جمشید شیرانی: گُلِ سنگ

جمشید شیرانی:

گُلِ سنگ

 

بر بستری از سنگِ سرد

می گستری

خوابجامه ی مخملینِ ساحلِ خاموش

و سبز می شوی

با طلایِ آفتاب و آبیِ دریا.

 

دلِ سنگِ میهن ات را

به اشکِ خارا شکن

نرم می کنی

و جگرگوشه هایت را

در آغوشِ باد

می پراکنی

در کوچِ بی ریشه،

بی ساقه،

بی برگ،

تا باغِ سنگی دیگر.