س. سیفی؛ استورگی گیسو بریدن

س. سیفی

استورگی گیسو بریدن

در استوره­ای از سرزمین مصر گفته می­شود که مخالفان اُزیریس ضمن توطئه­ای حساب شده پیکر او را در صندوقی گذاشتند. سپس در صندوق را مسدود کردند و آن را به آب نیل سپردند. اما خواهر و همسرش ایزیس “طره­ای از گیسویش برید، به عزا نشست و زمین و آسمان را در جستجوی ازیریس نالان زیر پا گذاشت”.[۱] گفتنی است که همین استوره با اندک تفاوت­هایی به فضای بسیاری از افسانه­های جهان راه یافته است تا ضمن آن مردمان زمانه گیسوانشان را ببرند و به عزای عزیزی از دست رفته بنشینند. مصریان باستان اجرای چنین مراسمی را در مرگ گاو آپیس نیز غنیمت می­شمردند. گاوی با نشانه­های ویژه که برای ساکنان کناره­ی رود نیل قداست یافته بود.

در برگزاری سالانه­ی مرگ آدونیس نیز نمونه­هایی از همین مراسم بین ساکنان جزایر یونان و مناطقی از غرب آسیا پا گرفته بود. زنان در چنین مراسم سالانه­ای گیسوانشان را می­بریدند و آن روز به عزاداری آدونیس می­نشستند تا به گمان خویش در بازگشت یا بازتولد آدونیس تسهیلگری به عمل آورند.[۲] باور عمومی مردم بر آن بود که ضمن برگزاری چنین نمایشی، از خشم ایزدان نسبت به خود خواهند کاست. در واقع، گیسو بریدن پشتوانه­ای مطمئن برای بلاگردانی از خشم ایزدان قرار می­گرفت. ایزدانی که قرار بود در فضای چنین مراسمی بر انسان دردمند زمانه رحم بیاورند.

حکیم توس هم در شاهنامه تصویر درست و دقیقی از راه و رسم گیسو بریدن به دست می­دهد. چنانکه پس از مرگ سیاوش همسرش فرنگیس نمونه­ای از آن را به اجرا گذاشت تا نمایه­ای درست از عزاداری برای مرگ سیاوش باشد. فردوسی در این گزارش به منظور توصیف رفتار فرنگیس می­سراید:

همه بندگان موی کردند باز / فرنگیس، مشکین کمند دراز،

برید و به گیسو میان را ببست / به ناخن گل ارغوان را بخست [۳]

در بیت بالا به منظور نمایش مراسم عزاداری سیاوش است که خدمتکاران فرنگیس موهایشان را افشان می­کنند. اما فرنگیس در این ماجرا گیسوی درازش را می­بُرد. همراه با چنین گزارشی شکی باقی نمی­ماند که رسم کهن گیسو بریدن زنان تا زمان فردوسی نیز دوام آورده است. چنانکه فردوسی از راه و رسم آن برای توصیف عزاداری فرنگیس سود می­برد. در ضمن، نباید فراموش کرد که چنین رسمی بنا به روایت فردوسی در سرزمین توران اتفاق می­افتد. ولی فردوسی همچنان که سنت اوست بسیاری از آداب و رسوم ایرانیان را به تورانیان نیز برمی­گرداند. در نگاه او تورانیان اغلب مواقع به همان شیوه­های مرسوم در بین ایرانیان به عزاداری اشتغال می­ورزیدند.

از سویی، تصویری که فردوسی از مراسم عزاداری فرنگیس به دست می­دهد، بدون هیچ کم و کاستی در این بیت حافظ نیز بازتاب می­یابد:

گیسوی چنگ ببرید به مرگ میِ ناب / تا همه مغبچگان زلف دو تا بگشایند[۴]

حافظ نیز در گزارش خود از حال و روز زمانه­اش، چنان قرار می­گذارد که به منظور مشارکت در مرگ و عزای می ناب، گیسوی چنگ را ببرند. موضوعی که بهانه قرار می­گیرد تا مغبچگان نیز زلف­هایشان را بگشایند و افشان نمایند. همان کاری که فردوسی هم اجرای آن را به خدمتکاران فرنگیس می­سپارد.

حسین خدیو جم در توضیح همین بیت حافظ می­نویسد: “رسم بوده که زنان در عزا گیسوی خود را می­بریدند”.[۵] اما حسین خدیو جم فراموش کرده بود که بنویسد چنین رسمی تنها به زنان جامعه اختصاص نداشته است. چنانکه او در خصوص پیشینه­ی تاریخی چنین رسمی آورده است: “حافظ ابرو در ذکر وفات اولجایتو می­نویسد: در شب غره­ی شوال – سنه­ی ست و عشر و سبعمائه – از این دار فنا به سرای باقی انتقال فرمود، امرا و بزرگان دولت و آقایان و خواتین مجموع سیاه و کبود پوشیده روی­ها می­کندند و موی­ها می­بریدند، و فریاد و نوحه و زاری به فلک اثیر رسید”.[۶] خدیو جم همچنین برای بازتاب مرگ امیر تیمور هم چنین رسمی را ضمن گزارشی از ظفرنامه این­گونه مستند کرده است: “و خواتین و آقایان روی­ها بخراشیدند و موی­ها بریدند”.[۷]

در تاریخ هرودت نیز روایت­هایی از رسم مو بریدن اقوام منطقه دیده می­شود. رسمی که اغلب برای برگزاری آیین عزاداری به نمایش درمی­آمد. او در همین راستا می­گوید: “بین اقوام و ملل دیگر عادت چنین است که در مواقع عزاداری آنانکه از خویشان نزدیک متوفی هستند سر خود را می­تراشند، در حالی که وقتی برای مصریان فوتی اتفاق می­افتد، آنانکه تا آن زمان سر خود را می­تراشیدند موی سر و ریش خود را بلند می­کنند”.[۸]

شکی نیست که در متن فوق عبارت “اقوام و ملل دیگر” مردمان فلات ایران را هم در بر می­گرفت. اما موضوع بریدن مو و یا سر تراشیدن نزد مصریان با هدف­های دیگری نیز صورت می­پذیرفت. چنانکه هرودت ضمن برشمردن آیین­های عزاداری مصریان کهن می­نویسد: “وقتی در خانه­ای گربه­ای به مرگ طبیعی بمیرد، تمام ساکنان آن خانه ابروهای خود را می­تراشند و فقط ابرو می­تراشند. در خانه­ای که سگی بمیرد، تمام بدن و سر را می­تراشند”.[۹]

پس از پیدایی اسلام نمونه­هایی از همین راه و رسم بین قلندران ایران هم پا گرفت. چون قلندران نیز موی ابروان و سر خود را می­تراشیدند. چنانکه خواجه­ی شیراز هم در همین خصوص سروده است: “نه هر که سر بتراشد قلندری داند”.[۱۰]

حسین خدیو جم در توضیح طایفه­ی قلندریه می­نویسد: این طایفه که شرح آن­ها در تاریخ  فرشته و خطط مقریزی هست، موی سر و ریش و سبیل و ابرو و مژه می­تراشیده­اند و همیشه در سفر و گردش بوده­اند”.[۱۱]

محمد معین نیز در شناخت قلندریه می­گوید: “از ممیزات قلندریه یک تراشیدن موی و ریش و سبلت و ابرو بوده است”.[۱۲] محمد معین تاریخی را نیز برای پیدایی قلندران در نظر می­گیرد و ظهور ایشان را به “نیمه­ی اول قرن پنجم” برمی­گرداند.[۱۳] ولی برای حافظ تنها موضوع بی­اعتنایی قلندران به آداب و رسوم جامعه است که اهمیت دارد. موضوعی که او به دفعات در غزل­هایش به آن­ اشاره می­کند.

اجرای چنین آیین­هایی حکایت از آیین­هایی خیلی قدیمی­تر در جامعه دارد که به مرور بخش­هایی از آن رنگ باخته­ است یا قسمت­هایی را به آن افزوده­اند. چنین موضوعی در گزارش فردوسی از مرگ سیاوش و مراسم عزاداری فرنگیس هم دیده می­شود. چون در این گزارش تنها گیس بریدن فرنگیس است که فردوسی از آن سخن می­گوید. اما ضمن همین داستان هرگز از گوشه­های پنهان این رسم رونمایی نمی­گردد. با تمامی این احوال جیمز جرج فریزر به صراحت یادآوری می­کند: “چنین رسمی هم در یونان و هم در شرق رواج وسیعی داشته است”.[۱۴] او به منظور واکاوی بیش­تر از چنین رسمی نمونه­ای از مراسم گیسو بریدن را بین فنیقی­ها نیز گزارش می­کند. مراسمی که در حرم “استارته” به اجرا گذاشته می­شد. فریزر می­نویسد: “در آنجا به هنگام عزاداری سالانه در مرگ آدونیس زنان می­بایست موهایشان رامی­تراشیدند و کسانی که از این کار سر باز می­زدند می­بایست خود را به بیگانگان وامی­گذاردند و مزدی را که از این کار عاید می­شد به الهه پیشکش می­کردند”.[۱۵] در واقع “الهه چشم پوشیدن از عفت را به جای چشم پوشیدن از مو می­پذیرفت”.[۱۶]

شکی نیست که در گزارش یاد شده بخش­هایی روشن از روسپیگری آیینی نیز رو می­شود. نوعی از روسپیگری که اغلب در معبد ایزدان یا ایزدبانوان باروری به اجرا گذاشته می­شد و گوشه­هایی از آن در روایت صادق هدایت از بوف کور هم دیده می­شود.[۱۷]

با این همه، در ایران امروزی بخش­های روشن­تری از این استوره­ی باستانی همچنان دوام آورده است. در نمونه­ای از همین رسم­ها زنانی که از بیماری نازایی خود رنج می­برند، گونه­هایی از نذر را به اجرا می­گذارند. آنوقت تصمیم می­گیرند تا نخستین موهای فرزندشان را به یکی از امامزاده­ها اهدا نمایند. گاهی نیز عهد می­بندند که معادل وزن این موها طلا به امامزاده ببخشند. به طبع ریشه­های طبیعی چنین رسمی را باید در آیین­هایی پیش از پیدایی اسلام سراغ گرفت. آیین­هایی که ماندگاری رسم­های خود را در فضای مذهب شیعه­ی کنونی نیز بر جای نهاده­اند.

استوره­ها اغلب ضمن جنگ­ یا تبادلات فرهنگی و تجاری اقوام از سرزمینی به سرزمن­های دیگر می­کوچند. در این کوچیدن است که همیشه تغییر می­پذیرند و برای سازگاری با باورهای فرهنگی منطقه­ی جدید فرآوری می­گردند. ضرورتی اجتماعی که همواره اجتباب ناپذیر می­نماید. در همین هم­افزایی­های فرهنگی است که نمونه­های جدیدتری از استوره نیز شکل می­گیرد. ولی هرگز منشأ درست و دقیقی نمی­توان برای آن­ها دست و پا کرد. همان موضوعی که در راه و رسم گیسو بریدن هم دیده می­شود. رسمی که فقط به منظور بلاگردانی از درد و رنج انسان زمانه تا دوران ما دوام آورده است. چنانکه حافظه­ی تاریخی ایرانیان نمونه­ای امروزی از آن را برای تحسین جاودانگی “مهسا” نیز به اجرا گذاشت. او در عمل بازتولد ایزدان باوری و جاودانگی را نشانه گرفته بود. همچنان که استوره­ی آدونیس نیز چنین کرد.

 

[۱] – شاخه­ی زرین؛ پژوهشی در جادو و دین: جیمز جرج فریزر، ترجمه­ی کاظم فیروزمند، تهران، آگاه، چاپ ششم، ص۴۱۶.

[۲] – شاخه­ی زرین؛ پژوهشی در جادو و دین، پیشین، ۳۸۵.

[۳] – شاهنامه: ابوالقاسم فردوسی، تصحیح ژول مول، تهران، جیبی، چاپ سوم، جلد دوم، ص۲۰۶.

[۴] – دیوان حافظ: تصحیح ابوالقاسم انجوی، تهران، شهاب ثاقب، ۱۳۸۲، ص۲۳۶.

[۵] – وازه­نامه­ی غزل­های حافظ: حسین خدیو جم، تهران، نشر ناشر، ۱۳۶۲، ص۱۰۳.

[۶] – پیسین.

[۷] – پیشین.

[۸] – تاریخ هرودت: اوترپ، ترجمه با مقدمه و توضیحات و حواشی هادی هدایتی، دانشگاه تهران، چاپ سوم، ص۱۳۶.

[۹] – پیشین: ص۱۶۳- ۱۶۲.

[۱۰] – دیوان حافظ: پیشین.

[۱۱] – واژه­نامه­ی غزل­های حافظ: پیشین، ص۸۵.

[۱۲] – حافظ شیرین سخن: محمد معین، به اهتمام مهدخت معین، تهران، صدای معاصر، چاپ ششم، ص۴۳۳.

[۱۳] – پیشین، ص۴۳۲.

[۱۴] – شاخه­ی زرین؛ پژوهشی در جادو و دین: جیمز جرج فریزر، ترجمه­ی کاظم فیروزمند، تهران، آگاه، چاپ ششم، ص۷۹.

[۱۵] – پیشین.

[۱۶] – پیشین.

[۱۷] – نگاه کنید به: بوف کور، صادق هدایت، سوئد، نشر باران، ۱۹۹۴، ص۶۸- ۶۴.