فرامرز سهدهی: مرگ بر میدانها
فرامرز سهدهی:
مرگ بر میدانها
این جا تهران است!
همه چیز از یک میدان شروع شد
کشتارگاه
بهمن اگر پایش میشکست
میشکست اگر پایش
نمیرسید به میدانِ راه آهن
سوارِ اتوبوس نمیشد
چار راهِ ولیعصر
(قبل از حرکت مسیرتان را مشخص کنید)
به راااااست، راااست!
میدانِ فردوسی
امام حسین، ظهرِ عاشوراست
دستها بالا
پایین
“شیعه باز است وُ غم
با آه و اِلم…”
این جا تهران است!
میدان را دور بزنید
نامهی سعدِ وقاص
برسد به دستِ فردوسی!:
آقایِ فردوسی!
اعتراف میکنم
به دستور ما بود
“تفو بر توای چرخ گردون تفو”- را
وزارتِ ارشادِ محمودِ غزنوی؛
از شاهنامه سانسور کرد.
این جا تهران است!
مسیرِ پاهایم از قبل مشخص بود
پیش از انقلاب
ماستِ بهبهان کیلویی دو ریال
پیاده میشوم
چشم در چشمِ دانشگاهِ تهران
دستهایت را به من بده
محبوبم!
باید به سمتِ دیگرِ خیابان برویم.
این جا تهران است!
میدانِ انقلاب
به یادم آمد:
برای تو روسری خریدم-
را باد بُرد
(لعنت به مفعولِ بیواسطه یِ سرِ سطر)
هردو عاشق بودیم
دیگری
و کتاب
شیرین و فرهاد
لیلی و مجنون
(راستی چرا زنها را پیش از مردها مینویسند؟)
این جا تهران است!
میدانِ آه زادی
دوباره به رااااست، راااست!
میدانِ صادقیه
نیم دایره شدیم
آیت اللهِ اشرفیِ اصفهانی
(چقدر بعضی از آدمها چیزند!)
پُلِ هوایی شدیم
سرباز
باید به لیلاکاکو (یک زن شیرازی است) میرفتی.
این جا تهران است!
“لیلا لیلا لیلا/ لیلا رو بُردند!”
سیه چشمانِ کشمیری و
سپهبد فرسیویِ سوادکوهی
فیل فیل شتر فیل
پُفک بخر دسته بیل
از آبادان دور شو!
لبِ کارون
خارک؛ رطب؛ خرما
“به درگاهِ الهی کی روا بی…”
لبهای تو را بُردند
خرما
سیه گیسو بلند
شبهای میدانِ آزادی!
(بچهی تو کور بود
ننهش چشاش شور بود)
هیس س س س س
ایستادهام مگر که پیاده شوی
از سواریهای گرانفروشِ مهرآباد
نام فرودگاهی ست که هنوزهم آه میکشم
دستِ چپت
در دستِ راستِ دیگری
که تو خیلی باران شدی
باریدی
در سرزمینی دیگر
آفتاب و لگن چل دست
(شام و نهار تربچه
شوهرِ تو ماماچ).
تهران این جاست!
چرا بقیهاش را به یاد نمیآورم چرا؟
لعنت به میدانها!
فردوسی را بکشید
پلهای هوایی را بکشید
سرباز را بکشید
شاهنامه را بکشید
سعدِ وقاص میگفت:
یک میدان زنده نماند!
مرگ بر تهران
تهران را بکشید
آزادی را بکشید
بهارستان را بکشید
کتابخانهی ملیِ مجلس را بکشید
مترو را بکشید
نواب را بکشید
پُلِ کمیل را بکشید
کبکها را بکشید
دستهایم را بکشید
ملافه را بکشید
دکمههای پیراهنم را بکشید
پتو را بکشید
بارانِ اردیبهشت را بکشید
پنجره را بکشید
ده انگشتش را بکشید
موهایم را بکشید
لبهایش را بکشید
بوسههایم را بکشید
آن زن را بکشید.
این جا تهران است!
چرا بقیهاش را به یاد نمیآورم؟
چرا؟
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۷