دو شعر از حسن حسام

حسن حسام     

افق را بنگر!

برای محسن شکاری ِ سربِدار

 

طناب گفت :

به مادر بگو ببخشاید

مامورم و معذور!

محسن گفت:

چرا من ؟!

طناب گفت:

برای عبرت دیگران

محسن گفت :

دیگران بیشمارند

مهلتی تا آفتاب رخ بنماید

طناب گفت:

در این مِه سنگین ، آفتاب کجا بود !؟

محسن گفت:

افق را بنگر!

پاریس   ۱۲/۱۲/۲۰۲۲

الوداع شادمانه (۱)

برای پهلوان مجیدرضا رهنورد

حسن حسام

 

مرگ گفت:

هیبت من

هر جنبنده ای را

در چنبره ی هراس ،

مچاله می کند !

با نام ِپُرصلابتم

آشفته می شوند خلایق !

بهوش باش جوان !

مجید رضا گفت :

من اما زندگی ام ؛

سرشار از بهارِنارنج و شکوفه ی گیلاس

تو دروغی

دورشو از من !

 

مرگ گفت :

اگر با شلاق وُ باتوم وُ آتش

تیرِخلاص

طنابِ دار

در هم آمیزم ؛

پایان ِتوآغازمیشود !

چشمانت ، تاریک

قلبت ، بی تپش

وَ سرت، تهی می شود

از روّیای رنگین کمانی !

مجید رضا گفت :

تو کوردلی !

مثل گور، تاریکی !

من اما هیمه ام (۲)

به چون «خسرو»

در باغستان ِگل ِسرخ

مشتعل می شوم،

تا جهان زیباتر شود

مرگِ مایوس،  به تزویرگفت :

پس، رخصتی

تا رستگاری ات را

قاریان ،

یاسین بخوانند

و موَ منان،

به نماز ایستند

مجید رضا گفت :

میّت تویی !

من بهارِ تازه نفسم ،

خوش عطروُ با طراوت

دانه ام من

در دشت،تکثیرمی شوم

نه درگلدان

زمین ِخشک را

سبزه زار می کنم

چه حاجت به آیاتِ تاریکِ تو

و سجده ی ترسویان؟

گریه چرامادر؟

شادی کن به آهنگ ِشاد

وزیبارویان ،

دخترانِ شیدا

پسران ِرعنا

پا ی کوبان، غوغا کنند

این داماد؛

صبور و سنگین

دست افشان و شاداسر،

پای دار می رود

*

چنین گفت راوی :

ازهُرمِ شور وُ شیدایی،

زندگی، نفس تازه کرد

در پگاه ِزلالِ خیس

باشیهه ی اسبان ِبی شمار،

درمرغزار

و رقصدگان ِپیروز ،

در جشن ِآفتابخیزان

پاریس ۱۸/۱۲/۲۰۲۲

(۱): ازوصیت نامه یوسف آلیاری

زندانی دو نظام.(تولد ۱۳۲۴در تبریز ، تیر باران در ۲۳/مرداد/۱۳۶۳در تهران)

فرازی از وصیت نامه اش: « مادر فداکار، خواهران و برادران!

این چند خط را به عنوان الوداع شادمانه برایتان می نویسم…..می دانید

که این ، مرگی خودخواسته است»

(۲) : پاره ای از شعر خسرو گلسرخی ( تولد بهمن ۱۳۲۲در رشت ، تیرباران در ۲۹/بهمن۱۳۵۲در تهران.) روز های پیش از اعدام :

«نه آنکه فکر کنی سرد است/که من/در تهاجم کولاک/یک جاتمام هیمه های جهان را/ انبار کرده ام /درپشت خانه ام/ ودر تفکر یک باغ آتشم به تنهایی/ من هیمه ام برادر خوبم/ بشکن مرا/ برای اجاق سرد اتاقت/ آتشم بزن….»