دو شعر از شمس لنگرودی
دو شعر از شمس لنگرودی
(۱)
آهسته و آرام با خود حرف می زنم
آرام تر اشاره می کنم اینجا
زیر زبان من
جاسوسی به خیال من دارد گوش می کند.
جعبه پایینی انگور را بردار
آنان همه جا حاضرند
در دود اگزوز اتوبوسی که عبور می کند
در جعبه شکلات
زرورق های قرص های مسکن.
آرام تر به خیال خود پناه ببر
آنها همه جا حاضرند.
اینجا
من از سکوت ممتد گربه ها می ترسم
وقتی که به دوردست های تهی خیره اند
از لرزش فواره که بالا می رود
و پودر شده روی لباس مان می ریزد.
آنان زیر زبان من
در جلد شناسنامه ها
و زیر حروف الفبا
چیپ های ذره بینی گذاشته
از گذشته مان عکس می گیرند
ماه را ذوب کرده
در کمپانی های طلا می فروشند.
ساعت چند است
باید بروم به سلولم برگردم
هوا ناظر است که کلماتی با شما رد و بدل کرده ام.
(۲)
من میبینم
و سرانگشتم را که به تاراج میبرید
با پلکم مینویسم
با مژههایم نقاشی میکنم
با تکان سرم
سرودی میسازم
پلنگی آرام بودم
فرزندانم را خوردهاید
با چرمینهای از پوستشان
برابر من راه میروید
چمدانی پرم
که تحمل هیچ قفلی را ندارم
شیپوری از یاد رفتهام که همهمهای شنیدم
و از هیجان نبرد
بر خود میلرزم.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰