دو شعر از حمیده منصوری
دو شعر از حمیده منصوری
مرگ چنان در ما تنیده بود
که مضحکهی مردگان شدیم
فریادی از اعماق گورستان
نهیبی بر ذهنهای خاموش ما بود
و طنابی سرد
که بر حالمان میگریست
حاشا حاشا
خفتگان
با فریاد بیدار نمیشوند
دی ۱۴۰۰
***
مـا بـرای مَرگ سرودی نخواندیم
که روزَن رهایش بود
و هماره،
با پاهای زخمناک
در پی زندگی دویدیم
در پی آن چراغ ِ بی رمق…
و آن خیالِ سترون
که ما را به دره دوزخ افکند
و هرگز،
ما برای مرگ
سرودی شایسته نخواندیم.
***
بر گرد آتش آیید
زمستان در کمین است
بار کَج به منزل میبرد باد
بر طبل مرگ میکوبد صبح
تیغ میکشد بر گلوی خیال
آنکه آرزوی باغچه ربود
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۷