شعری از سیامک میرزاده

شعری از سیامک میرزاده

 

در پرده‌ی خُماهنی

 

به خاطره‌ی خطیر و یاد شرفناک رفیق: حمید اشرف

 

دستان ِ باد و بیرق ِ گیسوی خرمنش

شعر است آنچه می‌چکد از لب‌گشودنش

چشمش به سُرمه‌سایی ِ طُغرای سرنوشت

قاب ِ غروب، خیره به چشمان ِ روشنش

با واژه‌های اشک چه‌خوش خیمه‌گاه ِ خون….

…. قلب ِ شقایقش زده بر دشت ِ دامنش

رنگ ِ خضاب بر سر ِ دنیای دون گرفت

در پرده‌ی خُمآهنی؛ ابر ِ سَکآهنش!!!*

تن می‌زند شرف‌شکن از آرمانش وُ

خودکامه زَهره می‌دَرَد از عزم ِ آهنش

اسطوره‌های ارتش ِ افسانه یک‌به‌یک

افتاده‌اند یکسره در چاه ِ بیژنش

هم سَر سپرده، هم سپر افکنده‌اند فاش

در پیشگاه ِ او؛ زَر ِ زال و تهمتنش

شیراوژنانه خاطره‌اش نعره می‌کشد

از قله‌های پَردَمه تا دشت ِ ارژنش

یک آسمان ستاره‌ی سُرخ آن‌ دَم ِ دریغ

چون لاله‌های تافته رویید از تنش

صدها هزار کوره‌ی آتش به‌جا نهاد

در سینه‌های سوخته، از داغ ِ رفتنش

هرکس شنیده-دیده اگر، رشک برده بر….

…. ذات ِ مُسجّل وُ سَکَنات ِ مُبَرهنش

انگار می‌برد لب ِ هر سرو؛ نامش وُ

انگار می‌زند دم ِ هر شعله؛ شیونش

نامش؛ ستوده، شهرتش اشرف‌تر از شعور

آنک به زَرّ و مُرّ ِ شرف کن مُزَیّنش

در سوک-سالش اینهمه سَرواده و سرود

عهدی است عاشقانه و رازی‌ست با منش

روییده گل، به هیات ِ انسان؛ هزاربار

چون لاله‌های آخته از خاک ِ مدفنش

می‌دانم عاقبت که در آینده‌ای رها

خلقی که دوست داشت؛ می‌آید به دیدنش….

 

*در پرده‌ی خُمآهنی ابر ِ سَکآهنی/ رنگ ِ خضاب بر سر ِ دنیا برافکند (خاقانی)

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۷