شعری از محمد زندی
محمد زندی
کمتر از آن سالها
و من هنوز
جای خالی دستهایمان را دارم
و بوی نان
که پیچیده در کوچه و
نشسته در خط دستها
و ما هر کدام در راهی
تو به راه خود
و من هنوز
به راه تو میروم
کوچهها برف دارند
کمتر از آن سالها
که کمتر برف
کمتر بازی
کوچهها درخت دارند
کمتر از آن سالها
که کمتر برگ
و کمتر سایه
کوچهها رهگذر دارند
کمتر از آن سالها
که کمتر دیدار
کمتر پنجره
خیابان پر از قدمهای سنگین
پر از سایه
که هریک به دنبال دیگری میروند
و تو به راه خود
و من هنوز
به راه تو میروم
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۷