دو شعر از فرامرز سه دهی
دو شعر از فرامرز سه دهی
به بویِ نافه به طعمِ آب
صبحست ساقیا!
پلک هایِ تو یا پیاله اند
یا که آفتابِ آبانماه
مستی از چشمِ چپ ام طلوع می کند
دیوارهایِ سرزمینم
دست هایش را می گیرد به شانه هام
چند ساله بود مگر سگی هایِ دو چشمت
که بعد از سال هایِ صدسال تنهایی
تنهاتر شدم از انارِ افتاده بر شانه یِ دیوار
از همیشه می رود آهو
به خیالِ طعمِ سردِ آب هایِ زلال
طعمه می شود
نرسیده به چشمه تیر می خورد
تا شلیک نکرده اند ماشه هایِ از هرطرف
به بویِ نافِ سوراخ سوراخم
سرشارم کن از پرتقال
از طعمِ خرمالویِ دو لبت
بیا و
مستم کن
سیاه مستم کن شاعرِ میوهایِ رسیده!
چشم هایِ جنوبی ام جاده شد از
از
از
یا مرگ یا آزادی
از قولِ من
به پاهایِ کشیده ات بگو!:
نمی خواهی به درختِ بلوطِ غریب سر بزنی؟
(۲)
خونِ تازه به رگ هایِ عاشقی
هی سر به هوایِ عشق ات
که من بودم
که من ترم کردی سر به هواتر
زنده
زنده
زنده بگورم نکن
که زنده به عشق ات ایستادم
ایستاده رو به رویِ آینه
پشت به ترس
از قدیم گفته اند
ترس برادرِ مرگ است
هزار تکه ام مکن
که اگر تکه تکه ام کنی
هزار بار فرامرز می شوم
و هر هزار
یک از یک عاشق تر
یک از هزار و یک دلتنگ تر
یک از هزار و دو امیدوارتر
که پاره هایم را نان می شوم
تکه
تکه
تکه می شوم
ریز
ریز
ریز برایِ پرندگانِ لب هایت
که بنشینند
بر ماسه هایِ داغِ دو لب ام
بالا که پیدا نیست زیرِ پرچینِ نیچه یِ سبیل هام
و پایین که پیداست
بوسه خواه تر از بهبهانِ آبانِ ۹۸
حالا خود دانی
تکه
تکه
تکه ام کن یا
ریز
ریز
ریز به رختخوابم بیا
موهات
چشم هات
بوسه هات
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰