتن­داری و تزکیه­ی نفس خویش بهره می­گرفت. عارفان مدعی بودند که در گذر از شماتت­های همین مردم کوچه و بازار، خواهند توانست به تزکیه­ی نفس خویش هم یاری برسانند. در فضای تأویل و توجیه از همین رویکرد­های آیینی بود که عارفان شاهدبازی را هم ارج می­نهادند.

گفتنی است که عشق پسرانه­ی عارفان تنها در فضایی از رسم – آیین شاهدبازی توجیه می­پذیرد. عارف نه فقط با پسران جوان عشق می­بازد بل­که از عشق به ایشان توجیه عرفانی نیز به عمل می­آورد. ضمن توجیه­هایی از این دست است که او به رفتارش وجاهت می­بخشد. سعدی  هنجارهایی از عشق پسرانه را نه تنها در هزلیات خویش دنبال می­کند بل­که در گلستان و بوستان نیز جای پای محکمی از آن­ها بر جای می­گذارد.

اما در این بین غزلیات سعدی نقشمایه­ای ویژه از عشق پسرانه را در دیدرس خواننده می­گذارد. چون در غزلیات او عشق پسرانه با نمونه­هایی روشن از عشق عرفانی به هم می­آمیزد. به طبع عارف خوشی­های این نوع از عشق را هرگز آلوده به گناه نمی­بیند. انگار بخواهد نمونه­هایی زیبا از آفرینش خداوند را ارج بگذارد. شاید هم آمیختنِ با معشوق پسر را، گونه­ای از وحدت­ و یگانگی با همان جان هستی می­پندارد. همان جان موهوم و ناپیدایی که همنوایی و پیوستن به آن همواره برای عارف هدف قرار می­گیرد.

سعدی ضمن روایت­ غزل زیر از فضای شاهدبازی عارفان زمانه­اش تصویر درست و دقیقی به دست می­دهد:

امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است / آهسته تا نبوَد خبر رندان شاهدباز را

دوش ای پسر می خورده­ای، چشمت گواهی می­دهد / باری حریفی جو که او مستور دارد راز را

تمامی حوادث این روایت در شب صورت می­پذیرد. چون قرار است همه چیز در پوسته­ای پنهان از همین شب، پوشیده باقی بماند. چنین هدفی در متن روایت شعر هم بازتاب می­یابد. بی­دلیل نیست که زمان این روایت به ساعت­هایی از شب بازمی­گردد.

شاعر به روشنی یادآوری می­کند که چنین شبی از بزم عارفان را روشنای چهره­ی همان پسرک شاهد، نورانی خواهد کرد. شاعر همچنین به صراحت از بزم سخن می­گوید. بزمی که تنها به تجمع شماری از عارفان اختصاص می­یابد. در همین بزم است که پسرک شاهد می­ می­نوشد و برافروختگی چشمانش نیز بر این ماجرا گواهی می­دهند. چون پدیده­ی بزم در ادبیات ما با نمونه­هایی از شراب­خواری است که به هم می­آمیزد.

سعدی در جایی دیگر از غزل­هایش دو باره نشانه­های روشن­تری از بزم عارفان به دست می­دهد. او می­نویسد:

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی / غنیمت است چنین شب که دوستان بینی

در این بیت هم سعدی زمان بزم عارفانه را در سامانه­ای از شب فراهم می­بیند. چنانکه جدای از شب، شاهد، شمع، شراب و شیرینی را نیز از پیوست­های همین شب عارفانه به حساب می­آورد. اما واقعیت­های برآمده از واژه­های این بیت، چنانی با مخاطب سخن می­گویند که هرگز کسی نخواهد توانست از نشانه­های شب، شاهد، شمع، شراب و شیرینی استعاره­هایی عرفانی بیرون بکشد.

در عین حال، وزن درونی این بیت را هم باید در جایی به حساب آورد. چون واژه­های شب، شاهد، شمع، شراب و شیرینی همگی با “ش” آغاز می­گردند. حرف شین از زیبا­ترین حرف­های زبان فارسی است که زیبایی آن در گپ و گفت همگانی فارسی­زبانان صد چندان می­شود. به طبع همراه با کاربرد و تکرار چنین حرفی در وزن درونی شعر، زیبایی شب یاد شده نیز فزونی می­گیرد. شبی که شاعر ضمن روایت آن نمایی از بزم عارفانه را در دیدرس مخاطب خود می­گذارد.

سعدی در جایی دیگر از غزلیات خویش پدیده­ی شاهدبازی را به صوفیان هم نسبت می­دهد. او از آن گلایه دارد که چرا محتسب برای دستگیری شاهدبازان به دنبال رندان راه می­افتد. چون صوفی در نگاه او نقشمایه­ای از دو رویی و تظاهر را به پیش می­برد و در صورت ضرورت می­تواند رفتارهای خلافش را بپوشاند. او می­گوید:

محتسب در قفای رندان است / غافل از صوفیان شاهدباز

اما رندان که در جایگاهی از عارف نقش می­آفرینند، هرگز نمی­توانند چنین هنجارهایی را پوشیده نگه دارند. بر پایه­ی چنین روایتی از سعدی، شکی باقی نمی­ماند که وظیفه­ی محتسب تنها به دستگیری مستان و شکستن خمره­های شراب پایان نمی­گرفت بل­که او عشق پسرانه­ی عارفان زمانه­ی سعدی را نیز هرگز برنمی­تابید.

با همین دیدگاه است که در بسیاری از روایت­های عارفان ما، معشوق پسر جایگاهی از معشوق زن یا دختر را پر می­کند. چون عارف بنا به عرفی عمومی زیبایی­های پسرانه را بر زیبایی­های زنانه یا دخترانه ترجیح می­داد. بیت زیر از غزل­های سعدی هم چنین ادعای روشنی را پیش روی ما می­گذارد:

گنجی است دُرجِ درّ عقیقینِ آن پسر / بالای گنج حلقه زده مار بنگرید

پسرک معشوق در این بیت دو لب سرخ رنگ دارد. اما این لبان عقیقین گنجینه­ای به حساب می­آیند که بر بالای آن ماری حلقه زده است. در افسانه­های فارسی همیشه مار را نشسته بر سر گنج می­پندارند. اما این ماری که سعدی در توصیف زیبایی پسرک از آن سخن می­گوید، چیزی نیست جز همان موهای نازکی که بر پشت لبان هر پسرک نوجوانی خودنمایی می­کند. همان پدیده­ای که شاعران عارف از آن به عنوان خط سبز نام می­برند.

سعدی در جاهایی دیگر از غزلیات خویش هم زیبایی­های معشوق پسر را بر زیبایی هر دختری رجحان می­بخشد. بیت زیر به صراحت بر همین مدعا اشاره دارد:

دختران طبع را، یعنی سخن با این جمال / آبرویی نیست پیشِ آنِ آن زیباپسر

به عبارتی روشن، شاعر سخنش را در نقشی از دختران زیبا، پیش پسران فریبنده بی ارج و مقدار می­بیند. گفتنی است که واژه­ی “آن” در ادبیات پیشین فارسی، همواره نمایشی از زیبایی­های ویژه و انحصاری را به پیش می­برد. در همین راستا حافظ نیز می­سراید:

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد / بنده­ی طلعت آن باش که آنی دارد

غلامان در زمانه­ی سعدی نقش چند منظوره­ای را برای ارباب خویش به پیش می­بردند. ولی این نقش چند­ منظوره­ی غلام، در نوشته­های عبید بیش از شاعران دیگر دیده می­شود. چنین نقشمایه­ای از غلام، پیشینه­ای تاریخی نیز دارد. بنا به همین سابقه­ی تاریخی است که غلامان را موظف می­کردند تا جدای از وظیفه­ی خدمتگزاری برای ارباب، جایگاهی از ساقی، مطرب و آوازه­خوان را نیز برای او پر کند. سوای از این، از ابراز عشق به همین غلام هم چیزی فرونمی­گذاشتند. اما سعدی چنین کارکردی از غلام را غنای بیش­تری می­بخشد و در عرفان خویش جایگاهی ویژه برای او در نظر می­گیرد. چنانکه می­سراید:

ناله­ی بلبل به مستی خو­ش­تر است / ساتکینی، ساتکینی ای غلام

ساتکین به پیاله­ی شراب می­گویند. او در این­جا دوست دارد تا غلامش برای او در جایگاهی از پیاله­ی شراب نقش بیافریند. چون سرخوشی و مستی را دستمایه­ای برای شعر شیرین سرودن می­بیند.

سعدی همین وصف شاعرانه از غلام و ساتکین را در بیتی دیگر از غزلیاتش هم دو باره به کار می­گیرد. او می­گوید:

جان ما و دل، غلام روی تست / ساتکینی ساتکینی ای غلام

در بیت بالا خاستگاه اجتماعی ارباب و غلام به کلی تغییر می­یابد و آنوقت اربابِ عارف بر جایگاهی از همان غلام خویش تکیه می­زند. او خدمتگزاریِ همین غلام را امری واجب می­شمارد تا شاید بتواند به اتکای همین راهکار عاشقانه، عطش درونی خویش را فروبنشاند.

بدون تردید جایگاه غلام نقشی پایدار از بزم­های شبانه­ی عارفان را پر می­کرد. اما عارفان انتظار داشتند که ضمن بهره­گیری از تاریکی شب بر رفتارهایی از این دست سرپوش بگذارند. چنانکه نقش­آفرینی غلام در همین بزم­های شبانه، امری لازم شمرده می­شد. سعدی نمونه­ای آشکار و گویا از همین بزم­های شبانه را این گونه با خواننده­اش در میان می­گذارد:

شمع بخواهد نشست، بازنشین ای غلام / روی تو دیدن به صبح روز نماید تمام

مطرب یاران برفت، ساقی مستان بخفت / شاهد ما برقرار، مجلس ما بر دوام

وصف عاشقانه­ی غلام تا به آنجا در غزلیات سعدی پیش می­رود که شاعر غلام را بر جایگاهی از خداوند آسمان هم می­نشاند. تا جایی که بی­اعتنا به آنچه که در پیرامونش می­گذرد، غلام او بر جایگاهی از معشوق آسمانی می­نشیند. در یکی از غزل­های سعدی به نیکی چنین باوری از غلام بازتاب می­یابد:

کس از این نمک ندارد، که تو ای غلام داری / دل ریش عاشقان را، نمکی تمام داری

نه من اوفتاده تنها، به کمند آرزویت / همه کس سر تو دارد، تو سرِ کدام داری؟

با این حساب، همین غلام است که در غزل­های سعدی جایگاه خالی و موهوم خدایی آسمانی را پر می­کند. چون او به زیبایی­های همین غلام خانگی دل باخته است و آرزوی پیوستن و آمیختن با او را در دل می­پروراند.

گفته شد که غلامان در زمانه­ی سعدی کارکردهای متفاوتی را در زندگی اجتماعی خویش به اجرا می­گذاشتند. اما نقش­آفرینی ایشان در جایگاهی غیرِ عاشقانه همیشه خشم شیخ شیراز را برمی­انگیخت. او در قطعه­ای از کلیات خویش همین کارکردهای غیر عاشقانه­ی غلام را به باد انتقاد می­گیرد و می­گوید:

پس ای غلام بدیع­الجمال شیرین­کار / که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش

به نفتِ گنده (گندیده) چه حاجت که بر دهان گیری / ترا خود از لب لعل است در دهان آتش

عبید نیز از حرفه­ی نفت­اندازی غلامان در نوشته­هایش سخن می­گوید. نفت­اندازان با نفتِ دهان خویش، بر توده­هایی از شعله­ی آتش می­دمیدند که شعله­هایش بالاتر برود. پیداست که سعدی چنین تفریحی را از مردم نمی­پذیرفت تا همچنان بر زیبایی­های غلام و جایگاهش به عنوان معشوق پسر اصرار بورزد. او غلامان را در جایگاهی از معشوق شبانه می­پسندید که همیشه در بزم عارفان ظاهر می­شدند.

کارکردهای جنسی و اجتماعی غلام شرایطی را برانگیخت تا عبید یک قرن پس از سعدی در خصوص غلام بنویسد: “الغلام: زن نازا”. یا همین دیدگاه اجتماعی بود که چه­بسا غلامان بر زنان هم رجحان می­یافتند. در عین حال غلامان جایگاهی گسترده­تر از زنان را در جامعه پر می­کردند. چون بهره­گیری جنسی از غلامان فرزندی روی دستشان نمی­گذاشت.

واژه­ی کودک نیز در غزل­های سعدی بر کرسی همان غلام و پسر می­نشیند. او با نگاهی عاشقانه کودک را هم در غزل­هایش می­ستاید تا از به کارگیری جنسی کودکان توجیه به عمل آورد. رفتاری که آمیختگی آن با آیین­های عرفانی آن دوره، امری عادی شمرده می­شد. او در همین راستا می­سراید:

ای کودک خوب­روی، حیران / در وصف شمایلت سخندان

صبر از همه چیز و هر که عالم / کردیم و صبوری از تو نتوان

ترکیب کودک خوبروی در یکی از رباعیات سعدی هم به شکل کودک لشکری ظاهر می­شود. انگار شاعر در ذهن خویش چندان فاصله­ای هم بین کودک لشکری با کودک خوب­روی نمی­بیند. او در همین رباعی می­گوید:

آن کودک لشکری که لشکر شکند / دائم دل ما چو قلب کافر شکند

محبوب که تازیانه در سر شکند / به زانکه ببیند و عنان برشکند

جالب آن است که شاعر در این رباعی از اصطلاحات جنگی در راه بیان درونمایه­ای عاشقانه و عرفانی سود می­برد. چنانکه کودک در نقشی از معشوق، دل همه­ی عاشقان خود را می­شکند. انگار می­خواهد به قلب کافران یورش ببرد. شکی نیست که جنگ­های مداوم ساکنان فلات ایران با جنگجویان مغول چنین تأثیری را بر ذهن شیخ شیراز بر جای نهاده است.

پس بی­دلیل نبود که مغولان پس از یورش به فلات ایران همگی مسلمان شدند. چون می­خواستند که خودشان را از مخمصه­ی کفر و کافر بودن وارهانند. آنوقت جنگ مسلمان با مسلمان چندان توجیهی به همراه نداشت. بدون تردید سعدی بسیاری از این حوادث جنگی را از دور و نزدیک به تماشا می­نشست. ولی روند این فجایع خونبار را تمثیلی روشن برای روایت­های عاشقانه­اش می­گذاشت.

ترکیب کودک لشکری در یک رباعی دیگر از سعدی نیز دیده می­شود. او در این رباعی هم می­سراید:

ای کودک لشکری که لشکر شکنی / تا کی دل ما چو قلب کافر شکنی؟

آن را که تو تازیانه بر سر شکنی / به زان که ببینی و عنان برشکنی

شیخ شیراز در وصف زیبایی غلامان و پسران بزمِ عارفان، از ترکیب خطِ سبز نیز سود می­برد. در واقع این خط سبز غلامان و پسران است که عارفان را می­فریبد تا همگی بر ایشان دل ببازند. موضوعی که در بیتی از غزل­ حافظ نیز دیده می­شود. حافظ می­گوید:

هرکه را با خط سبزت سر سودا باشد / پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد

حافظ در خط سبز شاهد نمونه­ای کامل از همان دایره­ی جادویی جادوگران را سراغ می­گیرد. دایره­ای که هرگز کسی نمی­تواند از خط آن پا بیرون بگذارد.

خط سبز، همان موهای نورسته بر پشت لبان این کودکان یا نوجوانان را می­گفتند. سعدی به صراحت به دوست داشتن خط سبز اقرار می­کند و از همین موضوع ضمن سرودن غزلی این گونه روشنگری به عمل می­آورد:

سعدی خط سبز دوست دارد / پیرامن خدّ (چهره) ارغوانی

این پیر نگر که همچنانش / از یاد نمی­رود جوانی

اما او برای زیباییِ دارندگان خط سبز، شرایطی را نیز در نظر می­گیرد. چون می­گوید، خط سبز به حتم باید پیرامون صورتی ارغوانی رنگ جانمایی شود.

بیت “سعدی خط سبز دوست دارد / پیرمن خدّ ارغوانی” در سروده­ی دیگری از او به شکل زیر تغییر یافته است:

سعدی خط سبز دوست دارد / نه هر علفی، جوالدوزی

بیت “سعدی خط سبز دوست دارد / نه هر علفی، جوالدوزی”، دستمایه­ای برای عبید فراهم دیده است تا او ضمن سروده­هایش، در استقبال از همین بیت سعدی چیزی فرونگذارد. عبید هم که یک قرن پس از سعدی می­زیست، همین بیت سعدی را در جاهایی از کلیات خویش تکرار می­کند.

در واقع عبید و سعدی تعریف دقیق­تری از خطِ سبز به دست می­دهند تا خط سبز با نمونه­هایی از سبیل­های پرپشت نشانه­گذاری نگردد. همان موهایی از سبیل که بیش از همه به علف­های درشت یا جوالدوز شباهت دارد.

شیخ شیراز خودش نیز در یک رباعی ویژگی­های دقیق­تری از خط سبز به دست می­دهد. چون می­گوید:

این ریش تو سخت زود برمی­آید / گرچه نه مراد بوَد، برمی­آید

بر آتش رخسار تو دل­های کباب / از بس که بسوخت دود برمی­آید

اما این آتش رخسار که دل معشوق را کباب می­کند، هرگز به زنان یا دختران جامعه اختصاص نمی­یابد. دارندگان این رخسارهای آتشین همان پسران و غلامانی هستند که نقشمایه­ای از معشوق عارفانه را برای شیخ شیراز به پیش می­بردند. پیداست که در همین رباعی ریش این غلامان است که با سلیقه­ی عاشقانه­ و عارفانه­ی سعدی هرگز همخوانی ندارد.

سعدی نیز همانند هر عارف دیگری راه­هایی را تجربه می­کرد که ریش معشوق پسرانه­اش اندکی دیرتر بیرون بیاید. چنانکه او نیز همانند هر عارفی بر دوست داشتن خط سبز پسران پای می­فشارد. گفتنی است که چنین خطی با ریش و سبیل بلند به چالشی همیشگی برمی­خیزد. ریش و سبیلی که به قول او هرگز از علف و جوالدوز چیزی کم نمی­آورد.

 

به نقل از کتاب “دنیاهای جدّ و هزل سعدی”