عباس خاکسار؛  وقتی…

عباس خاکسار؛

 

وقتی…

 

سکوت

سکوت

سکوت.

دیدم

و سکوت کردم

شنیدم

و سکوت کردم

خواندم

و سکوت کردم

آنهم وقتی که کوچه ها وخیابان ها

پُر بود از صدا

آشناترین  صدا ها

صدای تو

که می خواند

آن آواز ِممنوع را

با خونین حنجره ای

به نازکی گلوی قناری ها.

شرم

شرم

شرم.

دیریست

هر صبح

مانده ام

در نگاه به آینه

در پس زدن پرده ی غبار گرفته ی اتاقم

و نگاه به آفتاب

به شمعدانی های پشت پنجره

بنفشه های بهاری توی باغچه ی کوچک حیاط

وآن همه نشانه

و پژواک فریادی که از تو

در کوچه

در خیابان

هنوز باقیست.

این باد ویرانگر

ذره های خاک مرا

در شرم و سرگردانی

تا کجا خواهد برد ؟

پائیز ۱۳۹۸

 

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۹