محمد حسین صدیق یزدچی؛ روسانتی‌مان/کین‌توزی نیچه‌ای چیست؟

محمد حسین صدیق یزدچی ؛

روسانتی‌مان/ressentiment / کین‌توزی نیچه‌ای چیست؟

ازچند دههء اخیر، و عمدتا بعد ازسلطه حکومت اسلامی برجامعه ایران، معانی اسلامی/شیعی و ذهنیت دینی مورد نقدهائی قرار می گیرد. اما چرا دین اسلام نقد می شود یا باید نقد شود، پرسشی ست که ضرورت آن مورد نظر برخی اهل فکر و نظر قرار گرفته. من نیز در چند مقالت چرائی نقد اسلام را شرح و بسط داده ام. به اجمال می توان گفت که نقد دین اسلام درصدد است تا ساختارهای این دین را آنگونه که هست و وجود داشته عریان سازد. واقعیت های تاریخی آنرا آنگونه که بوده یا امروزهست و نه آنگونه که باورمندان یا مسلمانان بدانها باور دارند، آشکارسازد. نقد اسلام و الهیّات متنوع آن در صدد است تا ضعفها و ناتوانیهای این دین و آسیبهائی را که طی سده ها بر مجمومه فعالیتهای فرهنگی و نهادهای اجتماعی ایران و رشد و بالش ذهنی ایرانیان وارد ساخته و نیروهای سازنده و پویای تحول جامعه را از حرکت بازداشته، مورد کندوکاو قرار دهد. بی تردید حکومت اسلامی مستقر در ایران و پیدایش انقلاب اسلامی انگیزه ای تاریخی بود تا نقد اسلام و تاریخ و آموزه های آن چونان ضرورتی مبرم و چونان نخستین امکان فروپاشی اهرمهای بازدارنده تحوّل تاریخی مورد مداقّه قرار گیرد.

کسانی که در اندیشه و قلم خود این نقدها را سامان میدهند می کوشند تا درحّد توان ودانش خویش تیرگیهای آموزه های اسلامی برآمده از قرآن و حدیث را عریان سازند. آنان میدانند که بدون نقد اسلام و آموزه های آن امکان گذر به آزادیها و مدنّیتی استوار و جامعه ای سیویل در ایران ممکن نخواهد بود. زیرا عریان گفته باشیم کانون عمدهء گرفتاریهای تاریخی ما دین اسلام و شریعت آن و ضّد فرهنگی ست که این دین طی چهارده قرن در این سرزمین تولید کرده. این نظربه هیچ وجه معارضه یا ضّدیت با اسلام نیست. تنها بیان واقعیّتی عریان است که بسیاری از اهل نظرمایل به بیان آن نیستند. واقعیّتی که با ارائهء اسناد تاریخی مورد پذیرش مسلمانان قابل اثبات است.

اما شناخت مبانی ساختاری دین اسلام، چگونگی پیدایش این دین، ویژگیهای تئوریک پدیده ای بنام فرهنگ اسلامی در دوره‌های مختلف، پیدایش و شکل گیری اسلام چونان «نهادی سیاسی» درعصر اوّل، و آنگاه شکل‌گیری اسلام چونان «دینی ربوبی» و دوره‌های تحولّی پدیده فرهنگ اسلامی که دستکم شش قرن تداوم مییابد، بسیار پیچیده و مستلزم کنکاشها و تحقیقاتی روشمندانه و مستند و دامنه‌دار است. با اینهمه نقدهای موجود حیطه هائی محدود از قلمروهای یاد شده را دربر میگیرد و جملگی آنها از اعتبار پژوهشی یکسانی برخوردار نیستند.

بدیهی ست که این نقدها واکنشهای متفاوتی را هم از سوی باورمندان و هم ناباوران به اسلام موجب گشته و میگردد. ابتدا باید به واکنشهائی نوعا منفی اشاره کرد که از دهه های پیش، حتی در قبل از مرگ هدایت، نسبت به نظرات و نقدهای کمابیش عریان، بی محابا و بعضا کوبنده صادق هدایت در آثاری مثل «حاجی آقا» یا «توپ مرواری» یا «نهضت الاسلامیه» در خصوص اسلام و اعتقادات دینی ایرانیان و خلقیاتشان نوشته شده. یا معارضه های خشن و توهین‌آمیز نسبت به نقدهای محدود اما مستند و روشمند سید احمد کسروی از اعتقادات شیعی در آثاری مثل «شیعیگری» یا «صوفیگری» را نشان داد. یا می توان به واکنشهای تند و تهدیدآمیزی اشاره کرد که بعد از انقلاب اسلامی در بارهء کتاب مستند «بیست وسه سال» از سوی عموم اسلام‌بنیادان ایران یک صدا شنیده شد. و باز می توان واکنشهائی را یادآور بود که نسبت به نظرات نقدنویسانی مثل شجاع الدین شفا یا آرامش دوستدار در باب جوهره دین اسلام و آموزه‌ها و ضّدارزشهای آن گفته یا نوشته شده.

اما جملگی نقدهای اسلام در عین معتبر بودن نه کافی اند و نه مسایل بنیانی دین اسلام و تاریخ عربی و فرهنگ بیابانی آنرا با وسعت و گستردگی لازم بررسی کرده اند. نقد اسلام از سوی ایرانیان و از وجه تاریخی و دین شناسی هنوز در آغاز راه است و بسیار جوان. نقد مستند و روشمند اسلام راهی ست طولانی و نیازمند پژوهشگرانی که باید دانش خود را در قلمروهای فکری/نظری این دین و فرهنگ آن و دوره های گوناگون اش به ژرفا برند تا به نتایج تحقیقی مستند وگرانسنگ دست یابند.

به هر روی بعد از انقلاب اسلامی این نقدها گستردگی بیشتری یافته. در نتیجه بعضی از اهل قلم به نوعی این نقدها را به مسئلهء روشنفکری ایرانی با عنوان اسلام‌ستیزی پیوند زده اند. مشخص ترین مورد آن ربط دادن نقد اسلام به آرای نیچه فیلسوف آلمانی‌ست. بطوریکه کس یا کسانی با تحریف یا کژ فهمی نظریات فیلسوف، نقد اسلام و عریان‌سازی های آموزه های اسلامی را به روسانتیمان/کین‌توزی طرح شده در تفکر نیچه حمل کرده و گردش داده اند. این تلقی یا برداشت نادرست از اندیشه نیچه ای در صدد بوده و هست تا از مفهوم «روسانتیمان»، «کین توزی روشنفکری ایرانی» را به نتیجه رساند. چنین درکی ازکین توزی نسبت به نقد ارزشهای تاریخی اسلامی/ایرانی، همچنین نقد ارزشهای عصر مدرن مغرب زمینی یا مدرنیته که از سوی دین‌بنیادان ایرانی و دیگر ستایشگران معانی تاریخی و هویّت‌جویان و معارضان مدرنیته مثل احمد فردید یا علی شریعتی و حتی سید حسین نصر یا پریشان‌ذهنی مثل جلال آل احمد، جملگی به روسانتیمان تعبیر می شود. به سخنی دیگر واکنشهای منفی از سوی روشنفکری ایرانی دریک سده اخیر نسبت به دو مجموعه ارزشی فرهنگی/ تاریخی، یعنی ارزشهای اسلامی/ایرانی از یک سو و ارزشهای پویای عصر مدرن مغرب زمینی از سوی دیگر، نوعی کین‌توزی دیده می شود. از اینرو در این مقالت می کوشم تا نادرستی چنین نظری را که با تعبیر ِنظریّه روسانتیمان نیچه ای درارتباط با نقد اسلام و نقد نهادهای فکری تاریخی ایرانی انجام میگیرد، به وضوح رسانم.

در این کژاندیشی نقدهای طنز گونه هدایت یا تحلیها و نظرات آرامش دوستدار در نقد اسلام، کین توزی دیده می‌شود. درحالیکه این انتساب نه تنها اعتباری ندارد بلکه اقدام کننده بدان با بهره گیری از بی‌دانشی وجهل عرصه فکری ایرانی نسبت به جریانات فلسفی و فکری معاصر مغرب زمین از جمله تفکر نیچه ای، به نوعی به غلط‌آموزی و تخریب اندیشه‌ورزی و تحمیق عرصه عمومی می پردازد. در ادامه به مورد مشخص آن خواهم پرداخت.

این همه درحالی‌ست که نقد مستند اسلام نه تنها کین‌توزی از نوع نیچه‌ای آن نیست و هیچ ربطی به نیچه و روسانتیمان وی ندارد، بلکه نشان خواهم داد که نقدهای مستند و متدیک دین اسلام در راستای دفاع از«حیات» و ارزشهای والا و حیاتمند و به نوعی اخلاق نخبگان و همسوی متد نیچه‌ای‌ست. نیچه‌ای که شجاعانه و بی محابا در کار ویرانگری‌های ژرف و بی همتای ارزشهای متافیزیک [افلاطونی] و جریان مسیحیت و اخلاق آنست. نیچه ای که ضمن کوشش در رهائی انسان مغرب زمینی از بردگی اخلاق مسیحّیت و «نیک و بد» نظامات اخلاق برده پرورمتافیزیکی آلوده به مسیحیّت و مطلق گرائی افلاطونی، انسان پایبند اخلاق برده‌پرور را به«فراسو»ی «نیک و بد» اخلاقی که پیکرهء اصلی آن کین‌توزی رهبانیّت و زهدپیشه‌گی‌ست، فرا می‌خواند و آثاری گرانبها با عنوان «فراسوی نیک و بد» یا «تبارشناسی اخلاق» را می‌آفریند.

از وجه دیگر انتساب نقدهای روشمند از اسلام و فرهنگ آن به کینه توزی، که با حسّ نفرت و انگیزهء انتقام‌جوئی همراه است، توجیه مستقیم سرکوبهای گذشته و حال اسلام و حاکمیت آن و همدلی و کمک به تداوم جنایت ها و تباهی های برآمده ازحکومت اسلامی حاکم بر این سرزمین است. خلاصه گفته باشم انتساب نقدهای روشمند اسلام به کین توزی، همراهی با نظام سرکوبگر و جنایت‌پیشه اسلامی‌ست. از اینرو و برای تبیین روشن و دقیق مسئله بنظرم رسید که ابتدا مفهوم روسانتی‌مان نیچه‌ای را، آنگونه که در آثار فیلسوف انعکاس دارد برای مخاطبان نظرورز ایرانی به شرح بگویم. پس ابتدا می پرسیم روسانتی‌مان/کینه توزی نیچه‌ای چیست؟

 

روسانتیمان/کین توزی چیست؟

انفعال یا حالتی انفعالی‌ست. دقیق تر گفته باشیم شکلی نفرت آشکار شده است که ویژگی اش در ناتوانی نهفته ای است که با انتقام جوئی خود را می نماید. مشخّصه آن چنین است که هرگز نمی تواند از جریان نبردی رویاروی خود را بازنماید. بلکه در سودای جستجوی خسارتی یا تاوانی خیالی و وهم‌آمیز است. از منظر روان‌گرایانه نیچه، روسانتیمان نشان بیماری/ symptôme است. نه تنها نشانی از بیماری ست بلکه مشخصا نشان تباهی ست. آن تباهی و زوالی که به غلطیدن در ژرفا و وخیم شدن وضعیّت ناتوانی انجامیده و فقر بنیادین را شدّت می بخشد.

نیچه می نویسد : «روسانتیمان «نه» می‌گوید به «بیرون از خویش»، «نه» به «دیگری». آن «دیگری» که او نیست. لذا «این نه» عمل خلاّق اوست….. به سخنی کنش بنیانی او، واکنش/réaction است. ( Généologie de la morale I, §۱۰ ) با ابتنا بر چنین معنائی از روسانتیمان اما نیچه خصلت بنیادین ارزشهائی را می بیند که از گرایش افلاطونی و مسیحّیت ناشی گشته اند. بنیان های [افلاطونی و مسیحّیت] ای که به گروه های انسانی ناتوان و علیل و شکست‌خورده و دردمند فرصت میدهند تا آنان به ستیز ارزشهایی برخیزند که نیچه آنها را ارزشهای نوبل و برگزیده یا ارزشهای نخبگان می خواند. فیلسوف می نویسد: «در (تبارشناسی اخلاق) من برای نخستین بار روانشناسی تعارض میان اخلاق نخبگان و اخلاق روسانتیمان/کینه توزی [که همان اخلاق بردگان است] را آشکار ساخته ام. این اخلاق دوّم [اخلاق بردگان] برآمده از«نه» ای‌ست علیه اخلاق اوّل [اخلاق نخبگان]. که [این اخلاق دوّم] اخلاق یهودی/مسیحی در وضعیّت نابسامان آنست. فیلسوف ادامه میدهد «برای آنکه بتوان به هر آنچه که در عرصه خاکی حرکت و جنبش فزاینده و رشد کننده حیات است «نه» گفت، غریزه روسانتیمان/کینه توزی بایست که برگزیدگان و نخبگان را هدف گیرد. از اینرو می باید اخلاقی «دیگر» را ابداع کرد. اخلاقی که تن دادن به زندگی و نشاط زیستن [تن] را در ذات و ماهیّت آن پلیدی می بیند. حیات تن که باید آنرا انکار و ترک کرد. اخلاقی که پرداختن به سر زندگی و حیات را به مثابه ذات بدی یا پلیدی می بیند. (Antéchrist, 24, cf . 43) نخستین تفاوتی که میان اخلاق نخبگان و اخلاق بردگان و از سخن نیچه بدست می آید این است که: اخلاق نخبگان کنشگراست. «حیات» و زیستن تن را ارج مینهد. در مقابل اخلاق بردگان واکنشگر است و به «حیات» نه می گوید و آنرا مبدأ شّر و پلیدی می شناسد. خصلت ذاتی اخلاق واکنشگر روسانتیمان است که با نفرت توام است.

بدین قرار زوج ارزشی (نیک/ بد) به مناسب‌ترین شکل، خصلت ذاتی پیدایش روسانتیمان را باز می نماید. یعنی زیر سیطره عمل نفرت و انتقام‌جوئی، روسانتیمان به قدرت آزادی‌ای می بخشد که می تواند خود را بنماید یا پنهان سازد. قوای خود را آشکار سازد یا نسازد. لذا عمل نفرت مسئول تظاهرات اراده خویشتن است. ( Généologie de la morale, I , 13) باری این تقسیم بندی غیرموجه و نامعقول نسبت به قدرت و توانائی های آدمی و تظاهرات کرداری وی است که ذهنیت کین‌توزی را مجاز می سازد تا اصل قدرت حیاتی را پلیدی ببیند و آنرا محکوم سازد و بستر ویرانگری ارزشهای نخبگان را به سود گروه های انسانی زیردست فراهم نماید.

نیچه نشان میدهد که بی اعتبار ساختن خود محوری/égoisme که همان حرمت نهادن به تن است، و به بهانه نوع دوستی، ناشی از روسانتیمان است. فیلسوف می افزاید که: احساس ناتوانی و حقارت چیزی‌ست که هم خویشتن را بی اعتبار می کند و هم از ارزشهای نوع‌دوستانه در مقابل égoisme دفاع می کند. و آن [یعنی نفرت از خودمحوری] را ابزار حمایت از ناتوانان در مقابله با قدرتمندان می‌سازد. از اینرو «نفرت از égoisme و به معنائی خویشتن دوستی به مثابه تاییدی بر ارزشهای زیردستان/بردگان دیده می شود. چیزی که از حس انتقام نشئت میگیرد. از طرفی احساس ناتوانی وضعف به عنوان قابلیّت غریزی حمایت از رنجبران و افتادگان دیده می شود که پیوسته احساس حمایت متقابل و همبستگی را قوّت می بخشد. باری چنانکه نیچه نشان میدهد این تخلیه روانی کین‌توزی ضمن محکوم کردن و انکار و مجازات خودخواهی وخویشتن دوستی، به نوعی غریزه حمایت از ناتوانان است.

براین قرار نیچه به دو سیستم یا دو نظام ارزشهای اخلاقی قائل می شود. ۱ــ اخلاق نخبگان برآمده از ارزشهای والا ۲ــ اخلاق بردگان برآمده از ارزشهای فرودستان. کانون اخلاق دوم نفی حیات و  بهره‌وری از غرایز طبیعی ست که شاخصه آن زهد و پارسائی‌ست. چنین اخلاقی بر دو امر بنیان میگیرد: نفرت و انتقامجوئی. و آندو در نهایت روسانتیمان را بوجود می آورند. و بالاخره بردگان یا زیردستان از درون نظام اخلاقی خود، نفرت و حس انتقام را نسبت به خداوندگاران یا اربابان اِعمال می کنند.

اما برده کیست؟

برده کسی‌ست که به دنیائی کهن و منسوخ می اندیشد. دنیائی که در صدد است تا به عالم پیش ِرو یا مادی معنا بخشد. به سخنی برده کسی ست که زیستن یا حیات یا زندگی واقعی و متعارف را انکار می کند. نظام اخلاقی وی آنی ست که می خواهد تا به یاری آن، ناتوانی خود را فراتر از توانائی اربابان بر کرسی نهد. اما اربابان کیان اند؟ آنان کسان اند که بر حیات یا زندگی جانبخش و پرطراوت خویش و بر ذات حیات یا سرزندگی (حیویّت) تاکید می نهند. اخلاق بردگان نظام اخلاق «یهودی ــ مسیحیّت» است. اخلاقی که بر واکنشهای برخاسته از پارسائی استوار است. این نظام اخلاق واکنشگر، چنانکه گذشت، بر دو عنصر نفرت و انتقام‌جوئی بنیان میگیرد که ثمره فعالیّت این دو عنصر روسانتیمانی است که برعلیه حیات و ذات آن نشانه میرود.

ازمنظر نیچه کین‌توزی، ذهنیّت بیمار‌گون انتقام‌جوئی بر علیه گستردگی و قوّت گرفتن حیات و زیستن عریان است. این حس انتقام علیه حیات، در اندیشه نیچه، از ناتوانی بردگان می خیزد. آنانی که ارزشهای برنا و حیاتمند را ویران می سازند. بلکه خوفناکتر، بردگان آنانی اند که ویرانگری ارزشهای حیاتمند را بر تعهّد خود می شناسند. این کسان انسانهائی خرد و حقیرند که بر ستونی ناپایدار استوارند. کسانی که کوچک‌اند و ناتوان و بیمار و رو به انحطاط. آنان ارزشهائی را می ستایند که زوال حیات را به دنبال دارد. کسانی که حیات را زیر سیطره حقارت می نهند. نماد زنده این کین‌توزی اسلام بنیادانی اند که بر علیه حیات و غرایز طبیعی و آزاد انسانی در نبرداند. نماد آشنای آن برای ایرانیان نظام ولایت فقیهی ست که شب وروز نفرت و حّس انتقام‌جوئی را بر علیه مغرب زمین و ارزشهای حیاتمند آن می پراکنند و به زیستن آزاد چنگ ودندان نشان میدهند.

رنج مبدأ روسانتیمان

نیچه از وجه روانشناسانه در روسانتیمان نوعی رنج می بیند. می گوید : آن کس که رنج می برد می خواهد تا با عمل واکنشگر خود رنج را از میان بردارد. لذا درصدد است تا برای رنج خویش علتی بیابد. یا به عبارتی دیگر، «فاعلی» را بیابد. باز هم روشنتر می خواهد فاعلی را بیابد که محکوم است. از اینرو آنکس که فاعل رنج است، محکوم می شود. درنهایت آن کس که رنج میبرد، به بهانه یا بهانه هائی علّت تمام رنجهای خود را بر او حمل می کند و خویشتن را از رنج رها می سازد. با این توضیح می توان مبدأ روسانتیمان را بدست آورد. مسئله دیگر آنکه در عمل روسانتیمان قوای واکنشگر قدرت قوای کنشگر (قوای حیاتی یا حیوّیت) را مدام پنهان می سازند.

این اجمال شرح وبسطی ست که با ارجاع به حرف و سخن فیلسوف، بدون هرگونه تفسیریا تاویلی در شناخت مفهوم روسانتیمان آوردم. حال به نقد یا نقدهائی می پردازم که در عرصه فکری ایرانیان مفهوم نیچه ای را با کژاندیشی های آشکار و مغلوط از محتوای اصلی آن خارج می سازند و بار فلسفی مفهوم را آنگونه که نزد نیچه پیداست قلب می کنند و عرصه عمومی را به جهت فقدان دانش فلسفی به کژفهمی دچار می سازند و در نهایت به غلط‌آموزی و تخریب تفکر می پردازند. به مورد مشخّصی اشاره می کنم.

در شمارهء ۳۰ ، آذرماه ۱۳۹۴ نشریه « اندیشهء پویا» چاپ ایران، مصاحبه ای با داریوش آشوری مترجم برخی از آثار نیچه درج شده که مدیر نشریه همراه یکی از همکارانش با ایشان درپاریس انجام داده. محور این مصاحبه، چنانکه در عنوان و روی جلد نشریه همراه با تمثالی از آقای آشوری آمده، «کین‌توزی روشنفکری ایرانی»ست. ایشان نقدهای سنن دینی و شریعت اسلام از سوی روشنفکران را «کین‌توزی روشنفکری ایرانی» !! می بیند و آنرا با مفهوم روسانتیمان نیچه ای گره میزند. وی چهره های شاخص اهل قلم و بعضا فکری معاصر ایران مثل: میرزا فتحعلی آخوندزاده، صادق هدایت، ذبیح بهروز، ودردوره حال و حاضر آرامش دوستدار و شاعرانی مثل: فروغ فرّخزاد یا اخوان ثالث یا احمد شاملو را مشمول روسانتیمان نیچه ای یا بهتر گفته شود مظهر روسانتیمان نیچه ای میداند.

بنابر ایضاحاتی که بدنبال می آورم و با ارجاع به حرفهای نیچه که بالاتر نقل کردم کژ فهمی و کژاندیشی و انحرافات روشن از تفکر نیچه را که در حرفهای آقای آشوری هست، نشان میدهم. نخست ببینیم ایشان چه تعریفی از روسانتیمان میدهند.

آشوری می گوید : «….[من] کین توزی در فضای روشنفکری ایرانی را با وام گرفتن مفهوم «روسانتیمان/ resentiment » ماکس ِشلر توضیح میدهم. مفهومی که ِشلرخود از بحث های نیچه در باره روان شناسی کین‌توزی در میان قوم یهود و واکنش ایشان در برابر قدرت مسلط امپراتوری روم بیرون کشیده است. واکنشی که به نظر نیچه با واژگون کردن ارزشهای اریستوکراتیک رومی، همچون ابزار انتقام‌جوئی از رومیان به پیدایش «آئین محبّت» مسیحیت انجامیده و از نظر او یک حقّه‌بازی تاریخی ست.»

دانسته شود که ماکس ِشلر یهودی‌تبار بود و بعدها به مذهب مسیحّیت کاتولیک درآمد و قهرا به جهت باورهای دینی اش : (سابق ولاحق) با نظر نیچه در باب بنیانهای اخلاق مسیحّیت مسئله داشت. کتاب ماکس شلر در نقد این مفهوم نزد نیچه : « l’homme de ressentiment » / (انسان کین توز) نامیده می شود. طبعا نقد نظرات ماکس شلر از مفهوم روسانتیمان مستلزم بررسی جداگانه است. اما نظرات آقای آشوری با وام ستاندن از حرف و سخن ماکس شلر و تسّری آن به روشنفکران ایران با آنچه که نیچه در این باب می گوید، کاملا بیگانه و عاری از معناست. برای درک روشنتر موضوع بهتر است چگونگی شکل گیری اخلاق بردگان در قلم نیچه را بیاورم تا توضیح ام دقیق تر باشد.

نیچه کتاب «تبارشناسی اخلاق» را بعد از کتاب «فراسوی نیک و بد» می نویسد و مسئله روسانتیمان را در این کتاب مطرح می کند. این مفهوم در رابطه ای ناگسستنی با مفهوم «نیک و بد» چونان ملاکهای پایه ای اخلاق مسیحیت است. که بالطبع همان از نظامات دین یهود/مسیحیّت وارد اخلاق اسلامی می شود. نیچه در تبارشناسی اخلاق چگونگی پیدایش اخلاق بردگان را توضیح میدهد. فیلسوف اخلاق خداوندگاران را به اخلاق جنگجویان و اخلاق روحانیان تقسیم می کند. می گوید که: «جنگجویان در جستجوی فضایل جسمانی اند. اما روحانیان «روح» را ابداع می کنند. نیرومندترین کینه توزان و انتقام جویان همانا روحانیان بوده اند. ( La Généologie de la morale , édition Mercure de France, 1943,P,43 ) درنگاه نیچه رقابت میان کاست جنگجویان و کاست متولیّان دین، اخلاق را به سوی اخلاق بردگان رانده و ساقط کرده است. روحانیان خداوندگاران خلع شده از قدرتند که همگی ناتوانان (ضعفأ) و رانده شدگان و کسانی را که از ناداری رنج میبرند، برعلیه جنگ‌جویان بسیج می کنند. از وجه تاریخی نیچه نزد یهودیان حرکت و جنبشی روحانی شده را می بیند. برای نیچه آنان [یهودیان] نابغه‌هائی کین‌توزاند. دانسته شود که نیچه آنتی سمیست/ضّد یهود نبود. بلکه برای وی یهودیان مردمانی روحانی پیشه و مظهر شورشی‌اند بر ضّد هرآن چیزی که نوبل/اصیل است و در خور طبیعت خداوندگاران. این یهودیان اند که با منطقی فوق‌العاده و حیرت زا جسارتی را بکار گرفتند تا برعلیه اشرافیّت خیزشی و جنبشی را به اجرا آورند. اشرافیّتی که معادل نیکی، اصا لت، قدرت، زیبائی و سعادتمندی بود. اما یهودیان این واژگونی را با شقاوت و نفرتی نامحدود بکار گرفتند. نفرتی که از ناتوانی برمی‌خاست. و اینکه آنان [یهودیان] بینوایان را مصرّا مورد تاکید قرار دادند و گفتند که این بینوایان نیکان منحصر به فرداند. آنانی که رنج میبرند و محتاج اند و بیمار و علیل (La Généologie de moral, p. 44) با شورش یهودیان و واژگونی تمام ارزشهای نوبل، اخلاق بردگان یعنی مسیّحیت می آغازد.

براین قرار نیچه در یهودیّت عنصری را می بیند که به موجب آن روسانتیمان ابداع گر است. یعنی ارزشها را می آفریند. فیلسوف می گوید که Judée / یهودا [سرزمین قومی یهود در عصر امپراتوری رم] که مغلوب رم گشته بود، باری با واژگون کردن ارزشهای نوبل، رم را به اطاعت مسیحیّت درآورد و اخلاق بردگان را بر دنیای رومن سیطره بخشید. از منظر نیچه مسیحّیت و اخلاق بردگان اینگونه بر دنیای کهن مسلط می شود. برای فیلسوف غلبه مسیحّیت در عرصه امپراتوری رم آغاز سقوط تاریخی‌ست که نهایت آن پایان ارزشهای کهن و پیدایش نهیلیسم است.

نیچه تاریخ مغرب زمین را اینگونه می بیند. سپس می افزاید که عصر نوزائی/رنسانس، زمانی کوتاه ارزشهای کهن [یونانی و رومن] را بیدار می کند. اما این بیداری هم با نوعی کین توزی [در آلمان وانگلستان] که کلیسای رفرم [پروتستان] نامیده می شود، مجدّدا سکوتی مرگبار را بر عصر رم باستان سیطره و تداوم می بخشد. (پیشین)

باری بنابر آنچه که از سخن نیچه نقل شد، ارزشهای اریستوکراتیک چیزی جز ارزشهای پویای عصر کهن (یونانی و رومی) نیست. در اینجا حرف و سخنی از نوع حرمت نهادن به طبقه اشراف و قدرتمندان و ارزش‌گذاری بر منش ایشان در نفی و سرکوب ناتوانان یا بردگان و غیره نیست. فیلسوف به هیچ بهانه ای در سودای ستایش مثلا طبقه یا کاست جنگاوران به عنوان زورگویان یا متجاوزان به ناتوانان و افتادگان و تعابیری پیش پا افتاده و شعارگون اینگونه نیست که دستآویز مفسّرانی مثل لوکاچ قرار گرفته. زیرا حرفهای عوام فریب اینگونه در جوهره تفکر والای فلسفی نیچه جائی ندارد.

اما آقای آشوری به شیوه ای حیرت زا استنباط ابداعی و شخصی اش از مفهوم روسانتیمان را ادامه داده می گوید : «صادق هدایت و همه روشنفکران آن دوره پرورندگان همین ایدئولوژی [ناسیونالیسم اروپائی] اند. [که لابد ایشان ناسیونالیسم اروپائی را هم برآمده از روسانتیمان و محصول نفرت می بیند !!]. آشوری ادامه میدهد: آن نفرت عجیبی که آنها، هدایت و ذبیح بهروز و دیگران، نسبت به عرب و مغول نشان میدهند. و رویدادهای تاریخی را مسئول بدبختی کنونی ما میدانند، [یعنی نفرت به عرب و مغول] نیز از هم اینجا سرچشمه میگیرد. [پس] برای این روشنفکران مثلا هدایت، اروپا مظهر بهشت بود.» در پاسخ به پرسشی دیگر می گوید: «ما از غرب سیاسی به (شرق) [شوروی] گردش کردیم و زیر جاذبه غرب از«شرق» به جهان سوم هبوط کردیم. وضعیّت جهان سومی وضعیّت نفرت و درمانگی مطلق است و شکل گیری روسانتیمان از اینجا بود» پایان نقل قولها.

قدر مسلّم آقای آشوری می خواهد چیزی یا چیزی هائی بگوید. اما آشفته و بی مهمل اموری مختلف را بهم می بافد و ربط میدهد. ساده گفته باشم آسمان را به ریسمان می دوزد. چرا؟ نخست آنکه ایشان بنابر شرح و بسط ناچیزی که از روسانتیمان میدهد نظر نیچه را از محتوای فلسفی و نقادانه آن بیرون میبرد و قلب میکند. دیگر آنکه هیچ ربطی میان ناسیونالیسم اروپائی و روسانتیمان نیچه ای نیست. این حرفها تعابیری ناشیانه و کلیشه ای و مطلقا غیر فلسفی‌ست که از سوی معارضان نیچه مثل ماکس شلر صادر می شود. از اینرو تفسیرهائی اینگونه از نظرات نیچه و مشخصا روی مسئله اخلاق و بنیانهای آن، و تعارض یا antinomie نیک و بد یا خیروشّر، که از سوی کسانی مثل جرج لوکاچ یا ماکس شلر صادر می شود، فاقد ارزش و اعتبار فلسفی است.

دیگر آنکه هدایت هرگز از غرب مدرن فرهنگی به شرق مفلوک کمونیستی روسیائی سقوط نکرد تا دچار روسانتیمان گردد. اما یک چیز واقعیّت دارد. اینکه روشنفکرانی مثل آخوندزاده یا هدایت یا بهروز و دکتر محمد مقّدم و نظایرشان برای خروج از فلاکتهای تاریخی که عمده آنها نتیجه مستقیم ضّد فرهنگهای برآمده ازشریعت اسلامی و ترهّات آن است و بود، می کوشیدند تا راهی به بیرون بیابند. می کوشیدند تا ملتّی غرق در اوهام و خرافات را به نوعی بیداری برسانند بلکه ایرانیان این مرخصی همیشه تاریخی خود را ترک گویند. قهرا آنان علت اصلی خوابزدگی تاریخی و نتایج دهشتناک آنرا در مقام اول و محسوس در دیانت اسلام و آموزه های آن دیدند و درست دیدند. این آموزه ها را به زیر نقدهای جاندار و کوبنده خود گرفتند. لذا نفرت آنان از مجموعه تباهی های تاریخی برآمده از عنصر عرب و اسلام هیچ خویشاوندی با روسانتیمان نیچه ای ندارد، چیزی که محور اصلی نقد آقای آشوری ست.

این نکته را در باب این روشن اندیشان و به ویژه صادق هدایت به تکرار بگویم که وی البته از عنصر عرب و مغول نفرت داشت و باید می داشت. نفرتی که انگیزه او در خلق آثاری ماندگار مثل توپ مرواری یا البعثه… و حتّی «وغ وغ صاحاب» گردید. اما بدانیم که هر نفرتی، روسانتیمان نیچه ای نیست. لذا این حرف که: هدایت و دیگرانی که شیفته غرب به معنی روشنگری، غرب یعنی دکارت و کانت و اسپینوزا و روسو و انقلاب فرانسه و قانون‌گرائی لائیک بودند، هیچ ربطی به نخبگان سیاسی اریستوکرات و صاحبان قدرتی ندارد که مثلا در عهد باستان شلاّق برگرده بردگان می نواختند. البته که هدایت و دیگران چون او، شاید نه آگاهانه، اما به نقد اخلاق بردگان که پایگاه اش درنفرت از حیات و زندگی و تاکید بر زهد و پارسائی جوئی واکنشگر عنصر یهودی/مسیحی بود، می پرداختند و اخلاق نخبگان در مفهوم نوین آنرا ستایش می کردند. این نکته واقعیت است که هدایت در اندیشه خویش و در قلم خود از ضّد ارزشهای اخلاق بردگان دوری جسته بود. به حق منش وشیوه زیست ایرانی مسلمان شیعی را ارج گذاری به اخلاق بردگان و نفرت از ارزشهای والای حیات بخش و پرطراوت و زندگی می دید. ما برای آنکه به نحو نگاه هدایت نسبت به زندگی و همسویی وی با «حیات» مورد ستایش نیچه پی ببریم، به نظر سید احمد فردید در مورد هدایت دقت می کنیم. فیلسوف نمائی که در چاله هرزهای اخلاق بردگان سقوط کرده بود و در همه عمر فکری خود به ستیز با ارزشهای پویا و «حیات» بحش پرداخت. کسی که می گفت : «حقوق بشر پیروی از نفس اماّره است!!». فردید هدایت را مانند نویسندگان به قول او باختر زمین کسی می دید که: « اصالت را به «من» و «ما» ی انسانی میداد. به قول خود هدایت را نیست انگار/ نیهیلیست میدید. هدایت را کسی می دید که : «از انحرافات زنندهء غیر انسانی و در یک کلمه «بی آزرمی» بدورنبود» [ نگاه کنید به «کتاب هدایت» محمود کتیرائی، اندیشه های صادق هدایت به قلم احمد فردید]. می پرسیم که چرا فردید هدایت را به بی آزرمی متهّم می سازد؟ واین بی آزرمی چیست؟ بدان است که هدایت به ذات «حیات» همان حیاتی که در تفکّر نیچه در کانون اخلاق نخبگان جای دارد ارج می نهاد. «من» و «ما» ای که فردید آنرا به زیر سوال و رّد و انکار می برد، سوژکتیویسم دکارتی ست که بنیان وخیزش گاه مدرنیته است. در یک سخن «من» و «ما» ارج نهادن به حیات است. و معارضه با اخلاق بردگان، چیزی که البته هدایت اندیشه خویش را متعهّد آن ساخته بود. و دقیقا نقد اسلام و نفرت وی از عنصرعرب واسلام بر این نگاه تکیه دارد. باری هدایت و نقد نویسان دیگری که اسلام و ارزشهای آنرا مورد نقد قرار میدهند مطلقا در حیطه روسانتیمان نیچه قرار نمی گیرند. مسئله ای که آشوری می کوشد آنرا به عرصهء فکری نوعا غافل ایرانی القا کند.

و بالاخره امروز برهمگان ثابت است که همان روحانیان و همان مدافعان اخلاق بردگان و زهد و پارسائی آن، منتها ورسیون اسلامی و نه یهودی/ مسیحی اش، انقلاب اسلامی را تدارک دید و ژرفای بویناک همان ضّد فرهنگ اخلاق برده‌پرور و نظامات آنرا بطور کامل بر ایران چیره ساخت. نقد نویسانی مثل آقای آشوری حتما می بینند و شاهدند که نظام سیاسی مسلّط بر ایران و ملایان حاکم شب و روز و بی وقفه از ضّد ارزشهای اخلاق بردگان دفاع می کنند و بی وفقه در سودای واژگونی ارزشهای نخبه و حیات بخش و حرمت گذار مدرن اند که همان «من» و «ما» را در کانون اعتبار خویش نهاده است. بنابراین واقعیات، نه هدایت و نه آخوندزاده و نه اخوان و فروغ و شاملو و نه دوستدار و دیگرانی چون او به روسانتیمان دچار نیستند. بلکه نشانه های این بیماری در کسانی ظهور دارد که ارزشهای مدرن را نفی می کنند یا کسانی که نسنجیده و گز نکرده مدرنیته و ملاکهای آنرا نقد می کنند و بر اخلاق بردگان و حامیان جنایتکار آن در ایران مهر تایید می زنند.

پاریس ۲۶می ۲۰۱۶-

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۷