رشید مشیری: قافله

رشید مشیری

قافله
……………….
می زند قل قل ، کوره ای گداخته.
می درخشد طیفی قرمز،
درعمق خورشیدی کوچک.
می رقصد خمیر آهن،
در جشنواره نور ورنگ.
می پاشد شرر.
می چرخند مردانی نیزه دار،
بر گرد جهنمی به زیبایی بهشت،
تا به تسلیم آرند، غول آتشین.
فضا را نفس گرفته است.
انجا که می سوزد  همه چیز’
می تراود بوی مرگ،
از رهایی گازهای اسیر،
تا خانه کنند در نایژه ها.در خون،
تا تهاتر شود جان با نان.
از دوردستها امده اند’
چهره های دود گرفته.
کلاه هایی دارند’
به رنگ سفید، زرد، آبی،
و کفش هایی’
که پنجه اش از آهن است.
و هر یک را لهجه ای است از ان خود،
و کوله باری پر از رنج.
امده اند تا بجنگند با آهن،
و بستانند روزی از آتش.
تن هاشان خسته.
می بارد از چشمانشان غرور’
غم وخنده،عشق ومزاح،
و دلهاشان قرارگاه غربت وفریاد.
این محفل آتشین.
این اردوی شب شکن،
این چشمان درخشنده را ،
سراغ می توان گرفت هر جا،
صدا هایی می آیند.
جنبیده اند از جا.
تیز کنیم گوشهایمان،
همراه شویم با قافله.
…………………………
رشید_مشیری

۱۴۰۳/۶/۱۵