نعمت میرزازاده (م. آزرم)؛ مخوان ای کولی پاییز!
نعمت میرزازاده (م. آزرم)؛
مخوان ای کولی پاییز!
سرود سرد غمگینت
-در این بغض کبود شام-
خروش خستهی آه مرا ماند
به تصویر کبود جنگل سبز امید من
که میسوزد چنین ناکام
مخوان ای کولی پاییز!
غریو شیونت ای نوحهخوان دورهگرد کوچههای باغ
به سوگ برگریز نابههنگام کدامین سبز امید است؟
در این پاییز-در پاییز ماه و سال-
در این پرپر هزاران باغ
در این هنگامهی افشاندن پیوندها
از بیم تاوان گرانباری
ترا پروای بیجای کدامین طرهی بید است؟
مخوان ای کولی پاییز!
مگر آداب سوگ و سوگواری را نمیدانی؟
و یا بر جنگل من،
-آن برافرازنده قامت،
آن امید سبز،
که آنسان سوخت
ناگاهان
درون دوزخ مرداد-
میگریی؟
مخوان ای کولی پاییز!..