دو شعر از رحیم رسولی

دو شعر از رحیم رسولی

 

 

این چهار دیواری نمی تواند اختیاری باشد

پشت پرده دست هایی است

که جلوی دید آفتاب را گرفته است

تا ذوق گلدان ها بخشکد

و روشنایی از پنجره ها دور شود

نگران نباش عزیزم

ما دوباره به خیابان خواهیم آمد

دست های یکدیگر را خواهیم گرفت

و به یاد خواهیم آورد

حرف آلودگی دستبند های فلزی نیست

بی قراری سر انگشتانمان داستان دیگری دارد

این چهار دیواری نمی تواند اختیاری باشد

مگر آن چراغ راهنما

در وسط میدان بزرگ شهر

چقدر می تواند قرمز بماند

وقتی بهار

پشت خط عابر پیاده ایستاده و لبخند می زند

این چهار دیواری نمی تواند اختیاری باشد

بگذار دست های پشت پرده

هر چقدر می توانند شکلک های ترسناک بسازند

مگر جرثقیل ها چقدر می توانند قد بکشند

وقتی هر چه سنگین تر می شوند

بیشتر فرو می روند

این چهار دیواری نمی تواند اختیاری باشد

بگذار دست های پشت پرده بر طبل ها بکوبند

مگر سربازها

چقدر می توانند خبردار بایستند

وقتی پرندگان

زیبا ترین آواز شان را

بر سیم های خاردار می خوانند

نگران نباش عزیزم

ما دوباره به خیابان خواهیم آمد

و تپش قلب هایمان

نفس گلوله ها را بند خواهد آورد

و پیش از آنکه  تفنگ ها

زیر پای گل های سرخ به خاک بیفتند

و سربازان به پادگان ها برگردند

در ایاز صبح گاهی غرقه خواهیم شد

و پیش چشم فرماندهان

یکدیگر را خواهیم بوسید

 

(۲)

چرا این همه پلیس در خیابان هست مادر؟

می خواهند ما را بشمارند عزیزم

آن ها که دست های شان پیدا نیست مادر

 

با تفنگ هایشان می شمارند عزیزم

ما که در خانه ی خودمان هستیم مادر

آن ها می دانند

ما برای بردن چند نان تازه به خانه

و چند شاخه گل سرخ برای یکدیگر

دوباره به خیابان خواهیم آمد عزیزم

من دوست ندارم مرا بشمارند مادر

عروسکت را بغل کن عزیزم

وقتی ما یکدیگر را در آغوش بگیریم

آن ها نمی دانند ما چند نفریم

 

تا کی در خیابان می مانند مادر ؟

بزودی خسته می شوند و می روند عزیزم

هیچ تفنگی نمی تواند

هشتاد و چهار میلیون بار شلیک کند

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰