منوچهر رادین: پروفسور یوآن خانه به دوش و شاگردش رادین

منوچهر رادین:

پروفسور یوآن خانه به دوش و شاگردش رادین

(رادین پُشت صندوق یک پمپ بنزین کوچک ست که قهوه، سیگار و نوشیدنى سرد هم مى فروشد.)

 

– پروفسور یوآن خانه بدوش: ببین چى ساخته انسان رادین. موبایل!

دیگر هیچکس درین دنیا تنها نیست!

هرکس یک شماره ست. من هم یکى دارم. زنگ بزن بگو الو. میگم الو رادین. ده پونزده اویرو لازم دارم. خودت رو برسون رادین.

دیگر هیچکس درین دنیا تنها نیست.

بى پول وُ بیکار وُ بیمار وُ تنها وُ بى پناه وُ بى سرپناه وُ خشمگین چرا !

دیگر هیچکس تنها نیست.

– رادین: بله پروفسور دیگر مطلقاً هیچکس تنها نیست.

– پروفسور یوآن خانه بدوش: دیگر ظاهراً هیچکس پنهان نیست. هیچ چیز پنهان نیست.

– رادین: بله پروفسور، دیگر مطلقاً هیچکس پنهان نیست، هیچ چیز پنهان نیست!

– پروفسور یوآن: من شاگردِ بله بله گوى مطلق گرا نخواستم. کلاس مطلقاً تعطیل !

– رادین: پس قهوه هم … نمى نوشید استاد!

– پروفسور یوآن: قهوه چرا. قهوه ى تو مطلقاً تعطیل بردار نیست. این هم ۵٠ سنت!

– رادین: ٧٠ سنت استاد. قهوه پیشکشى سابق با تعطیل آموزش ٧٠ سنت. شما هم یکى مثل همه!

– پروفسور یوآن: ٢٠ سنت ش را امروز ندارم. فردا ٩٠ سنت خواهم پرداخت.

– رادین: این حرف دیگرى ست. چون میدانم راست میگویید که ٢٠ سنتش را ندارید، همین ۵٠ سنت قبول.

– پروفسور: ٢٠ سنتى دارم. تو نمى بینیش. انسان با وجود این هنوز هم مى تواند و خواهد توانست خودش را و آنچه از خودش را که بخواهد از چشم دیگران پنهان کند!

– رادین: بله استاد اینطور ست. مطلقاً حق با شما ست.

 

استاد یوآن ۵٠ سنتى و موبایلش را در جیبش میگذارد، قهره را در سکوت مینوشد، کلید آبریزگاه را برمیدارد، نگاه سردى به رادین مى اندازد و مى گوید:

تا تو مشترى هایت را راه بیندازى من میروم بر هرچه مُطلق گرا و مُطلق گرایى ست بشاشم و برگردم!

 

و در میان بُهتِ و حیرت رادین و مشترى ها به توالت می­رود. …

 

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۷