شعری از فرخنده حاجی‌زاده

فرخنده حاجی‌زاده

ثریا

 

 

مردانِ مرکز شهر

مردانِ حاشیه

مردانِ جنوب و شمال

آبستنم

من از خودم آبستن شده‌ام

زنی طلوع کرده است بر پیشانی‌ام

شرّه شیرِ پستان‌هایم

نوش‌اش

شباهت دارد نیمرخِ زن

با نطفه‌هایی

که شکل می‌گیرند

تک‌تک شکل می‌گیرند

در ما

با آرزوهایی دراز، چون بافتِ گیسوها

زنِ طلوع کرده پیشانی

هماغوش است

با کلماتی

که بو دارند

صدا دارند

مخاطب دارند

حذر حذر

خطر دارند

فرزندان احتیاج‌اند

که نفس دارند

همین زنِ بینِ خطوطِ اخمِ پیشانی

حساب از برکرده

با زندگی

وَ منی که آبستن شده‌ام

از برکرده

آهــ ا ا ا ای

یک‌شنبه‌ها

دوشنبه‌ها

هفت هفته‌های ندامت

زنی مرده است در من

اعتراف می‌کنم به قتلش

دیری است مرده است

در حضورِ

بازپرسانِ ویژه

کلماتِ رها شده

و همین زن

که از بطنم طلوع کرده

بارِ دیگر، اعتراف می‌کنم

شباهت ندارد

 

 

به کلوپاترا

ژکوند

آنا

رضوان‌های گورستان‌ها

وَ فرمانداران قدسی

کول می‌برد زن

ساندویج می‌خورد

در گور می‌خوابد

تن عرضه می‌کند

وَ می‌داند

موها و ناخن‌ها

تنها

درگور نمی‌رویند

اندام‌های تناسلی

هم

رشد می‌کنند

آه

نیکتا

نیکتا

نیکتا

جهانِ ناموزون

بی‌گور مانده‌اند

در خون غلتیدگان‌مان نیکتا

بی‌گور

وَ گورهای‌مان

میدانِ سکس‌های جمعی

هـــــــــی

ساندویج خیرات می‌کنیم

مالیات بردارید

از حقوق شهروندی‌مان

نه از حقوق میلیونی ما بردارید

از هماغوشی‌های تهوع‌آور هم

مالیاتِ بر درآمد

بردارید

مبادا!

به کسر بودجه مبتلا شوید

ما شهروندانی هستیم

که زن‌های‌مان به گورهای بهشتی

وَ سکس‌های

بهشتی‌تر

نیاز مبرم دارند

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۷