گودرز ایزدی؛ در اهتزاز جرثقیل  

 

گودرز ایزدی؛

در اهتزاز جرثقیل

 

بیا ازگلو گیری بغض

ازگیر دشنه بر جگرگاه غم

از عشوگری های عشق

از رقص مرگ

در تاب وتبِ تن‌ها

از نامهربانی طناب

ازآیین وآیینهِ آتش

در اهتزاز جرثقیل

ازحرف آخر ماسیده بر زبان

سخنی ساز کنیم

بیا تا پست مدرن عدالت رانشانت دهم

همین جا، میانه همین میدان

گفته بودم در سرا چه عشق

بهای آزادی کم نیست

باز هم بپرس

از حافظه خونی تیرک‌ها

از بوته‌های باران خورده عصیان-

که خواب پر خون شقیقه می‌بینند

“از نامه‌های تیر باران ”

از بی زمانی ایام

از امشب که یاد تو یاد می‌آورد

وبه من می‌گوید

“افتاده خراب اولی”

 

***

منِ نا تمام

سال‌هاست تا در این دیار

در شهر پر مزار

هرلحظه می‌کشم هوار

کائن گرگهای هار

مرا پاره پاره می‌کنند

نه آنها سیر می‌شوند و نه من تمام

 

_____________________________________________

نامه‌های تیر باران شده‌ها: نام کتابی از لویی آراگون

خراب اولی: وام ازبیت حافظ”افتاده خراب اولی “و نام کتابی از مارگریت دوراس به نام “گفتا که خراب اولی

 

 

 

 

 

مردانِ مرکز شهر

مردانِ حاشیه

مردانِ جنوب و شمال

آبستنم

من از خودم آبستن شده‌ام

زنی طلوع کرده است بر پیشانی‌ام

شرّه شیرِ پستان‌هایم

نوش‌اش

شباهت دارد نیمرخِ زن

با نطفه‌هایی

که شکل می‌گیرند

تک‌تک شکل می‌گیرند

در ما

با آرزوهایی دراز، چون بافتِ گیسوها

زنِ طلوع کرده پیشانی

هماغوش است

با کلماتی

که بو دارند

صدا دارند

مخاطب دارند

حذر حذر

خطر دارند

فرزندان احتیاج‌اند

که نفس دارند

همین زنِ بینِ خطوطِ اخمِ پیشانی

حساب از برکرده

با زندگی

وَ منی که آبستن شده‌ام

از برکرده

آهــ ا ا ا ای

یک‌شنبه‌ها

دوشنبه‌ها

هفت هفته‌های ندامت

زنی مرده است در من

اعتراف می‌کنم به قتلش

دیری است مرده است

در حضورِ

بازپرسانِ ویژه

کلماتِ رها شده

و همین زن

که از بطنم طلوع کرده

بارِ دیگر، اعتراف می‌کنم

شباهت ندارد

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۷