چهار شعر از: علیرضا عباسی
چهار شعر از: علیرضا عباسی
۱
باید راوی را عوض کنید
یا حرف اضافه را
بیاورید یا بردارید
اول یا آخر
فرق میکند دیدن آدمی که سقوط کرد از کوه
با آدمی که کوه از او
این جمله یکراست رفته ایستاده به تماشای خون
باید فعلش را آورد اول
خونِ تکراری ملال آور است.
اما اینکه شب خودش پیراهنی سیاه باشد
یا نه،
تنی که پیراهنی سیاه بر خود انداخته
فرق ندارد
وقتی ساده نیست
فهم ساعت ۳ بامداد،
یا ریختن
مثل گریه که مثلش را باید برداشت
گریه گریه است و به هیچ چیز نمیماند
یا هرچیز دیگر که نمیماند به دیگری
زمخت مثل ترکهای دست و
زخم
باید راوی را عوض کنید
و از اول شخصاً بگویید
کوه را چگونه میبینید
۲
شر رنج کشید
جنگید
و روزهای بسیار در انزوای غار
به فکر فرو رفت
پیراهن را اختراع کرد
تا جای شلاق پنهان بماند
رنج بکشد
و بجنگد
تا روزی به یاد بیاورد
چیزی را در انزوای غار
جا گذاشته است.
۳
صدایی خفیف،
مبهم،
نالهای، نه
آوازی بود
آواز بود و
زمان بیرحمانه میگذشت
زیر خط فقر
زخم زبان باز کرده بود.
۴
میخواستم از دوستت دارم
عاشقانهای بنویسم،
جنگ شد،
خون از کلمه بالا رفت
گودیهایش را پر کرد
بوی تلخ
در مشام درختها پیچید.
پشت شیشه
ابرها صورتشان را گرفته
باران را به روز دیگری میبرند.
بین دیوارها
رو به کلمات ترس خورده،
خون گرفته
عاشقانهای از من گذشته است.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۷