بتول عزیزپور؛ از این «دُوری ها»

بتول عزیزپور؛

از این «دُوری ها»

 

از تمام ِ خودم

سپری از دَوران

از من دَور

این شدستم

از سپری

پای ِ تاریک نشستم

در بند ِ همهء اینهمه همهمه

در برخی

حرفی نبودی آخِر

ای تو تــَـن، وطن

سینه های بی سر با صحرا

از فرزند « خوانده» در عبارتی

که روزی چند بار پاره می شود در بستر خود

آخرین مرحله مذکر از قِــبله

چنگالی

که گرگ می ریزد بر چلچراغ و قندیل ها

مادران بی «محور»

شب را تا تخت ِ پدر باره

از تجویز ِ نعمتی که الهی شد

به مغفول امری که معروف می شوید

پاره می کنند

اوه، آه شال از قمه خنجر از قداره تمام تــَــــــــن تر

تــُـــن تــُـــن در این غار خفته

تا شهر از « وند » کـَــنده

و عام در ملاء ما ملات آجین شود

فاش تر از امنیت سخنی دراز نشد بر بام تماشگران

که با هر خـُــرده باد، رسمی گشاید

در کورهء این آهنگری

 

از ” دوری” ها

۱

زمین بر نشانی ایام ماند

وُ

سپری شدیم

در زبانی که

شمشیر ِ هلاک خود است

۲

یرهنگی ِ این ایـّام

چشم را عریان نساخت

بر بادی که پراکنده می شود

بر عمارت ِ سوزان

۳

وقت از کوچ

شکافی است

که جلای

در وطن می راند

۴

بر گردن ِ جمیع

سَروَرانند

ارابه های رها

۵

من این خواب را

من این خوف را

از چشم سوسن ستردم

وُ زیبا شدم

۶

از روزنه های ِ شرارت

سنگ ِ آسمان، ابلق فرشته سان

و تومار ِ سوگندی

که منقطع نمی شود

با تکلمی که سلوک می شویم

از صباوت ِ دیرین.

 

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۷