رباب محب: آکسل وینگ­ کویست و شعرهایش

 

رباب محب

آکسل وینگ­ کویست و شعرهایش

 

 

آکسل وینگ­ کویست[۱] (۱۹۹۱)زاده­ی هلسینگبوری شاعر و تهیه­ کننده­ برنامه­های رادیویی است. وی در سال ۲۰۲۱ میلادی با انتشار دفتر  «زیبا زشت» پای به عرصه ادبیات نهاد. دومین مجموعه شعر وی با عنوان «آخرین لبخند انسان» در سال ۲۰۲۲ منتشر گردید. ویکتور مالم[۲] منتقد سوئدی در مورد این مجموعه شعر می­نویسد: «با رودخانه­ای آغاز می­گردد که بر فراز زمین جاری است با گاوها، حیوانات وحشی، حشرات، چهارپایان، خزندگان و پرندگان آسمانی (…) «آخرین لبخند انسان» مجموعه­ای است کاملاً متفاوت با دفتر نخست شاعر «زیبا زشت» (…) وینگ ­کویست شاعری است با درایت و با ایماژهای دقیق.»

ناشر در معرفی «آخرین لبخند انسان» می­نویسد: «من بهشت خودم هستم/در پرندگانی که دور سرم گرد آمده­اند، براستی که اُورلاندوی ویرجینیا وولف[۳] در وجود همه­ ما زیسته­. پس از هزار سال، تنهای تنها در گوشه­ دنج دور از دسترسی می­نشیند و فهرستی از کشتی­های زیرزمینی تهیه می­کند، باغی بهشتی که تمامی حیوانات و گیاهان دنیا را در خود جای می­دهد. او بعنوان آخرین انسان روی زمین در تلاش است تا با منظومه­های خورشیدی دیگری تماس بگیرد، اما دیری نمی­گذرد که درمی­یابد تلاش او بیهوده است، پس چاره­ای نیست مگر یادآوری دنیایی که روزی وجود داشته و اینک نیست.»

سومین دفتر شاعر «گل­های حشری» در سال ۲۰۲۴ منتشر گردید. اشعار این دفتر عمدتاً حکایت دارد از تکامل سیاره­ زمین و غیرمنطقی بودن همه چیز هستی.

 

در اشعار «زیبا زشت» همه چیز به بلوغ می­رسد و می­ترکد. برخی از چیزها می­پوسند و دوباره رشد می­کنند. جهان در این دفتر شعر جهانی است باز اما در عین حال فناپذیر. مردم در شهری مدرن با یکدیگر دیدار می­کنند، خاطرات را به یاد می­آوردند و می­میرند. شاعر طبیعت، درختان، گل­ها، میوه­ها و شهد گل و گیاه را در عطش شهرنشینی می­آمیزد. تِرِس ایریکسون[۴] منتقد روزنامه­ سونسکا داگ­بلادات در مورد «زیبا زشت» می­نویسد: «نخستین اثر آکسل وینگ­ کویست جهانی است از شعر، شاعر با روی گشاده خواننده­اش را به شعر دعوت می­کنند (…) این اثر یک آتشبازی شاعرانه است.»

اشعار زیر از دفتر «زیبا زشت» انتخاب شده­اند:

 

 

۱

 

باد در مترو   ماه ژوئن سوزان است

همتای لانه­ پرندگان، فصل­ها و تغییر مسیرها

 

از هرچه روییدنی­ تاج می­سازیم،

در آفتاب سوزان که مدام در حال چرخش است

 

غواصی سنگ. زیباترین رنگ ماسه. سایه­ سرخ کوه

 

پرواز کشتی در آسمان چون نیش سوزن در سینه

دست تو در دستم، گویی جانوری

پیش از آن­که ساعت شنی به سمت ساحل بیفتد

 

 

۲

 

شب­هنگام سفیدِ سفید است  درخت توس

همانگونه که نفس زمستان با خون خود

در انتظار درخت است  زمین

 

زبان به کلمات نوک می­زند، سنگین چون مورچه­ای سرکش

که وزن خود را حمل می­کند

 

تو همچون ماهی در من می­لولی، زیر ماه آتشین

لرزان در دامنه­ی کوه

 

طبیعت می­هراسد

 

در برابر خدا

در ساعت صعود  صدایش از انسان می­گذرد

 

تضمین سفر

 

من یک کلبه­ زمستانی هستم که عجوزه­­ای را صدا می­زنم

 

من کاسه­ای پر از آلو هستم در انتظار دهان خود

 

از هوا آتش می­بارد بسان مشت گره­کرده، تاکسی می­گیرم تا مرا به چمنزاران برساند

 

حومه­ای. آن حومه. حومه­ها

 

اندیشه­های مفلس و مسکین را می­توان در روزنامه خواند

من لیوانی آب هستم در ماه جولای، خشکیده روی طاق پنجره

 

 

۳

 

صدای آه کندوها

پوست قرمز میوه. آب یک سیب–

خلنگ هرز و پیچ­ امین­الدوله­ زیبا

دستی که هرگز نمی­کوبد، گمشده زیر شرشر باران

یک کاسه شیر روی میز است

برگ­های دفترها به رومیزی چسبیده

چشمان آهوان خروشان. انصاف لحظه

 

 

۴

 

باد درختان را واژگون می­کند

زانسان که قلاب سنگ ته­مانده­ سیلوها را خرد می­کند

 

آتش دود ماه مه چمن تپه­ها را می­سوزاند

 

احساس می­کنم باران بر پوست تو

از انگشتان شب کسل است

 

 

[۱] Axel Winqvist

[۲] Victor Malm

[۳] Virginia Woolfs Orlando

[۴] Therese Eriksson