رضا براهنی؛ آهنی از عاطفه، احساس و خیال در کارهای بهرز حشمت

رضا براهنی؛

آهنی از عاطفه، احساس و خیال در کارهای بهرز حشمت

و اما بعد حشمت عزیزم، تعارف‌های دیگران را کنار بگذاریم، احساس اولم سنگینی یا به طریق اولی، جهالت آثار است. آهن همیشه مرا به وحشت انداخته ‌بود. می‌گویم انداخته ‌بود و نمی‌گویم می‌اندازد، به دلیل این‌که این کارها را دیده‌ام. آهن به اسطوره‌ای نرم، رسا و فراگیر تبدیل شده‌است. آهن شعر رهایی را سر داده‌ است. آهن دیوانه شده ‌است و حرف می‌زند. آهن پرده خود را کنار زده ‌است، آهن بیدار شده ‌است و درون خود را برملا می‌کند. آهن شعله‌ور شده‌است. برش‌های مهیب، لبه‌‌های بُرّا مثل شمشیر و لبه‌های افسانه‌ای در کنار یا در وسط و یا در دو سوی ورقه که با بیننده راحت حرف می‌زند، ولی بعداً آدم دچار تشویش می‌شود، مثل آدمی که روی سبدی نشسته باشد . و لبه موقعی که بلند شد، ناگهان ماری از توی سبد سر در آورد و با سر مشت شده‌اش، با مشت چشم‌دارش، اطراف را نگاه کند و رنگ شوم سر و چشم‌هایش را به دور گردنش بچرخاند. احساس‌های شگفتی، احساس‌های ناگهانی، شبیه به الهام از اعماق سخن می‌گویند. آدم ناگهان می‌بیند که در حال بیگانه شدن با آهن است به دلیل این که هنر، شکل کار، جهان‌بینی پشت اشکال، دست رد به سینه‌ی آهن بودن آهن نمی‌زند ویا از آهن بودن خود چشم می‌پوشد تا در جایی در آن سوی آهن، در جمع دیگری از عناصر شرکت کند. موقع شرکت کردن آهن یادش می‌رود که آهن بوده و خیز بردارد به طرف رسیداری شکل. این شکل شدیداً هیجا‌ن‌انگیز است، به دلیل این‌که ماده‌ی اولیه‌ی آن در برابر شکل در ابتدا مقاومت می‌کرده و حالا دیگر مقاومتی در کار نیست. جدال پایان یافته، چراکه زیبابب (؟) سقوط و افول جدال را اعلام کرده‌است. حالا ما در حضور تناسخ درد به لذت هستیم، در حضور لذتی هستیم که از اسطوره زاده می‌شود. اشتیاق متفرق و پراکنده هم‌زمان می‌شود. هم‌زمانی درد آدمی با لذتش، لذت آدمی با خیالش، و خاطراتی که آدم انگار از یک زندگی پیشین دیوار آن سو، دیوار آهن دارد. گاهی برای دیدن اثر ما باید کوبیک بشویم، به جای این‌که اثر کوبیک باشد. باید چشم‌هایی را به آن سوی دیوار بفرستیم. برای درک کار تو، باید چندین آدم باشیم، یکی آن‌ور آهن، یکی این‌ور آهن، یکی بالاسر آهن و یکی در عمق وجود زلال و لایزال آهن. ما چگونه تو را ببینیم؟ آهن‌های تو چشم‌های ما را به مبارزه طلبیده‌است. آهن‌های تو اورگانیسم چهره‌ی انسان را به مبارزه طلبیده‌است. ما باید دور اثر راه برویم، دور اثر هلهله کنیم، هروله کنیم، بدویم، در طواف حجرالاسود آهن شرکت کنیم تا بفهمیم، به همین دلیل، این آثار، آثار هروله‌ اسطوره هستند. دویدن، ایستادن، دیدن و باز دویدن، ایستادن، دویدن. در جاهایی بیننده احساس می‌کند آهن نیشش می‌زند، می‌خندد، به ما پوزخند می‌زند، سنگینی و صلابت خود را با دندان‌هایش، پله‌هایش، با تضادهایش، با استخوان‌هایش، با استخوان‌بندی‌اش، می‌جود. آهن، آهن بودن خود را خرد می‌کند تا ما به وجود زبانی پی ببریم که زبانی بُرّا است. مثل جغد شدن آهن. آهن رازهای شبانه‌ی جهان را برملا می‌کند. جغد از ظلمات خضری برگشته، آب حیات خود را از آهن گرفته و ابدی شده‌است. با تو ما گام در عصر آهن گذاشته‌ایم. من دیگر از آهن نمی‌ترسم. نرم و رام شده‌است، شبیه خودت است این کاری که می‌کنی، آهنی از عاطفه، احساس و خیال. و باش تا ما باشیم.

با بوسه‌های فراوان

۸  آوریل ۹۲ در وین رضا براهنی

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۱۰