دو شعر از سیدعلی صالحی
دو شعر از سیدعلی صالحی
نیمی تغزل و نیمی توفان
تلخ، بیشفا، تاریک،
قصه… هنوز هم همان
قصهٔ قدیمیِ قربانگاهست.
ساحرالسحور
بر بلندایِ صخرهٔ جادو؛
یک دست… سر بریدهٔ ماه وُ
یک دست… دشنهٔ بیغلاف،
چندان که تکلمِ تازیانه
مار میزاید به میمنه،
مار میزاید به میسره.
این متن… هنوز هم همان
متنِ موحشیست که سرنوشت
از نو… از نو… از نو
نوشته است.
شجاعت… زن است،
گریبان از گولِ دریدهٔ بگیر وُ
کَفَن از کلماتِ کهنهْخیز…!
پیاده…پیاده…پیاده
در کفِ کوچهها
از تو میپرسند:
تو در کدام قصهٔ ناتمام خواندهای
که عبور
از قیامتِ زنجیرها غیرِ ممکن است.
از من بشنو!
زودا… زودا… روز بزرگ،
از مویههایِ مادرانِ ما
زاده خواهد شد:
نیمی تغزل و نیمی توفان!
درست خلاف انتظار….
————–
جا نمی زنیم
اما درجا می زنیم
مشکل ما
مشکل شما هم هست
تنها کسی
سروقت
به دیدار دریا می رسد
که قایق اش به گل نشسته باشد.
البته من اگر تعلل می کنم
منتظرم
اسکله در تصرف مرغ های مهاجر است
چه هیا هویی….!
دقت کن دوست من
کسی که به آرامی
ازکنار کوسه می گذرد
حتما به پری دریایی خواهد رسید.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰