حمیدرضا رحیمی؛ غزل طنز
حمیدرضا رحیمی؛
غزل
افسوس هَدَر مایه و عمر فدوی شد
عیناً به همان گونه که مال ابوی شد
تنها نه زِ ما گشت تلـَف عمر گرامی
کاین لطمه نصیب همه حتـّی اَخوی شد
ایّام عزیزی که دِگـَر باز نیاید
افسوس که پامال وُحوش بَدَوی شد
این جمله مپندارکه امشب شده نازل
کاین فاجعه آغاز زمان اُمَوی شد
زائید سپس گاو من و تو به زمانی
کاین غائله تشدید زِ دورِ صفوی شد
نام تو بَدَل گشت زِ بیژن به محمد(ص)
سهراب مبدل به جناب علوی(ع) شد
کردند تلف وقت عزیزمن و ما را
این مُهمَل و آن یاوه حدیث نبوی شد
شد دولتی از جمله ی اوباش فراهم
بر ضِد وعلیه همه حتـّی رَجَوی شد!
بر خانه ی ایـن ملـّت دربند مُسلط
گـَه “ناطق نوری” و زمانی “نبوی” شد
بدتر زِ همه مُجری دیوان عدالت
آن قاضی ِ ضد ِبشرِ مرتضوی شد
آنقـَدر کتاب وقلم و مطبعه سوزاند
کاین بنده دُچار صدمات ریوی شد
هم قافیه تنگ است وهم راه تنفس
ناچار زِ تکرار قوافی فدوی شد