پرتو نوری علا؛ میرا تو نیستی، مهسا!
پرتو نوری علا
میرا تو نیستی، مهسا!
ژینا! مهسا! پیکر جوانت را به خاک سپردیم
تا نوباوگان، از زمین، گوهر برگیرند؛
یک دُورِ پر شکوه، آغاز گشته است.
میرا تو نیستی، مهسا! جانِ جوانِ زندگی، ژینا!
به شوقِ دیدارِ قوم و خویش، به عشق گشت و گذار،
“سقز” را پشت سر گذاشتی
و به پایتخت هفت سر جلاد پا نهادی.
در دمی ناغافل
گیسوانِ آغشته به عطر گلهای کردستان
بیرون زده از گوشه و کنار سر بندت
حرامّیِ چشم چرانِ “گشت ارشاد” را
به طمع نزدیک بودن با تو
-حتی برای دقایقی- وسوسه کرد
و ترا به قصد ارشاد به تور انداخت
آه… ژینا! مهسا! دختر همیشۀ ایران
اگر آنقدر جوان و زیبا و سربلند نبودی
حرامی گشت ارشاد نگاهت هم نمیکرد.
در برابر نیشخند بویناکش
لبخند از او دریغ کردی
پس فحشت داد، به سر و صورتت مشت کوفت
لعنتش کردی، فحشش دادی،
قدرتش را به سُخره گرفتی، حسرت به دلش گذاشتی
و او موهای معطرت را دور دستهای آلودۀ خویش پیچاند
سرت را به در و دیوار وَن کوبید؛ یکبار دوبار… ده بار
تو لب به عجز و لابه و التماس نگشودی
در سکوت، او را سوزاندی
و او خشمش را در جامۀ کثیف قدرت، بر سرت کوبید.
آسمان تهران خونین شد؛ به نافرمانی ابر و باد درآمد.
مهسای ما از سپیده آمده بود، از ندا و نسرین و شیوا
از مریم، از بکتاش و زینب و پویا
از نوید از ستار از نرگس از محمد و گلرخ و آتنا
از زَم و آرش و نازنین، از کسری
ژینای ما از رویا آمده بود از…..
پیکر جوانت را به خاک سپردیم
تا نوباوگان، از زمین، گوهر برگیرند؛
یک دُورِ پر شکوه، آغاز گشته است.
کالیفرنیا، ۲۷ سپتامبر ۲۰۲۲