سهیلا میرزایی؛ نگاهی اجمالی به پدیدهی مهاجرت در آثار زنان شاعر ایرانی
سهیلا میرزایی؛
نگاهی اجمالی به پدیدهی مهاجرت در آثار زنان شاعر ایرانی*
اگر بخواهیم از دیدی تاریخی به پدیدهی مهاجرت ایرانیان نگاه کنیم، شاید چنین مهاجرت عظیمی در سه دههی اخیر بیسابقه بوده باشد! خروج بسیار شاعران ایرانی از کشور، پراکندگی آنها در نقاط مختلف جهان و نشر آثارشان ادبیاتی را پدید آورده است که نه جذب جامعه ی میزبان می شود و نه میتوان آن را در کنار آثار وطنی تعریف کرد.
در گذشته وقتی مجرمی به حکم قانون از جایی به جای دیگری که فاقد امکانات کافی بود رانده میشد، آن فرد عنوان تبعیدی به خود می گرفت چراکه اجازهی برگشت به محل اقامت خود را مگر با اجازه ی دولت نداشت. اما مهاجر به کسی اطلاق می شود که بنا به خواست خود و با اهداف مختلف مانند تحصیل، در جست و جوی شغل یا شرایط زندگی بهتر و غیره از کشور خارج میشود و امکان بازگشت به موطن خود را دارد. در عینحال با بخش عظیمی از مهاجران مواجه میشویم که به دلیل عدم امنیت در ظاهر به خواست خود، مجبور به ترک وطن شدهاند. به همین دلیل نامگذاری این طیف گسترده چندان ساده نیست و منتقدان نظرات مختلفی در مورد تبعیدی بودن یا مهاجر بودن این افراد و آثارشان ارائه داده اند که خود جای بحث دارد.
زنده یاد ملیحه تیرهگل[۱] یکی از منتقدان مطرح ادبی که بر کاربرد اصطلاح ادبیات تبعید پافشاری میکرد، در پاسخ به پرسش “ماهیت ادبیات تبعید چیست”، گفته بود:
«تا زمانی که یک متن، بدون سانسور (چه سانسور حکومتی و چه خودسانسوری) در سرزمین مادری نویسنده قابل انتشار نباشد، یک متنِ “تبعیدی” است؛ و تا زمانی که نویسنده، به خاطر درونهی متنی که نوشته یا مینویسد، در سرزمین مادری در معرض ناامنی قرار دارد یا قرار داشته باشد، نویسندهای “تبعیدی” است؛ فرقی هم نمیکند که آن متن، به زبان مادری نویسنده باشد یا با زبانِ کشور میزبان؛ فرقی هم نمیکند که این نویسنده، “درونمرزی” باشد یا “برونمرزی”[۲]»
او در کتاب ادبیات در تبعید، از “آلیس کپلان”[۳] نقل میکند: «زبان اصلا خود خانه است. زیرا در زبان مادری، تپش قلب مادرمان را حس میکنیم و در زبان های دیگر درد را.»[۴]
رضا فرخفال در این خصوص نوشته است:
«خود ادبیات همچون مفهوم یا نهادی مدرن چندان ناب و خالص نیست، دیگر چه برسد به مفهوم ادبیات در غربت. واقع آن است که ادبیات غربت یا تبعید: ادبیات مهاجرت یا “دیاسپوریک” مفاهیمی هستند که گاه با هم تداخل میکنند یا همپوشی دارند. در این زمینه دو مفهوم غربت و تبعید چنان به هم نزدیکاند که میتوان آنها را دو کلمه مترادف دانست. اما هر ادبیات مهاجرتی ادبیات غربت نیست، در حالیکه ادبیات غربت به مفهومی عام میتواند مواردی از ادبیات مهاجرت را نیز در برگیرد.»[۵]
با توجه به اینکه شرایط زندگی مهاجران در امریکا، کانادا، استرالیا و کشورهای مختلف اروپا متفاوت است، اما آنها در تمام نقاط دنیا تجربههای بینافرهنگی مشترکی دارند. در آغاز علی رغم حس های خوب یا بدشان به کشور میزبان، در عین حال نوعی آشفتگی و گیجی را تجربه می کنند که به طور معمول «شوک فرهنگی» نام گرفته است.
فردی که خانواده، دوستان، همچنین تمام موقعیتهای شغلی، اجتماعی و جایگاه فرهنگی خود را با ترک میهن و ورود به محیط غریبه از دست داده است، شاید نوستالژیها و دلتنگیها نقش مهمی در ذهن او بازی کنند! در این جامعه مشکلات پناهندگی، مالی، بیکاری، ندانستن زبان و آشنا نبودن به فرهنگ جدید و عدم ثبات اجتماعی میتواند ذهن فرد را درگیر کند و بر اعتماد به نفس او اثر منفی بگذارد. در این میان نوشتن نیز ضرورتی است که شاعر بیآن تمام هویت خود را از دست خواهد داد. اما با گذشت زمان میتوان مشاهده کرد این کنش ـ واکنشها و تجارب جدید در آثار برخی از شاعران نمود داشته و ادبیاتی پدید آمده که از نوع دیگر است.
اینجانب با نظر منتقدانی که بر ادبیات تبعید پافشاری میکنند، مخالفتی ندارم، اما گمان میکنم «ادبیات مهاجرت» گسترهی کاملی از شاعران را شامل میشود که ادبیات تبعید فاقد آن است. ادبیات مهاجرت میتواند هر دو اقامت اجباری و اختیاری خارج از وطن را پوشش بدهد؛ هم کسانی را که به خاطر شرایط مجبور به ترک وطن شدند و هم افرادی را که خودخواسته از کشورشان خارج شدند.
با توجه به نظرات مختلفی که در حوزهی ادبیات مهاجرت و تبعید وجود دارد، شاید تقسیمبندی زیر[۶] گویا باشد و تا حدی موقعیت شاعر و اثرش را روشنتر کند:
- شاعرانی که به دلیل تهدیدات احتمالی در داخل کشور، نتوانند به زادگاه خود برگردند و در کشور میزبان بمانند و آثارشان نیز اجازهی انتشار در داخل کشور نداشته باشد. اینها هم خود تبعیدی بهشمار میآیند و هم ادبیاتشان تبعیدی است.
- شاعرانی که نتوانند به کشور خود برگردند، اما کتابهایشان در داخل کشور مجوز انتشار بگیرد، گرچه جسمشان در تبعید است ولی آثارشان ادبیات تبعیدی تلقی نمیشود.
- شاعرانی که در خارج از کشور زندگی میکنند، ولی به زادگاه خود رفت و آمد دارند و کتابهایشان نیز در داخل کشور منتشر میشود. این گروه مهاجر به شمار میروند چرا که نه خود تبعیدی هستند و نه ادبیاتشان.
- شاعرانی که در داخل کشور زندگی میکنند، اما به آثارشان مجوز انتشار داده نمیشود. این بخش گرچه مهاجر نیستند، اما ادبیاتشان تبعیدی تلقی میشود.
هدف از گردآوری این مجموعه، ارائهی آثار شاعران زن ایرانی است که در وطن خود اقامت ندارند و اینجانب به عنوان گردآورندهی مجموعه ترجیح میدهم که از واژهی «مهاجر» به جای تبعیدی استفاده کنم، اگرچه برخی از این مهاجرتها اجباری است. باید خاطرنشان کنم که این کتاب برگی از زندگی زنان شاعر در کشو رهای میزبان را در بردارد تا با مسائل، مشکلات و موفقیتهایشان به عنوان یک هنرمند مهاجر آشنا شویم.
قوانین و فضای فرهنگی مردسالار، بهویژه در کشورهای جهان سوم خواه ناخواه زنان را در حاشیه قرار میدهد، بهگونهای که بسیاری از زنان، بهویژه زنان ایرانی برای به دست آوردن بدیهیترین آزادی های خود تلاشهای مضاعفی میکنند. اگر چنین زنانی خود اهل کلمه باشند، آزادیهای آنان محدودتر نیز میشود، چراکه مدام آثارشان از سوی اداره ی سانسور مورد قلع و قمع قرار میگیرد. در چنین شرایطی بسیاری از شاعران پیش از سپردن مجموعهی شعرشان به دست ناشر و آغاز فرایند اخذ مجوز، دست به سانسور شعرهایشان می زنند و برخی دیگر از انتشار آثارشان صرف نظر می کنند و به تازگی نیز برخی ترجیح میدهند آثارشان را در فضای مجازی منتشر کنند.
بیشک مهاجرت برای زنان در مقایسه با شاعران مرد دستاوردهای بیشتری داشته است، چرا که حقوق اولیهی خود را در کشور میزبان به عنوان یک شهروند بیش از کشور خود داشتهاند. چنین شرایط زیست ـ محیطی برای بیان آزادانه، شاید تأثیری سرنوشتساز بر شعرهایشان داشته باشد! لازم به یادآوریست که منظور از آزادی، آزادیهای نسبی است چراکه زنان شاعر ایرانی در نقاط مختلفی از گسترهی وسیع جغرافیای زمین ساکن شدهاند و شرایط کار، زندگی، قوانین و حقوق اجتماعی و انسانی متفاوتی از هم دارند اما بیگمان در مقایسه با ایران از امکانات و آزادیهای بیشتری برخوردارند که میتواند تأثیرات چشمگیری بر جهان شعریشان داشته باشد.
دیگر اینکه نگاه زنان به خاطر دغدغههای متفاوت، رنگ و بوی فضاهای مورد تجربه و حس و عاطفهشان نسبت به مردان از نوع دیگریست و قاعدتاً در ترسیم و بیان دنیای درون خود تفاوتهای بسیاری بین دو جنسیت وجود دارد. ممکن است شاعر زن به خاطر داشتن آزادیهای بدیهی و حق و حقوق و حتی عشق ورزیدن در محیط جدید بتواند در فضایی بیسانسور به کشف تن و روح و فردیت خود برسد و آزادانهتر بنویسد!
شرایطی که مهاجرت برای انسانهای مختلف ایجاد میکند، برای همه یکسان نیست تا انتظار یکسانی از نتایج حاصله داشته باشیم. در این میان علاوه بر تفاوتهای فردی و برخوردهای مختلف با شرایط جدید، زنان شاعر نیز برخوردهای متفاوتی با پدیده ی مهاجرت دارند. برخی از شاعران با حسرت و دلتنگی شدید نسبت به وطن و به منظور حفظ هویت خود در غربت، ایران کوچکتری برای خود میسازند و در آن زندگی میکنند؛ چراکه زبان مادری، فرهنگ آشنا و نوستالژی ها به آنها احساس امنیت بیشتری میدهد. آثار این گروه از شاعران یا ربطی به کشور میزبان پیدا نکرده یا گاهی به شعا رهای سیاسی و آه و نالههای ناشی از دلتنگی تبدیل شده است!
بعضی دیگر از شاعران با فراگیری سریع زبان توانستهاند جایی برای خود در فرهنگ جدید بیابند و به سرعت از امکانات کشور میزبان استفاده کنند و حتی سعی کردهاند به زبان کشور میزبان جهان شعری خود را شکل دهند. آنها از زبان مادری خود فاصله گرفته و اغلب از ارتباط با هموطنان خود پرهیز کردهاند. به این گروه میتوان ایرانیهایی را افزود که در سنین بسیار پایین مهاجرت کرده یا این سوی مرزها متولد شدهاند و شاید حتی قادر نباشند به زبان مادری بنویسند! بیشک میان این شاعرانی که به زبان غیرمادری مینویسند، شعرهایی با فضای مهاجرت وجود دارد.
شاعران دیگری هم هستند که پس از گذراندن موانع اولیه، کمکم به کشور جدید خو گرفته و میان این دو زیستگاه، این دو زبان، این دو فرهنگ پلی زدهاند؛ با زبان و فرهنگ کشور میزبان آشنا شده و مسئولیتهای شهروندی را در زندگی جدیدشان بر عهده گرفتهاند. این گروه با کلید زبان، درهای جدیدی را به روی خود گشوده و دنیای جدیدی را کشف کردهاند. تجربههای نو اغلب به طور ناخودآگاه مانند اسباب و اثاثیهی جدید وارد خانهی ذهنیشان شده و حاصل این ترکیب، شکلگیری خانهی ذهنی جدیدی است که منجر به تولد آثاری با حس و بیان متفاوت از گذشته بوده و به شاعر کمک کرده است تا لایههای واقعیت را با نگاهی دیگر تجربه کند. عناصری از کشف فضای جدید و واژههای تازه وارد شعرشان شده که بکر و تازه است و شعرهایی خلق میشوند که حاصل تجربهی بینافرهنگی میباشد.
جنسیت در شکلگیری جهان یک هنرمند نقش بهسزایی دارد. تجربه های ذهنی و عاطفی زنان که متمایز از جهان مردان است، فضای شعری متفاوتی را برای آنان رقم میزند. این شعرها در مهاجرت فضای جدیدی را برای مطالعه باز میکنند، چراکه زن ایرانی امکانات و آزادیهایی را تجربه میکند که شاید منجر به شکلگیری جهان تازهای در شعر او شود و اثرش را به نوشتار زنانه نزدیک کند! به نوشتاری از آنگونه که باید باشد و از او دریغ شده است! نوشتن از تن، عواطف و ناشناخته هایی که در موطن قبلی زن بخشی از تابوهای دولتی و حتی فرهنگی و اجتماعی بوده است! در واقع شاعر (مهاجر)، همانگونه که هلن سیکسو[۷] می گوید: «زبانی برای بیان تن زنانه مییابد تا ساختارها را بر هم بریزد و ساختاری جدید بسازد و نوعی از زنانگی را خلق کند.» چنین فضایی در شعرها تنها از طریق آگاهی و کشف خود میسر است؛ فضای بی سانسوری که امکان شناخت توانایی های فردی مهیا باشد و فردیت اهمیت پیدا کند. لازم به یادآوری است در تاریخ شعر زنان ایران شاعری همچون فروغ فرخزاد را داریم که برای اولین بار چنین نگاهی را وارد ادبیات ایران کرد و از تن و احساس خود نوشت و در شعرش به ستایش تن معشوق پرداخت. آیا آثار زنان در خارج از کشور از این منظر توقع مخاطب حرفه ای را برآورده می کند؟ آیا شرایط زیست ـ محیطی و تجربههای این سوی مرزها توانسته است سایه ی سنگین تابوها، ترس از قضاوت شدن ها و از دست دادن مخاطبان را محو کند؟
بحران مخاطب یکی دیگر از مشکلاتی است که شاعران به طور عام در خارج از کشور از آن رنج میبرند، گرچه چنین بحرانی در داخل ایران نیز با نسبتی کمتر موجود است. شاید اولین راهحلی که برای رفع بحران مخاطب به نظر برسد، ترجمهی آثار به زبان کشور میزبان باشد! برخی از شعرهای زنان که در آنتولوژی های مختلف (یا کتاب مجزا) به زبان کشور میزبان ترجمه و منتشر شدهاند، چقدر در جامعهی ادبی میزبان مطرح بودهاند؟ به عنوان مثال در کشور آلمان فروش کتاب شعر شاعران آلمانی با اقبال چندان خوبی در مقایسه با رمان مواجه نیست و از طرفی دیگر این مردمان برخی از تجربههای شعری ما را در دهههای پیش داشتهاند و دیگر برایشان چندان جذابیتی ندارد. آنها شعر مدرن را تجربه کردهاند و شعرهای ما حرف تازهای برایشان ندارد! مگر آنکه در آثار ایرانیان بخواهند به دنبال رنگ و بوی بومی باشند و منظور از بومی فقط نوشتن از نوستالژی ها نیست بلکه نوشتن از خودواقعی یک زن ایرانی و جهان سومی در جایگاه کنونیاش است. شاعر با نوشتن بدون سانسور و صمیمیت با خود، به خود واقعیاش نزدیکتر خواهد شد.
در فضای ایرانی خارج از کشور بحران فروش کتاب شعر به مراتب عمیقتر از داخل ایران است. شاعران باید برای چاپ مجموعه شعرهایشان متحمل هزینهی هنگفتی شوند و پس از چاپ، مشکل توزیع مطرح میشود. چنین بحرانی موجب میشود برخی از شاعران تصمیم بگیرند شعرهای خود را به دست تیغ سانسور ارشاد ایران بدهند تا موفق به دریافت مجوز شوند و یا خود این وظیفهی مهم را خودآگاه یا ناخودآگاه بر عهده بگیرند و طبیعی است باید پوشیدهگویی کنند تا در ایران قابل چاپ باشد، در حالی که این روند باید برعکس باشد و برخی به درستی این کار را انجام میدهند.
پرسشهایی را با ۳۵ شاعر خارج از کشور راجع به مشکلات شاعران مهاجر مطرح کردم که در این مجال به برخی از این پرسشها و پاسخها اشاره میکنم:
سوال اول: آیا زنان شاعر مهاجر در فضای بی سانسور آزادانه تر می نویسند یا ممکن است هنوز خودسانسوری بکنند؟
پرتو نوری علا: «بعد از انقلاب، زنان شاعری که به خارج آمدند در یک سن و سال نبودند. بعضیها در آن فرهنگ ضد زن، رشد کرده و زندگی کرده بودند. مثلن در مورد خودم بگویم، من در میانسالی یعنی در ۳۹ سالگی به خارج از ایران آمدم. گرچه تفاوت چشمگیری میان بیان افکارم در شعرم دیده میشد، اما هنوز برخی ملاحظات، دست از سرم برنمیداشت و تنها در سایه آگاهی و شناخت از چگونگی و چرائی “سانسور” بود که توانستم اجازه ندهم در غیبتِ باورهای یک جامعه و خانواده مردسالارِ ضد زن، اسیر خودسانسوری بشوم. بنابراین توانستم در شعرها و داستانهایم نیازها و خواستهها و نظراتم را به عنوان یک زن ـ انسان، مطرح کنم. اما به طور طبیعی برای نسل بعد از من، مثلن نسل دخترم، که در کودکی به خارج از ایران مهاجرت کرده، خودسانسوری، در کارهایش یا زندگیاش چندان محلی نداشته است.»
فرشته وزیرینسب مینویسد: «در آدمهای مختلف تاثیرات متفاوتی میشود دید. آنها که بیشتر به نشر آثارشان در ایران یا مخاطب ایرانی فکر میکنند همچنان زبانشان در بند شکلی از پوشیدهگویی است. اما برخی هم که در خارج از کشور کارهایشان را چاپ میکنند یا مخاطب خاص خود را دارند، بازتر و عریانتر مینویسند. اما باید قبول داشت که فرهنگ عمومی، تربیت و ترسها، به خصوص ترس از قضاوت شدن هنوز در بسیاری از ما مانده است و به سختی در مورد خود و احساساتمان بیپرده حرف میزنیم، مگر آنهایی که اصولا مخاطبشان ایرانیها نیستند و به زبان دیگری مینویسند.»
مریم رئیسدانا در همین ارتباط پاسخ می دهد: «تغییر زیستگاه گرچه مفریست برای نویسنده و برای رهایی از این سرکوب ولی رسیدن به اندیشه و کلمههای آزاد و رها ناگهان اتفاق نمیافتد همانطور که هیچ اتفاقی در این جهان ناگهان روی نمیدهد مثل سیل یا زلزله. به بیان دیگر همانطور که سانسور بر بستر زمان فرد را به خودسانسوری میرساند، بودن در محیط آزاد نیز به مرور موجب رهایی از ترس و اضطرابهای درون شده و نویسنده را به کلمات خودش میرساند.»
رباب محب معتقد است: «برخی از نویسندگان خارج از کشور فکر میکنند شکستن سد سانسور یعنی استفاده هر چه بیشتر از کلماتی چون لب و پستان و کمر و پاهای قیطانی و بهمان در سوژههای شهوتانگیز است. چنین کاربردی نشان دهنده یک نوع واکنش است نسبت به منعها و تابوها و با رسیدن شاعر یا نویسنده به مرز بیسانسوری بسیار تفاوت دارد.
ترس از قضاوتهای اجتماعی اجازه پردهدری نمیدهد. برای مثال تا کنون هیچ زن شاعر یا نویسندهای به راحتی و بیترس از قضاوتهای اجتماعی داستان تجاوز به یک زن (خود) را آنگونه که باید ترسیم نکرده است. البته در “ادبیات زندان” ما شاهد تجاوز به زنان زندانی توسط بازجو یا زندانبان هستیم. چه بسا چنین رابطهای به عشق (سندروم استکهلم) منجر شود. اما کدام شاعر شهامت دارد از عشق زندانی و زندانبان بنویسد؟ این مسئله در مورد دگرباشی نیز صادق است.
رودربایستی با خود و با دیگری بخشی از فرهنگ و نگاه ایرانی است. و زنان اساساً در ابراز تمایلات درونی خود مسئله دارند، بویژه اگر قرار باشد این تمایلات در قالب نوشتار به جامعه عرضه شود. گرچه گفتن از لذتهای تنانه آرام آرام به اشعار زنان خارج از کشور نفوذ کرده است. اما تا رهایی از بند فشارهای فرهنگی درونی و بیرونی هنوز راه درازی در پیش روی داریم. فروغ در زمان خود تا حدودی این بار فرهنگی را تحمل کرد و حتی با آن جنگید. اما متأسفانه بسیاری از شاعرانی که در آمریکا و اروپا زندگی میکنند در ایران کوچکی به سر میبرند با همان دیوارهای باستانی. به عبارتی این تنها محیط ما نیست که بزرگترین فشارها را بر ما وارد میآورد یا روح سانسور را به ما القا میکند بلکه تاروپودهای سنتی و اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی نیز شاید که در ما ریشه دوانده باشند؟ پس بجاست که بگوییم: چشم اجتماع قویتر از چشم درون نیست.
درآمیختن با فرهنگ بیگانه و پذیرش مرزهای بزرگتر انسانی زمان میبرد. پذیرفتن و درک این پهناوری و گستردگی کار یک شبهای نیست که فقط با جلای وطن امکانپذیر باشد. »
سوال دوم: بحران هویت و بحران نوشتن، چه تأثیری در آثار شاعران زن ایرانی میتواند داشته باشد؟
افسانه خاکپور مینویسد: «مقولهای به نام بحران هویت را اصلاً نمیشناسم و هرگز در مهاجرت دچار آن نبودهام چون از همان بدو ورود اجباریام به فرانسه، به آموختن زبان و فرهنگ این کشور روی آوردم و هیچ احساس کمبودی در این زمینه نداشتم. بحران دیگری که برای من به عنوان یک نویسنده وجود دارد، بحران هویت نیست بلکه بحران در نوشتن و زیستن چند زبانی است یعنی بازگشت از زبان فرانسه به زبان مادری یا به زبان چهارمم آلمانی است. آموختن زبانهای دیگر برایم گشایش به زبان و فرهنگ و ارزشهای دیگری بوده است. گاهی انتخاب میان زبان نوشتاری برایم دردآور است گویی تمامی شوق و عشق ابدی من نوشتن به زبان فارسی است.»
سپیده جدیری میگوید: «حس بحران هویت را کاملا و با تمام وجود تجربه کردهام، در شعرهایم هم به نظر خودم انعکاس یافته است. این بحران هویت، آنقدر شیوهی زندگی و دیدگاههایم را تحتالشعاع قرار داده که مثلا وجه طنز که ویژگی اصلی شعرهای من در زمان اقامتم در ایران بود، به طور کامل در اشعارم رنگ باخته و جای خود را به مرگاندیشی داده است.»
پرتو نوری علا پاسخ میدهد: «شک ندارم هر کس که سرزمینش را ترک میکند و پا در کشوری بدون آشنایی پیشین میگذارد، و به خصوص اگر بخواهد وارد آن جامعه و بخشی از آن جامعه بشود، برایش بحران هویت پیش خواهد آمد. شاید با پشتوانههای فرهنگی و مذهبی ما، این بحران برای زنان بیشتر پیش آمده باشد. قطعا برای من هم پیش آمده، اما سعی کردم از این دوگانگیِ فرهنگی به صورت مثبت استفاده کنم و اجازه ندادم تا بر آثارم تاثیری بگذارد. شاید بهتر است این طور بگویم که من درمحیط بیگانه، با زبان بیگانه و الکن و قرار نداشتن در جایگاه و پایگاهی که داشتم، گاه دچار این بحران میشدم. اما در محیط خودی چون همانی بودم که بودم، طبیعتا روی کارم تاثیری نگذاشت، مگر آن که من در برخی از کارهایم آگاهانه این تاثیر را به نمایش درآورده باشم.»
فریبا صدیقیم مینویسد: «من بیشتر از بحران هویت، نوستالژی را در طی این مدت شناختهام که گاه و بیگاه به شکلهای مختلف و موذی به سراغم میآید و ردی از حسرت و انتظار و غم را به جا میگذارد. و البته بحران هویت را بیشتر از همه چیز در الکنی زبان تجربه کردهام. در نبودن یک ارتباط همه جانبه با محیط، در اینکه به وسیلهی کسی که شنیده میشوم به تمامیِ خودم، تاریخچهام و فرهنگم شنیده نمیشوم، در اینکه وقتی میشنوم به تمامی نمیشنوم.»
شیدا محمدی در مصاحبهای با رسول رخشا، بسیار صمیمانه از حس خود به عنوان زن شاعر در کشور بیگانه میگوید، اینکه چگونه با بحران هویت مواجه میشود و چگونه به نوع دیگری از نوشتن میرسد که مخصوص تجربیات شاعر مهاجر است:
«به گمان من انسان امروزی، انسان سرگشته و به شدت تنهایی است که برای به دست آوردن آزادی فردی و اندکی آرامش ناچار به کوچ میشود که شاید این هجرت بعدی سیاسی یا مذهبی یا اجتماعی داشته باشد و در کشوری آن سوی مرزهای مادری سکنی میگیرد، اما همین پدیده، تعادل روانی او را به هم میریزد و دچار بحران هویت میشود. پس بین دو فضا شناور است. فضای گذشته که ریشه در نهاد او دارد و فضای امروزی که بسیار متفاوت از دنیای اوست و تلفیق این دو دنیا، فضای معلقی را میسازد با هویتی مستقل و این به گمان من، دنیای انسان مهاجر است.
پس با این تعریف، میتوانیم دنیای شاعر مهاجر را تصور کنیم. برای روشن شدن سئوال شما که نظری است، من از تجربه شخصی خودم صحبت میکنم. ببینید من به عنوان زن ایرانی که شاعر هم هست (تاکید دارم بر این تعاریف) در فضای دنیای اول که ریشه در کودکی و باور من دارد و زمینه ذهنی مرا شکل داده، رشد کردهام، حالا با این تاریخچه پا در دنیای تازهای میگذارم که بسیار دور از زبان و ذهنیت سرزمین مادری است و اولین احساسی که دچارش میشوم، یک سرگیجه گسدار است که بین درد و لذت در نوسان است و آنقدر هجوم این انگارهها بزرگ و سهمگین است که تا مدت متمادی، گیج وگنگ تنها در خودم پرسه میزنم و از هجوم اینهمه تازگی به وحشت میافتم.
از این روست که جامعه شناسان پدیده مهاجرت را بعد از مرگ عزیزان، در مقام دوم آسیبشناسی طبقهبندی کردهاند. خیلی از مهاجرینی که من با آنها برخورد کردهام (از هر ملیتی) نتوانستهاند از چنبره این هجوم ترس و تنهایی توامان، خود را برهانند و دچار بحران هویت شدهاند. برای همین دیگر نه یک ایرانی یا مکزیکی یا هندی … هستند و نه دیگر هویت کشور میزبان خود را پذیرفتهاند. برای هنرمندان این به مراتب سختتر است، چون یک هنرمند به زبانی میاندیشد که امکان دسترسی همگان بر آن نیست، بنابراین او از این مجموعه هم متمایز میشود و به همان نسبت تنهاتر. مگراینکه بتواند در چرخش سریعی خودش را به گردونه دنیای دوم پرتاب کند و همراه آن بچرخد تا از امتیازات فضای دوم بهرمند شود و بتواند خالق فضا و زبان تازهای گردد که مشترک میان هر دو دنیاست.»[۸]
پرسش سوم به نوشتار زنانه مربوط میشد.
فرشته وزیرینسب معتقد است: «ساختار زبان چیزی نیست که به راحتی تغییر کند، آنچه میتواند تغییر کند برداشتن قیود زبانیای است که از دیدهای پدرسالارانه یا قضیب محور ناشی میشود. اینکار هم در شعر داخل کشور و هم در شعر مهاجرت امکانپذیر است و الزاما با بیپروا نویسی ارتباطی ندارد. تا آنجایی که من شناخت دارم ساختار زبان زنانه تغییر چندانی نکرده است.»
سپیده جدیری در مورد نوشتار زنانه می نویسد: «نه فقط در شعر زنان مهاجر، که در شعر و آثار نوشتاری زنانی که در ایران زندگی میکنند نیز به ندرت با چیزی که بتوان بر آن نام نوشتار زنانه گذاشت مواجهایم. متاسفانه زبان و ساختار مسلط در ادبیات ایران، آثاری را که زنان خلق میکنند نیز تحتالشعاع قرار داده است و به ندرت با اثری از زنان مواجه میشویم که نه فقط از نظر مضمونی، بلکه از نظر زبان و ساختار، زنانه یا فراجنسیتی باشد.»
در پایان یادآوری میکنم همانطور که زن بودن شاعر الزاماً رسیدن به نوشتار زنانه نیست، مهاجر بودن شاعر نیز حتماً از نوع دیگر نوشتن نیست که نام شعر مهاجرت به خود بگیرد. این مجموعه بدون هیچ پیشداوری بر آثار شاعران پیش روی شماست تا با مطالعهی آن شاید ردپای شعر مهاجرت را در آثار برخی از شاعران ببینید.
سهیلا میرزایی، فوریه ۲۰۲۱
*این نوشته بخشهایی است از پیشگفتار کتاب «دیاسپورای شعر» که از سوی نشر «آفتاب» منتشر شده است.
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۹
[۱] ملیحه تیرهگل شاعر و پژوهشگر ادبی ساکن امریکا، در دوم خرداد ماه ۱۳۹۹ شمسی برابر با بیست و دوم ماه مه ۲۰۲۰ بر اثر بیماری در گذشت.
[۲] تیرهگل، ملیحه، «ادبیات فارسی در تبعید»؛ در گفت و گو با زهرا باقری شاد، تاریخ انتشار (۱۲ تیر ۱۳۹۲)، سایت رادیو زمانه:
[۳] Alice Kaplan ، نویسندهی امریکایی
خوشنام، الهه. مجموعه نوشتهها. ادبیات فارسی در مهاجرت، تاثیر مهاجرت بر زبان مادری نویسنده، تاریخ انتشار: (۲۲مارس۲۰۱۲)، سایت دویچه وله فارسی:
[۴] فرخفال، رضا. ادبیات غربت (تبعید)؟ یا ادبیات «مهاجرت»؟، تاریخ انتشار (۲۷ خرداد ۱۳۹۷). سایت آسو:
https://www.aasoo.org
[۶] این تقسیم بندی فقط برای روشن شدن موقعیت شاعران بر اساس نظرات مختلف طرح شده است. چرا که هر اثری لزوماً به دلیل انتشارش در خارج از کشور، در رده بندی شعر مهاجرت قرار نمیگیرد.
[۷] هلن سیکسو منتقد ادبی و فمینیست، در کتاب مشهور خود به نام «خنده مدوسا» اظهار میکند که زنان به شکل سازمان یافتهای از حقوق فرهنگی، روانی و جنسی خود محروم شدهاند و زنان را به بازاندیشی دربارهی سنتهایی که از نظر جنسی آنان را تعریف میکند، فرا میخواند. سیکسو زنان را وامیدارد تا با نوشتن، نقش خود را در تاریخ بازستانند.
[۸] محمدی، شیدا، «در بارهی شعر مهاجرت»؛ در گفت و گو با رسول رخشا، تاریخ انتشار (۲۳ اسفند ۱۳۸۷)، سایت زمینه: