چند شعر از رشید مشیری
چند شعر از رشید مشیری
رازسفر
…………………………
دوست دارم سفر را،
مسیر را ،نه مقصدش را،
مقصد پایان است،
با هر اسم ورمز ی،
باهر جلوه ورنگی ،
با هر حصار ومرزی،
مقصد،منشا کفایت.ایستادن،ارمیدن.
،دلش درمبدا.ایستا،بی افق.
مسیراما زنده در حرکت،
می گیرد نفس از نفس.
می رود و هر چشم انداز،
با او در گذر ،
هست خطر ،زیبایی،
در هر پیچ وتاب،
منظر می گیرد جای منظر.
مسیر رنگارنگ،بی انتها.
شناور در بی نهایت.
خستگی هایش،دلپذیر.
نیست توقف، شکست،فریب’
در ذات پویای مسیر.
بایداندیشید به سفرهای بی مقصد.
باید بردمقصد در دل مسیر.
تامسیر هم مقصد باشد وهم مسیر.
انگاه می خیزند.
و می ایند از پی هم’
مسیر ها که مقصدند’
و مقصد ها که مسیر .
انچه نیست در مسیر ‘
گذشته است وسکون.
وانتظار برای مقصد های بی مسیر.
وانچه هست’ پویایی در تلاطم.
وزایش شور انگیز مقصدها درمسیر.
پیام سفر، تغییر مداوم،
تغییر در تغییر.
………………….
رشید مشیری
۱۴۰۱/۱۰/۲۴
پایان قصه
………………………………
کسی قصه نمیخواند’
با قصه نمیخوابند’
کودکان این سرزمین.
هر سلامی اما آغاز یک قصه است’
و هر وداعی پایان یک قصه ناتمام،
گفتن، شنیدن، نالیدن، نفرین، همدلی،
جدا شدن تا وقتی دیگر’
و قصه ای دیگر،
و تکرار رقت انگیز قصه های تکراری’
تلخ، با قهرمانانی خسته.
بی فراز، بی فرود.
قصه قربانیهای’
قربانی قصه خویش.
کی خواهیم شکست لاک قصهها.
کی آزاد میشود خشم اسیر،
در بند ماندگی.
کی جان میگیرند قصههای ناگفته،
در برزنهای منتظر ،
تا قهرمانان قربانی ،
بنویسند پایان قصه را
قصهای خواندنی
………………….
رشید مشیری
۱۴۰۱/۱/۱۲
صدایی از خاک
……………………………….
هیچگاه تنها نبوده ام،
گرمای تن مادر.
جادوی ان چشمها.
دل سپردن به اندیشه ای هزار ریشه.
جوانه زدن،قد کشیدن ،
با هزاران سرو.
افتادن به خاک ،
درجنگلی تبر خورده.
آخرین نفس ها،
سرودی با هزاران صدا.
ارامگاهم بیشه ای در دل خاک.
تجزیه پیکرهادر آغوش های باز.
گورشلوغ و ناپیدا.
هیچگاه تنها نبوده ام.
…………………………
رشید مشیری
۱۴۰۱/۱/۱۴
اعتراف
……………………..
من پر از اعترافم.
ببرید مرا’
و بنشانید بر آن صندلی.
زیر سایه شلاق،
وتهدید انگشت های اشاره.
تاچشم در چشم عدسی،
تکرار کنم همه انچه که گرفته اید’
و آنچه که خواهید گرفت.
من پر از اعترافم .
آمده ام تا به جای همه بترسم.
به جای همه بگویم.
به جای همه بگریانم..
یا که کوچک شوم
من پر از اعترافم.
یک .دو. سه’
بترسانید مرا از آن پستو.
از آن قوطی.
وبه وجد آیید از اثبات خود’
با واژه های ترس زده ام.
که می دانید باورم نیست.
بترسانیدوهر آنچه را که نیستید’
طلب کنیداز زبان من.
.وخوش دارید دل به دروغ.
بترسانید.
وببرید ترس مرا به خانه های مردم’
تا بترسند شاید.
غافلید اما’
ایینه وحشت شماست’
چشمان ترس آلود من.
باد نکنید خود را بیش از این.
تیز است نگاه مردم.
می بینندکه سخت ترسیده اید.
بسیار بیشتر از من’
ومی ترسانید تا نترسید.
می بینند کوچک مردانی منفور’
که هراسان از حقارت خویش’
ره بر بالندگی بسته اند.
وحشت چشمان مرا’
خواهد شست زمان.
اما پایانی را نیست ترس شما از ما.
می تپد نفرت در قلب میلیونها.
وبا هر نفس نزدیکتر است’
قیام حقیقت.
آن روز که عدسی ها عاجزند’
از روایت نا شمردنی اقرار ما’
به نفی شما.
روزی که سلام می کنیم به انانکه’
نشستند بر صندلی. شرمگینانه’
ومی زداییم شرم از چشمانشان.
شرمتان باد’
تا روز موعود.
تا هنگامه داد.
یک ‘دو’سه.
کات.
……………….
رشید مشیری
مرداد ۱۴۰۱
عموها
………………………
جنگ است.
آنها کودک میکشند.
اینها هم کودک میکشند.
قاتلان رو به دوربین،
در مرگ کودکان میگریند.
و باز هم کودک میکشند.
و هیچکس هرگز کودکی را’ نکشتهاست.
کودکان آموختهاند’
هر مرد غریبه ای میتواند عموباشد’
کودکی وحشت زده فریاد زد’
عمو چرا؟
جمله تمام نشد’
و او هیچگاه نفهمید’
چرا عموها کودک میکشند.
و عموها که از «چرا » بیزارند’
به دنبال فراغتی در میانه جنگ’
تا تنگ دلانه ، مشتاقانه’
ببوسند عکسهای کودکانشان.
………………….
رشید مشیری
مهر۱۴۰۱